سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

(ممکن است آمریکا خطرهائى براى کشورهاى دیگر ایجاد کند؛ ممکن است دیوانگى کنند. البته من همین جا بگویم؛ ما سلاح اتمى نداریم، سلاح اتمى هم نخواهیم ساخت، اما در مقابل تهاجم دشمنان - چه آمریکا و چه رژیم صهیونیستى - براى دفاع از خودمان، در همان سطحى که دشمن حمله کند، به آنها حمله خواهیم کرد.)

انا فتحنا لک فتح مبینا

اینها بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در روز اولین روز فروردین 1391 هستند که پیام شفافی برای غرب و مستکبران جهانی داشت. برای مردم ایران و دوستان جمهوری اسلامی در سراسر جهان این سخنان شجاعانه و قدرتمندانه، روحیه بخش و غرور آفرین بود. اما شاید برای رسانه های بیگانه و سیاستمداران ساده اندیش و سران استکبار این سخنان چیزی جز یک پاسخ ساده به تهدیداتشان و... تلقی نشود. اما تحلیلگران و سیاسیون ژرف اندیش آنها خوب این نکته را می فهمند و به این اذعان کرده اند که بعضی شخصیتها سخن عبث و بیهوده و بدون تفکر به زبان نمی آورند و حرفی نمی زنند که بدان عمل نکنند و اعتراف نیز کرده اند که این ها هرگز دروغ نمی گویند و با چشمهایشان دیده اند تحقق شعارهای ایشان را. از جمله این شخصیت ها سیدحسن نصرالله و حضرت آیت الله خامنه ای می باشد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 91/1/3ساعت 2:26 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

- مرتضی نمی تونی یه مشهد جور کنی بریم؟
- راستش مهدی خودمم دوست دارم برم. من میگردم، تو هم بگرد، هرکدوم زودتر جور شد بریم.
- باشه. پایه ام.
مرتضی حبیبی از دوستان نزدیکم در زمان خدمت سربازی بود و هست. که قصد کردیم یک سفر مشهد با هم برویم و زیارتی کرده باشیم. علاقه به همسفری با هم نیز بر شوق این مسافرت فزوده بود.
پس از چند روز مرتضی به سراغم آمد و گفت: مشهد میری؟
خوشحال شدم و گفتم: جور شد؟
- آره. هفتهء‌ دیگه شب عید.
- ایول. چقد میشه هزینه اش؟
- ده هزار تومن.
- ؟!!! چی ؟ ده هزار؟
- آره دیگه. ده تومن بده.
فکر کردم لابد علی الحساب است و الباقی اش را نیز بعدا خواهند گرفت. خلاصه پول را دادم و گفت فلان موقع فلان ساعت فلان جا باش. خداحافظی کردیم.
هفتهء‌ بعد اسباب و وسایل را آماده کردم و در زمان معهود در مکان مقرر حاضر گشتیم. البته این نکته را هم بگویم که یکی از همخدمتی هایم را نیز ثبت نام کردم. اسمش مرتضی اکبری بود. می دانستم که اگر ماجرای مسافرت را بگویم دلگیر می شود که چرا مرا بی خبر گذاشتید.
القصه، داخل اتوبوس شدیم و در صندلی های کنار یکدیگر نشستیم. من و اکبری با هم و حیبی با یکی از آشناهایش نیز کنار همدیگر.
کاروانیان کامل شدند و حرکت کردیم. شروع کردیم به صحبت و گفتگو... بنا بود صبح عید در مشهد باشیم.
از گرمسار که گذشتیم، متوجه چیز عجیبی شدیم و آن این بود که کاروانیان خیلی با هم صمیمی بودند. رفت و آمدها و صحبت ها حاکی از روابط گرمشان با یکدیگر بود، گویی ما سه نفر غریب بودیم در این جمع. از بنده خدایی که کنار مرتضی حبیبی نشسته بود پرسیدم. این کاروان مربوط به هیئت یا ارگانی چیزی است؟ گفت: چطور؟
- آخه اینا خیلی با هم جور هستن و بگو بخند دارن. قضیه چیه؟
- آهان. آره. مال اداره .... . مگه شما نمی دونستید؟
- یعنی کارمنداش رو داره میبره مشهد؟
- بله.
- یعنی هزینه کمی که گرفتن بابت همینه؟ بقیه اش رو اداره شون میده؟
- آره. اینجوریه.
انگار آب سردی بر پیکرهء‌ هر سه مان ریختند. نگاهی سوالی به حبیبی انداختم و او نیز با بالا انداختن شانه هایش،‌ دم از بی اطلاعی زد.
دو باره رو به آن بنده خدا کرده و گفتم: حالا باید چه کنیم؟ ما نمی بایست در این کاروان باشیم. یا لااقل تمام هزینه های سهم خود را بپردازیم.
گفت: نمی دونم. مسئول کاروان همونیه که داره رانندگی می کنه. معاون اداره ست. نذر داره که تو رانندگی کمک کنه. شوفری میکنه. اگه میخوای وقتی که تو سرخه نیگه داشت برو باهاش صحبت کن.
در حالت پژمردگی فرو رفتیم و می گفتیم و می شنیدیم از خاطرات و گذشته و ... شخصی در همین حین از کنارم عبور کرد و با شانه ام برخورد کرد. نگاهش کردم. معذرت خواهی کرد و رفت قسمت انتهایی اتوبوس دراز کشید و پرده را نیز.
اتوبوس در سرخه ایستاد. پیاده شدیم برای شام و نماز. از پی راننده گشتم. اما نیافتمش. سوال کردم. پاسخ دادند: خسته بود، وسط راه یه لحظه نیگه داشتیم رفت عقب خوابید.
تازه متوجه شدم کسی که رفته بود...
پس از شام بیدار شد و بیرون آمد. سریع از پی وی دویدم. میرفت به سمت وضوخانه. صدایش کردم... ایستاد... شروع به عرض ماوقع کردم از اینکه ما غریبه ایم و... که دستش را بالا آورد به نشانه اینکه هیچ مگو. گفت اشکالی ندارد. گفتم آخر.... و باز کلامم را قطع کرد و گفت میدانم. شما میهمان من هستید...

متعجبانه بازگشتم. دوستان را آگاه ساختم از آنچه گذشت. و آنها نیز متحیر شدند و دیگر ناراحتیشان بر طرف شد.

سفرنامه مشهد

به مشهد رسیدیم صبح عید... هتل، عالی، امکانات و پذیرایی بسیار خوب. زیارت که نگو و نپرس. دوستان نیز بسیار مسرور بودند و اذعان کردند که چنین زیارتی تا بحال روزیشان نشده بود... ماجرا ها داشت این سفرمان که مجال گفتنش نیست. فقط همین را بگویم به محض اولین ورودم به حرم، شاید پس از ده دقیقه، حاجتم بر آورده شد.شخصی را که ماه ها در قم به دنبالش بودم تا مشکلم را حل کند، در حرم یافتم در حالی که او گره از کارم گشود.... بماند که چه شد و چه گذشت...

چند روز خوب و خوش طی شد و به سمت وطن عزیمت کردیم...

به دامغان رسیدیم. نمیدانم نهار بود و یا شام. اما پس از صرف غذا به طبقه فوقانی محل غذا خوری رفتم از پی رفقا... جمع کاروانیان را جمع دیدم و مشغول گفتگو. من نیز کناری جلوس کردم برای بهره از این صحبتها. مسئول کاروان شروع به صحبت کرد:
شاید این سوال براتون پیش اومده باشه که من همیشه سه چهارتا صندلی اتوبوس رو خالی میذاشتم و میرفتیم زیارت مشهد یا هرجا. چی شده که اینسری کامل پر کردم اتوبوس رو؟
راستش ایندفعه هم این قصد رو داشتم. روی میزم اسم چند نفر برام غریب بود. اسمشون رو خط زدم. همین سه تا جوونی که با ما اومدن ... اما یادم رفت بهشون بگم... بعد از اینکه راه افتادیم متوجه شدم که چه اشتباهی کردم... تو راه به این فکر می کردم که چطوری بهشون بگم که شرمنده نشم... داشتم رانندگی می کردم که یهو خوابم گرفت... قبل از اینکه بیام استراحت کرده بودم اما وسط رانندگی یه آن چشام سنگین شد... نگه داشتم و رفتم عقب خوابیدم... همین که خوابم برد بابای شهیدمو  تو خواب دیدم... به والله از اون سالی که شهید شده بود تو خوابم نیومده بود... بهم گفت این سه نفر رو خط نزن. گفتم بهش آخه نمیشه... من همیشه سه تا جا خالی میزارم... گفت بهت میگم با اینا کاری نداشته باش... اینا مهمونای من هستن... بزار بیان. از خواب پا شدم. حالم به کل عوض شد. داشتم میرفتم نماز بخونم که یکی از این جوونا اومد پیشم و گفت که ما اضافه سوار شدیم و حق ما نبود که بیاییم این سفرو... فهمیدیم که خوابم درست بوده... بهش گفتم اشکال نداره... بغضم گرفت... فقط گریه می کردم بین نماز... گفتم تو رو خدا با کیا همسفر شدیم... چه سعادتی دارن اونا... چه توفیقی قسمت ما شد که ...

وقتی اینها را شنیدم آرام برخواستم، بدون اینکه متوجهم شوند به طبقه پایین رفتم و یکراست سوار اتوبوس شدم. حبیبی و اکبری هم آمدند، حال مرا دیدند و برایشان سوال شد که چرا اینگونه ام؟ ماجرا را برایشان تعریف کردم... آنها هم همچون من متحیر شدند و در خود فرو رفتند... انتهای اتوبوس نشستیم و فقط بغض کردیم. جرات گریه نداشتیم...

مدتی مدید است از آن ماجرا می گذرد. مدتهاست مشهدت نیامده ام. وقتی یک شهید واسطهء چنین خیری می شود و میهمان میکند ما را در ضیافت زیارت حرمت، چگونه چنین توقعی از تو نداشته باشیم که باری دگر میهمان حریم با صفای بهشتی ات نکنی مان؟
آیا غیر از این است که اگر طلب نکنی کسی زائر مشهدالرضایت نمی شود و اگر نخوانی کسی را هرگز در حریمت قدم نخواهد گذاشت؟

چه کرده ایم تا این اندازه نالایق شده ایم؟ لایقمان کن. زائرمان کن. کبوترمان کن. آقا بهشتیمان کن...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/3ساعت 2:3 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سال 1391 هجری شمسی رو بر تمام هم میهنان و ایرانیان داخل و خارج کشور تبریک عرض میکنم و آرزوی سالی سراسر موفقیت و سربلندی و سرفرازی روزافزون برای شما عزیزان آرزومندم.

ادامه سال جهاد اقتصادی

امسال توسط مقام معظم رهبری به نام تولید ملی، حمایت از کار و سرمایهء‌ داخلی نام گذاری شده. امیدوارم در ادامه جهاد اقتصادی و مقابله با حربهء  دولت های مستکبر و علی الخصوص امریکا و اسرائیل جنایتکار، با بها دادن به تولیدات داخلی خود و استفاده از محصولات ایرانی و عدم خرید اجناس خارجی که مشابه خارجی دارند، مبارزه کنیم و دست پلید شیطان بزرگ رو از میهنمون کوتاه کنیم. دول غربی در سی و سه سال گذشته همواره با تحریم های گوناگون، نظامی اسلامی ما را تحت فشار قرار داده اند و باید اذعان داشت که در بسیار از موارد موثر نیز بوده است، اما اکنون این حربه، آخرین راهی است که به آن متوسل شده اند و در تمام جبهه ها شکست را به جان خریده اند. ایران در اکثر نبردها پیروز بوده است و حتی جنگ را به خانهء حریفان نیز کشیده است. برای نمونه می توان به محاصرهء اسرائیل غاصبی اشاره کرده که تا سال گذشته غزه را تحت بدترین محاصره ها قرار داده بود. قدرت غرب در برابر ایران رو به افول است و تنها گزینه ای که روی میزشان باقی مانده است، تحریم اقتصادی است...

ما با خرید کالاهای ایرانی می توانیم به چند مهم دست یابیم. اولین مهم استقال کامل و قطع دست بیگانگان در امور اقتصادی و مالی کشور است... این خود یعنی بی اثر کردن تحریم ها. دیگری  خودکفایی است به معنای اصلی حقیقی. و مسئلهء‌دیگر رفع معضلات اقتصادی جامعه و مهمترینشان رفع معضل بیکاری است.

با گرم شدن بازار تولید داخلی، بیکاری دیگر مشکل بزرگ این کشور نخواهد بود و خروج ارز از کشور صورت نخواهد گرفت و تورم کاهش خواهد یافت... مرغوبیت و کیفیت کالاهای تولید داخل بیشتر خواهد شد و قابلیت رغابت با محصولات خارجی را خواهد داشت... با گرم شدن بازار محصولات ایرانی دیگر تحت فشار تحریم ها و حبابهای کذایی بازار و بورس کمر خم نخواهیم کرد و در نتیجه معادلات سیاسی به سود کشورمان رقم خواهد خورد... و بسیاری مسائل و مشکلات داخلی حل خواهد شد و حتی می توان گفت مشکلات غیر اقتصادی نیز بهبود فراوانی خواهد یافت... چرا که مشکل اقتصادی ریشهء بسیاری از مسائل دیگر است...

با افزایش تولید داخلی سرمایه گذاران نیز جان تازه ای می گیرند و با رونق گرفتن بازار محصولات وطنی، سود بیشتری عایدشان خواهد شد و قدرت سرمایه گذاری و ایجاد کارگاه ها و کارخانه ها و افزایش تولید و در نتیجه راه صادرات هموار خواهد شد و در این راه می توانیم گامهای بلندی برداریم... که می توان به افزایش قدرت کشور در جهان اشاره نمود.

با همت و ارادهء مان و همدل شدن در این مسئلهء‌ بزرگ و جهاد اقتصادی کشور سهیم شویم... تنها کافیست بنابر فرمایش مقام عظمای ولایت:
«ما باید بتوانیم از کارِ کارگر ایرانى حمایت کنیم؛ از سرمایه‌ى سرمایه‌دار ایرانى حمایت کنیم؛ و این فقط با تقویت تولید ملى امکان‌پذیر خواهد شد. سهم دولت در این کار، پشتیبانى از تولیدات داخلىِ صنعتى و کشاورزى است. سهم سرمایه‌داران و کارگران، تقویت چرخه‌ى تولید و اتقان در کار تولید است. و سهم مردم که به نظر من از همه‌ى اینها مهمتر است - مصرف تولیدات داخلى است. ما باید عادت کنیم، براى خودمان فرهنگ کنیم، براى خودمان یک فریضه بدانیم که هر کالائى که مشابه داخلى آن وجود دارد و تولید داخلى متوجه به آن است، آن کالا را از تولید داخلى مصرف کنیم و از مصرف تولیدات خارجى بجد پرهیز کنیم؛ در همه‌ى زمینه‌ها: زمینه‌هاى مصارف روزمرّه و زمینه‌هاى عمده‌تر و مهمتر. بنابراین ما امیدوار هستیم که با این گرایش، با این جهتگیرى و رویکرد، ملت ایران در سال 91 هم بتواند بر توطئه‌ى دشمنان، بر کید و مکر بدخواهان در زمینه‌ى اقتصادى فائق بیاید.»

تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی

به امید پیشرفت و سربلندی ایران و ایرانی در همهء عرصه ها...


نوشته شده در سه شنبه 91/1/1ساعت 2:58 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سال جدید نزد جوامع مختلف جایگاه ویژه ای دارد، علی الخصوص در جامعهء ایرانی که سنتی دیرین است در فرهنگ این سرزمین.

با ورود اسلام به ایران به صورت مسالمت آمیز و پذیرش این دین توسط مردم ایران، از وسعت آداب و رسوم ها به تدریج کاسته شد و اعتقادات مردم آیین های متضاد را اندک اندک کنار گذاشت و برخی سنتهای مثبت نیز در اسلام آمیخته گردید.

حضرت علی(ع) در قسمتی از نامه معروف خود به مالک اشتر درباره رعایت رسوم و آیین های مردم تأکید کرده می فرمایید: « آداب پسندیده ای را که بندگان این ملت به آن عمل کردن و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیت با آن اصلاح شدن بر هم مزن...»

از مهم ترین آداب ما ایرانیان که مورد پذیرش اسلام نیز قرار گرفت نوروز بود.

معلی بن خنیس که فردی موثق است می گوید: «روز نوروز خدمت امام صادق(ع) رفتم. فرمودند معلی آیا می دانی امروز چه روزی است؟ عرض کردم؟ عجم ( غیر عرب) امروز را بزرگ می داند و تبریک می جویند وبرای همدیگر هدیه می فرستد؛ امام فرمودند: به بیت عتیق(کعبه) سوگند می خورم که نوروز از زمان قدیم است. نوروز روزی است که در عالم خداوند از بندگانش پیمان گرفت که او را بپرستند و مشرک نشوند و ایمان به پیغمبران و حجج و ائمه بیاورند. روزی است که آفتاب تایید و هوا که موجب حیات است وزیدن گرفت و زمین خلق شد. جبرئیل بر پیامبر نازل شد. روزی است که قائم ما (عج) و ولاه امر ظاهر شوند و روزی است که قائم(عج) بردجال غالب می گردد و کناسه کوفه او را دار می زنند . هیچ نوروزی نیست که ما اهل بیت، انتظار فرج نداشته باشیم چون از روزهای ما و شیعیان ماست. عجم احترام شما را نگه داشتند و شما ضایع کردید.»

این سنت ایرانی، اهمیت ویژه تری یافت و تبدیل به یک فرهنگی ایرانی اسلامی شد. دعای سال تحویل«یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال،‌ حول حالنا الی احسن الحال» را نیز میتوان از این نمونه ها برشمرد...

جشن نوروز همواره در میان اقشار مختلف جامعه ایرانی، از پایین ترین قشرها تا بالاترین سران نیز جایگاه خاصی داشته است و همگی این نو شدن طبیعت را جشن گرفته و گرامی می داشتند. نمونه هایی از این دست را می توان از گذشته های دور و آثاری همچون تخت جمشید مشاهده کرد. برپایی جشن نوروز در دوران پس از انقلاب اسلامی ایران نیز جایگاه خود را در میان مردم حفظ کرد.
امام خمینی پیرامون نوروز فرمودند: «و در این عید (نوروز) هم که عید ملی است و اسلامی نیست، لکن اسلام هم مخالفتی با او ندارد، باز می بینیم که در روایتی وارد شده از آداب امروز روزه گرفتن است، از آداب امروز دعا کردن و نماز خواندن است. و این به ما می فهماند که هر ملتی بخواهد به راه راست برود و بخواهد استقلال خودش را، آزادی خودش را بخواهد حفظ کند، باید در عیدش و غیر عیدش تذکر داشته باشد. و ذکر خدا بکند، برای خدا باشد، حتی در عیدش دستور روزه است ، دستور استحبابی، روزه ای که باید انسان منقطع بشود از شهوات خودش، و متوجه خدای تبارک و تعالی شود.»
داخل پرانتز شعری از حضرت امام را در این باره می آورم:

باد نوروز وزیدست به کوه و صحرا              جامه عید بپوشید چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست            نازم آن مطربِ مجلس که بُوَد قبله نما
صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند     جام می گیر ز مطرب که روی سوی صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند         منِ سرمست ز میخانه کُنم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنی و درویش                       یارِدلدار ز بتخانه دری را بگشا
گر مرا ره به در پیر خرابات دهی         به سر و جان به سویش راه نوردم، نه به پا
سالها در صف ارباب عمائیم بودم                    تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا

جشن نوروز در دوران زعامت مقام معظم رهبری شکلی خاص به خود گرفته است، علی الخصوص این سالهای اخیر...

در سالهای اخیر، تحویل سال نو با تبریک نوروز توسط مقام معظم رهبری به مردم و بیانات ایشان همراه است. حضرت آقا با نگرشی خاص به نوروز و نام گذاری سال جدید،‌ به این جشن کهن رنگ و بوی خاصی بخشیده است.

سال 1391

ایشان با نام گذاری سال جدید اهداف خاصی را دنبال می کنند که گاه آداب و ارزشهای فراموش شده ای را زنده می کنند و یا جهت گیری خاصی به حرکت جامعه می دهد، گاهی نیز افقهای بالا را نشانه می گیرد برای تعالی جامعه ایرانی و گاهی خود نام گذاری موتور محرکی می شود برای آغاز انقلابی در زمینه ای خاص، اقتصادی یا فرهنگی و یا تکنولوژیک و تربیتی... اهداف متفاوت است و اینها بسته به انواع آسیبهای اجتماعی و یا رویش جوانه هایی در جامعه یا گاهی بسته به اقتضای زمان و تاثیرات بین الملل باشد.

همه اینها نوعی اعتلای فرهنگی است و می توان گفت رهبری به فرهنگ دیرین ایرانی روح تازه ای دمیده است...

میبایست گام‏های بلندی برداشت و افق‏ها را مدام مرور کرد. نامگذاری سال 91 نیز بیانگر ضرورتی است و نوع نامگذاری آن، مسیر را مشخص می کند.
امیرالمونین(ع) می فرماید: اِغتنمِ الفُرَص فَاِنّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. فرصت‏ها را دریابید که چون ابر زودگذر عبور خواهند کرد.

پ.ن:
- سال 1391 رو تبریک عرض می کنم و توفیقات روز افزون شما رو از خداوند منان مسئلت دارم.
- به نظر شما نامی که حضرت امام خامنه ای برای امسال انتخاب کردند بیانگر چیست و چه باید کرد؟


نوشته شده در سه شنبه 91/1/1ساعت 4:21 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

شب عید، آخرین ساعات تحویل سال جدید، پایان سرمای شدید و دل گرفتهء ما... چرا !؟
آخه شب عیده . عیدی می خواهیم از خدا...
عیدیمون پایان هجر یاره، اتمام انتظاره، ظهور آقا و گشایش اموره...
عید ما حضور حضرت حجت ابن الحسن العسکری ارواحنا له الفداست و عیدی مون تنها یه گوشه چشمشه...

امشب حال عجیبی دارم... یعنی فردا بهار واقعی و عید حقیقی رو جشن خواهیم گرفت؟

آقا حال زمین بی سامونه، زمستونه، دل مردمش پریشونه و بی تاب و حیرونه اما...

محتاج نگاه تو ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 91/1/1ساعت 12:18 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بسم الله الرحمن الرحیم

«یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال،‌ حول حالنا الی احسن الحال»
«ای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها* ای مدبر شب و روز *ای گرداننده سال و حالت ها* بگردان حال ما را به نیکوترین حال»

با این دعا سال جدید را آغاز می نمائیم و مسئلت می کنیم از خدا برای تبدیل حالمان به احسن الحال در ابتدایی ترین دقایق تحویل سال.

امروز فصل جدید رویش آغاز می شود و زمستان رخت بر می بندد و کوله بار خویش را روی دوشش می اندازد و هجرت می کند، ماه فروردین چیرگی می یابد بر اسفندماه سرد. ما بهار را جشن می گیریم اما در نیم کرهء‌ جنوبی زمین وضعیت به گونه ای دیگر است... آنجا فصل گرما دارد به انتها می رسد و باد پاییزی شروع به وزیدن کرده است... این فرایند ادامه دارد...

شب و روز و تمام فصول بر اثر حرکت وضعی و انتقالی زمین است که پدیدار می شوند و مدام چهره عوض میکنند، اما نکند ما نیز اینسان چهره عوض کنیم و از حالی به حال دگر در آییم. متغیر باشیم و رنگ ببازیم بر اثر تلاطمات زندگانی دنیایی...

یا مقلب القلوب و الابصار...

اگر معیارت بهار زمینی باشد و بخواهی با سبز شدن آن تو نیز نو شوی، پس با زرد شدن آن نیز ممکن است رنگ عوض کنی و بخشکی و حتی در زمستان برگهایت بریزد و جز شاخساری بی برگ و خشک نباشی...

پس بهارت را با بهاری دگر گره بزن، بهاری که همیشگی است و زرد نمی شود... پایدار است و سرسبزی اش عالمگیر می شود... روحی تازه است در کالبد بشریت... آفتابی است که هرگز افولی ندارد... گرمایش فرامیگیرد تمام کائناتی که سالیان سال است انتظارش را می کشد.

با آمدن این بهار، زمستان به نیم کرهء‌ دیگر و یا کره ای دیگر نمی رود،‌ سراسر کهکشانها جشن عید آمدنش را درک می کنند و مسرور خواهند شد از ظهورش...

بهار طبیعت نیز انتظار می کشد آمدن بهار ما را... کجایی ای بهار دلها، ای ربیع الانام؟

ربیع الانام

بیا که دل ما شیعیان، بلکه عالم هستی دگر طاقت ندارد... این کویر دلهایمان را سیراب کن از بارش رحمتت و منور نما به نور معرفتت و عطرافشان کن با قدوم معطرت... و خودت نیز دعا نما در ظهورت که مگر خدا به آبروی تو این گره بگشاید و تعجیل نماید در فرجت. لکنت گرفته است زبان در کامهایمان تو خود کاری کن که از ما آبی گرم نخواهد شد مولا... ما فقط می دانیم که دوستت داریم و محتاج توئیم... گشایش تمام امور ما به دست با کفایت شماست... ما آن سلام اولیه ادعیهء‌ توئیم... چشم انتظار صبح جواب سلامها...

دست توسل ما به دامان توست ای مولا و صاحب ما، العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان. تنها صورتی که حال ما به احسن الحال مبدل می شود، با ظهور توست.

خداوندا! حول حالنا الی احسن الحال...

پ.ن:
- خدای خوب و مهربان، این سال جدید را بدون حضور آقایمان رقم مزن. که اگر چنین کنی بهار ما بهارنیست...
- اللهم عجل لولیک الفرج...


نوشته شده در دوشنبه 90/12/29ساعت 5:41 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

آخرین ساعات سال نود است و تا ساعاتی دیگر، سالی جدید تحویل خواهد شد و بهاری نو رخ می نمایاند بر پیکر بی روح زمین و خواهد دمید روحی تازه بر این کالبد سرد زمان.

این لحظات همه جای ایران زمین بوی عید میدهد. همه در انتظار قدوم بهار انتظار می کشند و بی صبرانه دقایق را شماره می کنند تا صدای توپ لحظهء سال نو، مژده دهد یکهزارو سیصدونودو یکمین سال هجری شمسی را...

اما گوشه ای از ایران حال و هوای دیگری دارد... آنها علاوه بر بهار میهمان دیگری نیز دارند... خانه هایشان را تکانده اند برای نوروز و شهررا آذین بسته و تدارک دیده اند برای قدوم یار...

یار مهربان و پدر دلسوزمان... خوشا به حالشان... عیدشان عید است و جشنشان مضاعف... و آنچه فزونی می بخشد بر این دو قدوم مبارک، مکان این جشن است...

وعده دیدار مشهد

آری،‌ مگر می شود چنین سروری را حس کنی در آن وادی عشق و نور و دلت هوایی نشود؟ دست خودم نیست، کبوتر دل پر میکشد به سمت مشهد و طوس. توان در قفس کردن این کبوتر عاشق نیست ما را... در آن حریم کبریایی و در آن سرزمین آسمانی، بر فراز گنبد و گلدسته های بهشتی پرواز کردن سعادتی میخواهد.... خوشا به حالت اگر مقیم و زائری در نقطهء‌ پرگار قلوب مومنین و عرش نشینی اگر در جوار فخر ما ایرانیانی. ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 90/12/29ساعت 3:37 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

آخرین روزهای سال جدید است و مردم در تکاپو و جنب و جوشند، هر کس دغدغه ای دارد و در پی حل مسائلش می کوشد. اولین روز سال جدید باید همه کارها را کرده باشند و با خیالی آسوده، نوروزی را جشن بگیرند که به خاطرش از چند وقت گذشته آماده شده اند و به پایش ننشسته اند، بلکه دویده اند.
آری بالاخره بهار تازگی را به طبیعت ارزانی می دارد و خلق الله نیز نونوار  می کند خود را در این بهار طبیعت.

 در شهر که قدم میگذاری. خواهی دید چه غلغله بازاریست و چه ازدحامی به وجود آمده برای خرید. و هرچه به لحظه تحویل سال نزدیک تر شویم، این تراکم افزوده می شود...

خرید عید

انسانها از کنارت می گذرند، در حالی که غرق در تفکرات خویشند و بعضی چشم به ویترین ها دوخته اند و برخی نیز مشغول گفتو گو یا بحث بر سر کیفیت و قیمت اجناس، طعنه ای میزنند و یک عذرخواهی و دوباره عبور از پی مقصود خویش... از کنارت به سرعت عبور می کنند و شاید حتی لحظه ای گوشه چشمشان هم رو به تو نچرخد و شاید ببینندت و با نگاهی سرد و غریبانه گذر کنند و نشناسند تورا... ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 90/12/28ساعت 9:47 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سال جدید شد. صبح اولین سال نو کودکی خوشحال و شاد لباسهای تازه اش رو پوشید و شاد و خوشحال بیرون دوید تا دوستاش رو صدا کنه برای بازی، در اولین روز عید.

در خونه اولی رو زد و پس از مدتی دوستش اومد. لباسهای نویی که خریده بودند به هم نشون دادن و حسابی تیپ و قیافه شون رو به رخ هم کشیدن. کودک قصهء‌ ما از دوستش پرسید: دیشب موقع تحویل سال بیدار بودی؟
دوستش جواب داد: آره - مگه خوابیده بودی؟
- آره نتونستم ببینم سال جدید چجور شروع میشه. :( خب تو که بیدار بودی چه دیدی؟ :)
- ای وای. چه لحظه ای رو از دست دادی. ستاره ها روشن تر شدند. از ماه نور میومد بیرون. همه آسمون مثل روز روشن شد. یه عالمه پرنده خوشکل پرواز کردن. نمی دونی چقد باحااااااال بود که.
- :( راست می گی؟ خوش به حالت که همه شو دیدی. میای بازی کنیم؟
- نه. ببخشید. راستش میخوایم بریم مهمونی.

ناراحت و غمین خداحافظی کرد و رفت سراغ یکی دیگه از همبازی هاش. در خونه رو زد. دوستش اومد دم در. با دیدن هم لبخند زدن و از تماشای همدیگه توی لباس نو ذوق کردن خوشحال شدن. از دوستش پرسید: دیشب که سال نو اومد بیدار بودی و دیدی تحویل سال نو رو؟ من خواب مونده بودم.
دوستش گفت: آره بیدار بودیم ما.
- خوش به حالت. می گی چی شد وقتی سال عوض شد؟
- آره. یهو یه صدایی اومد. که فهمیدم عید شده. همه مردم اومدن بیرون. داشت بارون میومد. رفتیم توی جشن بزرگ. همه شهر اومده بودن. حتی پدر و مادرت و مادربزرگ تو هم اومده بودن. حساااااااااابی خوش گذشت.
دوباره این طفل معصوم دلش گرفت و گفت: چه حیف. کاش منم بیدار می موندم. خوش به حالتون. خب میای بازی کنیم؟
- نمیتونم بیام. آخه داریم میریم خونه فامیلامون عید دیدنی. باشه برای بعد.

دلگرفته و سر به زیر خداحافظی کرد و رفت. پیش هر کسی رفت نتونست یه همبازی پیدا کنه و از هرکس از لحظهء سال جدید سوال پرسید، هر کس یه جوابی داد.

سردرگم و حیران. اینهمه داستانهایی که شنیده بود از لحظهء سال تحویل رو داشت برای خودش حلاجی می کرد و حسرت می خورد از غفلتی که کرد و خوابش برده بود.

دست از پا درازتر برگشت خونه. عموها و عمه ها سر سفره هفت سین نشسته بودند و می گفتند می خندیدند با پدر و مادر بزرگش. مامانش هم داشت چای می داد. در دلش ناراحت بود از همه شون و دلش میخواست گریه کنه. که چرا بیدارش نکردن...

مهمونا رفتن. بغض کرده با لبهای آویزون رفت رو زانوی مامان بزرگ نشست:
- چرا منو موقع سال تحویل بیدارم نکردین ببینم سال تازه رو؟
مادر بزرگ متعجبانه پرسید: مگه چی شده مامان جان، چه خبر بود که تو رو باید بیدار میکردیم؟
ماوقع رو که باعث ناراحتیش شده بود، از ماجرای دوستاش تا شنیده هاش رو لحظهء عید تعریف کرد.

مادر بزرگ لبخندی زد و گفت: عزیز دلم. اینجوریا نیست که گفتی. سال جدید و سال گذشته هیچ فرقی با هم ندارن. وقتی سال تحویل میشه یعنی اولین روز بهار شروع میشه و فقط تقویمای قدیم رو برمیدارن و تقویم جدید جاش میزارن. وگرنه امروز و دیروز درست مثل هم هستن. عید واسه این همه خوشحالن که لباسای جدید می خرن. خونه های همدیگه میرن و میگن و می خندن.
- پس این چیزایی که دوستام گفتن چی؟
- قربونت بشم. دوستات هم شاید خواب بودن. اونا هم چون چیزی ندیدن و مثل تو منتظر اتفاق بزرگی بودن. هر کدومشون خیالات و حتی شاید خوابهاشون رو برای تو تعریف کردن.
- مامان بزرگ پس همه اش الکی بود؟
- آره دلبندم. از امروز فقط زمستون تموم میشه و بهار شروع میشه. شکوفه ها درمیان و برگ درختا سبز میشه. گل ها باز میشن و چمن ها بیرون میان از زیرخاک.

کودک، متبسمانه پرسید: یعنی سال تحویل هیچی نمیشه و عید دروغکیه؟ ... هیچیه هیچی عید نداریم؟

چشم به راهیم که بیایی ای تبسم بهار

مادر بزرگ در سکوتی سنگین فرو رفت و گوشه های چشمش مرطوب شد.

کودک با دیدن این حال مادر بزرگ تعجب کردو پرسید: مامان بزرگ داری گریه می کنی؟

- نه عزیزم. چیزی نیست. راستش ما یه عید بزرگی داریم که وقتی بیاد، چیزایی که دوستات تعریف کردن اتفاق می افته. یه آقای مهربون میاد و همه جشن می گیرن.
این عیدهایی که ما میگیریم الکیه. عید اصلی وقتیه که اون آقا بیاد.
- کی میاد؟
- نمی دونم عزیزم... نمی دونم... اما میاد... قول داده بیاد...

بوی اسپند، بوی عود، بوی بارون بهار
بوی خوب نرگس و یاس، صبح یک جمعه نو
بوی آب پاشی و خاک نم شده

با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم

شادی شکستن ظلمت شب با نور روز
وحشت اینکه بیاد و من بمیرم و برم
بوی سیب سرخ مرقد آقا

با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم

فکر جاروکشی کوچهء‌ انتظارمون
شوق احساس رسیدن هوای تازه تر
برق قطره های لرزون روی گونه و چشام

با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم

انتقام مادری که خورده بین در کتک
ترس یک کودک زیر چادر از غصب فدک
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم

روز جمعه، روز وصل، فصل خوب انتظار
چشم به راهیم که بیایی ای تبسم بهار
عصر جمعه مونده ایم در اضطرار

پ . ن:
- ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟
- اللهم عجل لولیک الفرج...
- اگه داستان کمی اشکال داشت به بزرگی خودتون ببخشید... شعر هم همینطور...


نوشته شده در شنبه 90/12/27ساعت 11:38 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

الا ای پور حیدر، یابن زهرا
امام غایب ای، مهدی زهرا
برون آ از پس پرده، برون آ
نمایان شو، بتاب ای نور زهرا
دل شیعه دگر طاقت ندارد
ندیده پاسخ سیلی زهرا
تو که فرزند اویی کی میایی؟
بگیری انتقام سیلی اش را
در این ره شیعیان را سر بریدند
گمان کردند بیصاحب مانده ایم ما
و جرم شیعیان تو در این است
که میگویند علی حق است و مولا
ز بحرین یا حسین آید به گوشت؟
و غرق خون، ندای العجل ها؟
ز بهر مادرت تعجیل فرما
بنا کن یک حرم بر قبر زهرا

ز بهر مادرت تعجیل فرما...

پ .ن:
- درد و دلای آنلاین بود. زیاد سخت نگیرید به عروض و قافیه و...
- برگزیده مجله پارسی نامه در تاریخ جمعه 26 اسفند 90.
-


نوشته شده در جمعه 90/12/26ساعت 9:6 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >