سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

می گویند این جمعه آخرین روز جهان است و 21 دسامبر 2012 پایانی خواهد شد بر عمر میلیون ها ساله زمین.
اما مگر نه این است که جهان در انتظار توست؟ آیا زمین در فراق تو و حسرت دیدارت فنا می شود و آرزو بر دل خواهد ماند؟

آرزویی که هزار و اندی سال است خود را با آن تسکین می دهد، همان موعودی که چون بیاید همین زمین تمام ذخایر و گنج های خود را عرضه خواهد نمود و مردمان خواهند توانست از برکات و نعماتش بهره جویند. و عدل گسترده می شود در سرتاسر جهان...
اگر راست باشد ماجرای آخرالزمان در آدینه روز. چه زیبا خواهد بود ساعات باقی مانده از عمر زمینیان، مگر نه این است که جد بزرگوارت، نبی مکرم اسلام(ص) وعده داده است، اگر یک روز به قیامت مانده باشد، تو ظهور خواهی کرد ...
یعنی می شود آنچه را گذشتگانمان حسرتش را کشیده اند، ما با لذت تمام درکش کنیم و زلالی از دریای معرفتش بچشیم و عطر شامه نوازش را استشمام نماییم؟

آری... آقا! جهان در انتظار توست ... و تو در انتظار ما...


نوشته شده در پنج شنبه 91/9/30ساعت 1:43 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بسیار سخن داشتم از دوری روی تو ولی ...
گوشه ای از حرفهای دلم را برایت به تصویر کشیدم ...
آخر بس است دوری و هجران ... رهی نشانم ده...

الا خورشید عالم تاب ارباب ... قرار هر دل بی تاب ارباب
نه تنها من، که دیدم آفرینش ... تو را می خواندت ارباب، ارباب


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/28ساعت 12:32 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

به گل فروشی رفته و سفارش یک دسته گل طبیعی دادم.
گلفروش گفت: گلهایت را انتخاب کن تا برایت بیارایم.
اندکی وارسی کردم گلهای زیبا را، انتخابش سخت بود،‌ همه خوش رنگ و معطر بودند...
در میان اینهمه گل، گل نرگس را ندیدم. پرسیدم گل نرگسهایتان کجاست؟
پاسخ داد: نرگس نداریم.
پرسیدم: گل نرگس کجا میتوانم پیدا کنم؟
گفت: شاید هیچ کجا. الان فصل گل نرگس نیست،‌ اگر هم باشد خیلی کم است... به سختی می توان یافت.
- خب جایی سراغ دارید؟ بروم آنجا.
- نه، گل نرگس در فصل گرما کمیاب است.
- چرا؟
- گل نرگس زمستان می روید و آن زمان وفور دارد.
کمی سردرگم شدم، باز سوال کردم: چرا نمی آورید؟
- بیاوریم که چه؟ در بهار و تابستان مشتری ندارد.
- خب پس من چه هستم؟ مشتری ام دیگر. یعنی کسی پیدا نمی شود مثل من گل نرگس بخواهد؟
سری تکان داد به نشانه افسوس و پاسخ گفت:
آنهنگامی که ما نرگس داشتیم و آنقدر ماند بر روی دستمان تا اینکه پژمرده شد کجا بودی؟ برو زمستان بیا، برایت دسته دسته گل نرگس بیاورم.

نرگس

پاسخی نداشتم برایش... بناچار گلهای نرگس مصنوعی گرفتم. اما... در دلم ماند حسرت...

گل نرگس؛ تو هماره برایم چیز دیگری بوده ای...
عطرت با تمام گلها متفاوت است...
چرا نمی آیی؟
شاید بهار است، اما این بهار از زمستان سوزناکتراست...
زمستان از این سردتر می خواهی؟
شاید دیر فهمیده ام فقدانت را،‌ اما حال که هجرانت دارد می سوزاندم باید چه کنم؟
تا کی باید منتظر بمانم تا شمیم یاس و نرگس در فضا بپیچد و آوای دلنشین «الا یا اهل العالم انا بقیه الله»...

خورشید غیبت، آفتابا در افول است...
ای سوره آخر بیا وقت نزول است...
این آسمان بی تو ندارد آفتابی...
ترسم نباشم روزگاری که بتابی...
ای دست معمار بزرگ آفرینش...
بس نیست آیا این همه خانه خرابی؟
آقا بیا تا که نگویند این جماعت...
افسانه ای افتاده در کنج کتابی...
تو کیستی؟ نوری، سوار مرکب باد...
من کیستم؟ گرد و غباری بر رکابی...
لیلی تو، من مجنون، تو یوسف، من زلیخا
تو چشمه، من تشنه، تو آبی، من سرابی


نوشته شده در چهارشنبه 91/2/13ساعت 9:56 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

از دوم اردبیهشت هفتهء زمین پاک آغاز می شود، با شعار «سلامت زمین، سلامت انسان»
چرا که آدمی با خانه اش خوب تا نمی کند، دل این خانه از دست اهلش خون است... زیرا تمام منابعش محدود است... آبش ... خاکش ... هوایش ... و مردمان رحم نمی کنند بر این منابع محدود... انسانها جفا می کنند در حق این زمین. هوایش را آلوده می سازند و خاکش را از بین می برند، آب شیرینش را بیهوده هدر می دهند و هرآنچه نباید، بر سر زیستگاهشان می آورند... تباه می کنند تمام سرمایه هایی را که در اختیارشان قرار دارد...

زمین پاک

خداوند در سورهء روم آیه 41 می فرماید:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعض الذى عملوا لعلهم یرجعون»
در دریا و خشکى فساد ظاهر گشت به خاطر کارهاى بد مردم ، ظاهر گشت تا خدا به این وسیله بعضى از آثار کار بد را به ایشان بچشاند.

اما سلامت زمین تنها به آب و خاک و هوا محصور نیست... ظلمی که انسان روا داشته است فرا تر از آنی است که بتوان تصورش کرد. ظالمان بر زمین مسلط شده اند و هر چه توانسته اند ظلم کرده اند بر زمین و زمینیان. مستضعفان بسیاری هستند که حقشان پامال شده است و مورد ستم قرار گرفته اند.
به راستی کار زمین بر همین منوال خواهد ماند؟ آیا ظلم و جورهای طاغوتیان پایدار خواهد بود تا مرگ فرارسد؟ باید بمانیم و زندگی کنیم در میان تباهی ها؟
هرگز خدای من، چنین گمانی از تو نمی برم که ما را رها سازی در میان فتنه ها و در دست طاغیان...

زمین اصلاح می خواهد... مصلح می خواهد ... دگرگونی میخواهد... کسی را می خواهد که با حضورش نعمتها بر سر مردم فرو ریزد ... زمین ذخایرش را نمایان کند بر بشر و باران رحمت الهی ببارد و سیراب کند کویرهای ترک خورده را ... جهان منجی میخواهد...
کی فرا میرسد زمانش که فرمودی: «ان الارض یرثها عبادی الصالحون». چه زمانی وعده ات محقق می شود و درک خواهیم نمود بقیه الله فی ارضه را؟

بقیه الله

خداوندا برسان حجتت را، کسی که سرزمین هایت به دست او آباد خواهد شد. بندگان خود را با او جانی دوباره بخش، ای خدای من! فرموده ای: "به سبب دستآورد مردم، در خشکی و دریا، تباهی پدیدار شده است" و بحق هم فرمودی. پس، حال که چنین است، ولی خودت را، برای ما، هویدا ساز، همو که فرزند دخت پیامبر توست، و هم نام رسول توست، تا بر تمامی باطل پیروز شود، آن را در هم کوبد و نابود سازد. برسان حق را و آن را تحقق بخشد. بگستران حکومت جهانی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را...


نوشته شده در یکشنبه 91/2/3ساعت 4:10 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

آیه یاس می خوانیم و می گوییم: نیا آقا. فلان و به امان است نیا آقا. وضعیت خراب است نیا آقا. هوا پس است،‌ نیا آقا...
اگر از زمانه گله مندیم و ناراضی از  اوضاع اجتماعی، چرا از نیامدن حضرت سخن می کنیم؟ مگر نه این است که اگر او بیایید عاقبت دنیا به خیر خواهد شد؟ پس دردمان چیست که مدام غزل قصیده سر می دهیم و حرف از نیامدن "بقیه الله فی ارضه" می زنیم؟ دست روی دست گذارده ایم تا فساد و تباهی بر زمین سایه گستراند و مردی بیایید همهء تیرگی ها را از میان ببرد؟
منتظریم بیاید مصلح کل و همه چیز را اصلاح کرده و رفاهمان تامین شود؟ این چگونه انتظاری است؟

نه شرم و حیا نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
اما همه انتظار داریم از تو

تنها انتظار داریم از تو

برای ظهور حضرت حجت ارواحنا له الفداء چه کرده ایم؟ تنها ادعای منتظر بودن داریم... چه زمینه سازی برای تعجیل فرجش انجام داده ایم؟ چه نشانه ای داریم تا ثابت کنیم ما اهل کوفه نیستیم؟ براستی چه مدرکی داریم تا اثبات کنیم ما اهل مدینه نیستیم که مولایمان را دست بسته ببرند و همسرش را سیلی بزنند بین کوچه و بین در و دیوار قرار دهند و ما ساکت بنشینیم؟

نه فقط چشم ماست منتظرت
ملک بی‌انتهاست منتظرت
از همان شب‌ که وحی نازل شد
خاتم‌الانبیاست منتظرت
چهار ارکان کعبه،حجر و مقام
مروه، زمزم، صفاست منتظرت
از شب رحلت رسول‌الله
علیِ مرتضاست منتظرت
کوچه‌های مدینه می‌گویند
حسن مجتباست منتظرت
از زمانی که گوشواره شکست
چشم خیرالنساست منتظرت
به خداوند می‌خورم سوگند
خود خون خداست منتظرت
بر سر قب? مزار حسین
پرچم کربلاست منتظرت
علم و مشک و دست چشم بر راه
ساقی نینواست منتظرت
نوک نی پای خطب? زینب
سرِ از تن جداست منتظرت
صوت قرآن سیدالشهدا
سرِ از تن جداست منتظرت
اگـر آتش از آسمـان بارد
شیعه تنها تو را تو را دارد...


نوشته شده در جمعه 91/2/1ساعت 7:23 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

پشت کوهی بلند شهری قرار دارد که در آبادی همتا ندارد. مردمانی مهربان دارد. روزهایش آبی و شب هایش آرام...
آواز شادی پرندگان در آشیانه هاشان به گوش می رسد، چشمه ساران می جوشد و زمین ذخایر ارزشمندش را، گیاهانش را و برکاتش را عرضه می کند بر مردمان. آسمان باران رحمتش را فرو می فرستد و همه جا وفور نعمت موج می زند.
عدالت موج می زند در این شهر و کسی خلق و خوی ستمگری وجود ندارد. حتی دلخوری و کینه در این شهر معنا ندارد، مردم با دشمنی بیگانه اند، صلح و صفا موج می زند در رابطه هایشان.
کسی چشم بر اموال دیگری ندارد، همه به حقوق یکدیگر احترام می گذارند.
در آنجا همه به هم کمک می کنند، فقیر و نیازمندی نمی بینی. همه به دنبال مسکین می گردند تا بدو کمک کنند، اما نمی یابند.
گرانی و گرانفروشی وجود ندارد، دل همگان سرشار از طاعت و عبادت است و معنویت حکمفرماست میان همه.
دولتش دولت مهر است و حکومتش بر پایهء حقوق بشر، به معنای واقعی. مستضعفان در آنجا حکومت می کنند. علوم کامل در اختیار همگان قرار دارد. ستیز و ظلم و جور و گردنکشی نمی بینی در آن سرزمین.
ساکنان شهر به حاکمشان و خلیفه شان عشق می ورزند و عدل و آرامش حقیقی را به عینه می بینند. و شاهدند که چگونه خداوند برکاتش را بر اهالیش فرو فرستاده است.
این وادی سرشار از نور و معرفت است. آرزوی همگان است در آنجا زیستن.
اما ما تنها به افسوس خوردنش بسنده نموده و دلخوش چنین مدینهء فاضله ای هستیم.

پشت کوه غیبت

تنها مانع میان ما و آن شهر، کوهی بلند است،‌ به نام غیبت کبری. و تنها جادهء ظهور است که ما را بدانجا رهنمون می سازد. با انتظار کشیدن نمی شود بدانجا رسید. باید راه پیمود،‌ موانع ظهور را هموار ساخت و زمینه سازی کرد برای وصال. و اگر تنها چشم بر جاده بدوزیم و دست روی دست بگذاریم، هیچ سودی و منفعتی نخواهیم دید جز بطالت عمر. و اگر تو چنین تلاشی ننماییم، کسانی خواهند آمد و این راه را طی خواهند نمود. هجران را خاتمه خواهند داد و حکومت عدالت گستر را درک خواهند نمود.
مبادا پندارت این باشد که سیصد و سیزده تن برگزیده شده اند و ما جایگاهی نخواهیم داشت در تعجیل فرج. بکوش که تو جزو یاران باشی.
چه بسا که من و تو، آری... همین من و تویی که خود را دست کم گرفته ایم از خاصان بوده و پا در رکاب حضرتش قرار گیریم تا عاقبت جهان را به خواست خداوند ختم بخیر نماید. اگر مرد میدانی، یا علی گو و وارد میدان شو...

زمینه سازی ظهور

همین اکنون می آیی کمر همت بندیم و سعی نماییم از سرداران حضرتش باشیم؟ یا علی می گویی؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 8:13 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

هرجا رو که نگاه می کنی هر کس درهر شغلی ودر هر سنی ، زن و مرد ، پیر وجوان،دعای سلامتی امام زمان (علیه السلام) را روی لبهاشون زمزمه می کنن.
تو مساجد و تو مکان های عمومی، پشت ماشینهای رنگارنگ ،تو خونه ها ومغازها...

خلاصه هر جایی میشه این دعای سلامتی آقا رو دید . خیلی هم لذت بخشه آخر هرنمازی انسان این دعا رو بخونه(اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن ....)
پیش خودم فکر کردم چطور این همه آدمها دعای سلامتی امام زمان (علیه السلام) رو می خونند و می گن ما آقا رو دوست داریم و انسان هر کسی که دوست داره برای سلامتیش دعا می کنه اما آیا تا به حال این همه آدمها از خودشون سوال کردند که آقامون چه کسی رو دوست داره؟

چون دوستی یه طرفه معنا نداره. باید بفهمم چه چیزی آقا رو خوشحال می کنه تا دوست داشتن دو طرفه بشه.
به یاد اون ماجرا افتادم که پدر آیت الله سیستانی خیلی مشتاق دیدار آقا بود با خودش تصمیم می گیره چند هفته زیارت عاشورا رو پشت سر هم بخونه تا بتونه آقا رو ببینه. یه صبح جمعه ای که عازم مسجد بود احساس کرد یه کوچه بالا تر یه نوری از آسمون به پایین اومد به دنبال نور حرکت کرد. در منزلی باز بود نور از اونجا به بیرون می تابید. میگه رفتم داخل منزل ، دیدم وجود مبارک امام زمان (علیه السلام) بالای سر جنازه ای نشستن تا منو دیدند فرمودند نمی خواد این قدر دنبال من بچرخید مثل این زن باشید من خودم میام به دیدنتون.
بعد از این ماجرا میگه سوال کردم که این زن کیه که آقا میاد بالا سر جنازه اش، گفتند این جنازه یک زن با ایمانیه که در زمان کشف حجاب رضا خان هفت سال برای حفظ حجابش از خونه بیرون نیومد تا مبادا چادر از سرش بردارند .

دوستی دو طرفه

من با خوندن این داستان فهمیدم که چطور میتونم آقا رو خوشحال کنم. می دونم با حجاب زهراییم، امام زمانم خوشحال میشه، وقتی می بینه من با حجابم، دوستم داره برای همین هم من به حجابم افتخار می کنم. حالا میدونم این دوستی دو طرفه است ، من آقا رو دوست دارم اقا هم منو دوست داره.


نوشته شده در دوشنبه 91/1/28ساعت 11:20 صبح توسط ابراهیم .ب نظرات ( )

در گذر ایام گم شدم...
یادم می رود گاهی در چندمین روز هفته قرار دارم... گاه می پرسم از اطرافیان، امروز چند شنبه ست؟
گیج و گنگ شده ام در احوالات خویش و سرگردان دل طوفانی خویشم.
ولی با این اوصاف شب جمعه یادم نمیرود... آری...
چگونه ممکن است بعد از عمری گدایی شب جمعه ام را فراموش کنم؟
شبی که شور و شعف موج می زند در دل همگان. سراغ بگیر، مطمئنا کمتر کسی را خواهی یافت که شبهای جمعه دلگیر باشد...
اصلا غروب پنجشنبه حال و هوای دیگری دارد.
خصوصا در دین ما نیز فضایل زیادی برای این روز این شب بیان شده است.

امام باقر و امام صادق علیهماالسلام میفرمایند:
شب جمعه که میشود خداوند ملائکه ای را امر میکند که از اول شب تا آخر آن ندا کند و شبهای دیگر فقط در ثلث آخر شب ندا میکنند - که آیا سائلی هست که به او عطا کنم؟ آیا توبه کننده ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟ آیا استغفار کننده ای هست که او را ببخشم؟ ای طالب خیر روی آور و ای طالب شر دست بردار.

به راستی ما شب های جمعه را چگونه سپری می کنیم؟
آیا آنقدر دنیا سرگرممان کرده است که دیگر وقتی برای طاعت و عبادت باقی نگذاریم؟
آیا این شب را شب خوبی می پنداریم تا پاسی از نیمه شب بیدار بمانیم به امید اینکه فردا تعطیل است و می توانی تا اواسط روز به استراحتمان برسیم؟
آیا خود را به تغافل می زنیم و این شب را از دست می دهیم؟

اگر اینگونه باشد،‌ (ان الانسان لفی خسر) است پاسخ اعمالمان.
دلت می آید دعای ندبه صبح جمعه را از دست بدهی؟ چگونه می توانیم ساده بگذریم از کنار موهبات روز جمعه؟
آیا جمعه یک روز آرام. تعطیل، بدون دغدغه، و روز خواب و  آسایش آخر هفته است؟

امام صادق علیه السلام فرموده اند: و جمعه برای نظافت کردن و پاکیزگی است و آن عید مسلمانهاست . . . قائم ما علیه السلام در روز جمعه قیام می کند و. . . هیچ عملی در روز جمعه با فضلیتر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست.

آدینه روز ظهور است و پایان هجران...
تا به حال برایش چه کرده ایم؟ همو که جمعه ها برای او تعطیل شده است...
تعطیل شده است تا برای آمدنش مهیا شویم و آذین بندیم دلها را برای وصلش... و جمعه ها عید آمدن اوست و این عید بی او عزاست و ما مسروریم و نمی دانیم که آرامش دلها با اوست... در جهالت خویش به سر می بریم و نمی دانیم قدرش را...

او خواهد آمد

دست در دست هم گذاریم و دعای سلامتی حضرتش را زمزمه کنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلا»


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/24ساعت 8:35 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

مادر خانه اگر بیمار شود، بر همه خانواده تاثیر می گذارد، همه گویی بیمار شده اند...
خدا نکند خانه ای بی مادر شود، رونق کاشانه می رود، گویی در خانهء ارواح زندگی می کنی، فلج می شود دیگر آن خانواده...
این روزها روزهای فراق مادر امت است... مادر حسنین، ام ابیها سلام الله علیها... مادری که برای دین خدا چه ستمها که نکشید، چه ظلم ها که ندید، چه کتک ها که نخورد، چه بی حرمتی ها که بر او روا نداشتند،‌ همو که پیامبر درباره اش فرموده بود:

«فاطمة بضعة منی فمن اغضبها فقد اغضبنی»
( فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است. )

وا محمدا، ببین چه ها که بر سر پاره تنت نیاوردند. زاغ سیاه و خرمن گل،‌ وامصیبتا. بیگانه جانشین نبی وا محمدا، پور ابوقحافه به منبر گرفته جا، عترت غریب مانده و قرآن به زیر پا...

و این ایام کسی از همه دغدارتر است... به جای اشک خون گریه می کند بر سر مزار مادری که زائر ندارد... قبرش بی نشان است... و هنوز غریب است... قبر بی نشانش مانده است که راه را گم نکنیم، نشانه ای است بر حقانیتش. تا مبادا فراموش کنیم در این کوچه پس کوچه های دروغ و تزویر و ریا، مادر ما را میان کوچه ها، چگونه دست پدرمان را بستند و بر صورت مادرمان سیلی زدند...

گاهنامه

آه... آری... و تنها زائرش مهدی است، کسی که خواهد آمد تا انتقام سیلی اش را بگیرد... نه تنها سیلی او را... بلکه تمام سیلی هایی که زدند شیطاطین و هنوز دارند می نوازند این کشیده ها را بر صورت شیعیانی که تنها امیدشان به منتقمشان است و تحمل میکنند دلخوش اند که صورتشان تازه شده است همچون صورت مادر... و به آن افتخار میکنند...

منامه و پاراچنار و... سرخ است از خون شیعیان... آقا بس است دوری و هجران... به خدا دیگر طاقت نداریم... می گویند ما بی صاحبیم ... مگر شما صاحب و مولا و امام ما نیستید؟ کجایی منتقم زهرا؟
آن روزهای سختی که مادر رخ پنهان می کرد از امیرالمومنین، آیا به تو دلخوش نبود که روزی پاسخ این نامردها را خواهی داد؟ آیا با تو زمزمه نمیکرد العجل العجل؟ آیا درد و دل هایش را با شما نمی گفت؟ در کوچه غربت قحطی یک مرد بود... شاید دویست سال دیر آمدی اما هزار و اندی سال است که دیر کرده ای...

انتقام سیلی زهرا بگیرم

روز ظهور روز انتقام است، کی شود بیایی و انتقام سیلی زهرا بگیریم؟

پ.ن:
- اللهم عجل لولیک الفرج...


نوشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 12:27 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

دست بابا رو گرفته بودم و داشتیم راه می رفتیم.

مسیرمون پر از وسایل بازی مختلف و رنگارنگ بود. وقتی این همه اسباب بازی جذاب رو دیدم، خیلی خوشحال شدم. چشمام همش دنبال وسایل بازی و عروسکا خوشکل بود. انگار همش بهم چشمک میزدن و صدام می کردن.

راه نشانم بده...

هوایی شده بودم و از خود بیخود، جلوی ویترین یه فروشگاه دیگه

طاقت نیاوردم، جذبش شدم. رفتم به سمتش و با شوق خاصی به تماشای اینهمه چیزهای خواستنی ایستادم. دلم غش و ضعف می کرد و داشتم سیاحت میکردم واسه خودم، آخ که چقدر دوست داشتنی و دلربا بودن.

حس کردم خلأ چیزی رو توی دستام، کف دستم انگار سرد شد. به فکر فرو رفتم،‌ دمای دستم چی شد که پایی اومد؟ یهو به خودم اومدم،‌ مضطرب شدم. دلهره به جونم افتاد...
کو؟ پس کو؟ کجا رفت؟

ای دل غافل، دستم دیگه توو دست بابام نبود، اطرافم رو گشتم، هیچکدوم از اینایی که اطرافم بودن شبیه بابا نبود.

ته دلم خالی شد، مضطر شدم... ، تنها کاری که میتونستم بکنم گریه بود. های های گریه میکردم و ناله میزدم. چند نفر متوجه گریه کردنم شدن، به سراغم اومدن و سوال کردن چی شده؟ نمیتونستم جوابشونو بدم، اما هق هق کنان گفتم باباییم گمشده.

بابام گمشده.

آره،‏ بابام گمشده.

خیلی دنبالش گشتم، اما پیداش نکردم...

آره، ما همه هنوز تو دوران طفولی گرفتاریم، تنها چیزی که میدونیم اینه که یه گمشده ای داریم، غایبه، منتظر ظهورشیم.

اما؛ هنوز به این نتیجه نرسیدیم که ما گمشده ایم، یه عمر حواسمون به عروسکای رنگارنگ دنیا بوده و دستمون رو از دست آقا بیرون کشیدیم. با خدا داره دنبالمون می گرده...
دست از این تعلقات بکشیم و خودمون رو بهش نزدیک کنیم... ایستاده تا ما برگردیم... آقا اینجوری نیست که بزاره بره، وقتی متوجه شد که ما جذب دنیا شدیم و دست از دستش کشیدیم بیرون،‌ هنوز اونجایی که رهاش کردیم منتظره تا برگردیم و دستمون رو دوباره بزاریم تو دستاش...

فصلنامه انتظار

چشمت رو از ویترین ها بردار... نگاه کن پشت سرت رو... امام زمانته که دستش رو به سمتت دراز کرده... لبیک بگو

پ.ن:
- بیایید خودمون رو بهش برسونیم، هنوز وقت هست، بیایید کاری کنیم...  میای برگردیم بریم پیش امام زمان؟


نوشته شده در جمعه 91/1/11ساعت 8:3 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

   1   2      >