سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

حضرت محمد(ص) در واپسین روزهای عمر مبارکش، اسامه بن زید را فرمان داد که هر چه سریعتر در راس لشکری انبوه از مهاجرین وانصار ، به جنگ رومیان بشتابد، وافرادی را مانند ابوبکر وعمر به همراهی اسامه نام برد وبسیار در بسیج این لشکر تاکید نمود(الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124؛ تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص‏317-321؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 17، ص 177، ج 1، ص‏159). کسانی در امر فرماندهی اسامه اعتراض نمودند و حضرت با کمال جدّیّت ، صلاحیّت وی را مورد تایید قرار داد .

شاید هدف پیامبر این بود که قبل از وفاتشان، همه کسانی که امکان ایجاد تشنج پس از رحلتشان و ادعای جانشینی خواهند داشت، از مدینه خارج شوند و جانشینی بدون هیچ مشکلی و به نرمی به حضرت علی(ع) واگذار گردد.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 91/1/16ساعت 4:54 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

پیش از این بیان شد که پس از تصرف فدک توسط ابوبکر و اعتراض حضرت زهرا(س) و طلب نمودن مِلک خویش، ابوبکر در پاسخ، از ایشان شاهد و دلیل خواست تا ثابت شود که فدک مِلک شخصى و عطاى پدر بزرگوار ایشان است.

و این نیز بیان شد که در احکام اسلام (در فقه تمام فرق و مذاهب آن) بیان شده است، از کسى که مِلکى در اختیار اوست دلیل و شاهد طلب نمى شود، بلکه ارائه دلیل بر آن کسى لازم است که خلاف آن ملکیّت را ادّعا مى کند.
این موضوع چنان روشن است که حتّى کسانى که اندکى از تعالیم شریعت اسلام را آموخته اند نیز آن را مى دانند.
با این حال، آن بانو به عنوان شاهد امیر مؤمنان على، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و اُمّ ایمن را نزد ابوبکر آورد تا آنان گواهى دهند که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله فدک را به آن گرامى بخشیده است... .

شاهدان فدک

این قضیّه در روایت ابوسعید خُدرى و ابن عبّاس (چنان که در مصادر عامه آمده) نیز نقل شده است(الدر المنثور: 5 / 273 و 274.).
آرى فقط اینان بودند که به چشم خود دیدند که رسول خدا(ص) فدک را به حضرت زهرا(ع) بخشیده است، زیرا آن حضرت این بخشش را در منزل آن بانو و در حضور این گرامیان انجام داده بود، نه در مسجد و در میان مردم.
از جمله احادیث قطعى که درباره امیر مؤمنان على(ع) نقل شده این حدیث است که رسول خدا(ص) فرموده است:
علی مع الحق والحق مع علی... .
على با حق است و حق با على است.
این حدیث از روایات قطعى است که بیش از بیست تن از صحابه آن را روایت کرده اند، از جمله:
امیر مؤمنان على علیه السلام، ابوبکر، ابوذر، عمّار، عبداللّه بن عبّاس، ابو سعید خُدرى، سلمان، ابو ایّوب انصارى، جابر بن عبداللّه، سعد بن ابى وَقّاص، عایشه، اُمّ سَلَمه و... .
این حدیث را بیش از یکصد نفر از حافظان، عالمان و محدّثان اهل تسنن آورده اند که برخى از نامداران و موثّقین آن ها در نظر اهل تسنّن عبارتند از:

1 ـ تِرمذى با سند خود از امیر مؤمنان على علیه السلام این گونه نقل مى کند که على علیه السلام مى فرماید:
رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در سخنى فرمود:
رحم اللّه علیّاً، اللهمّ أدر الحق معه حیث دار.
رحمت خداوند بر على باد، خداوندا! حق را بر گرد على قرار ده هر جا که هست(صحیح تِرمذى: 5 / 592 حدیث 3714).

2 ـ حاکم نیشابورى این حدیث را با سند خود روایت نموده است. وى پس از نقل آن مى گوید:
این حدیث با شرط مسلم صحیح است ولى مسلم و بُخارى آن را نقل نکرده اند(المستدرک على الصحیحین: 3 / 134 و 135 حدیث 4629).
همچنین با سند خود نقل مى کند که عمره دختر عبدالرحمان مى گوید:
هنگامى که على علیه السلام قصد عزیمت به بصره را داشت به منزل اُمّ سَلَمه، همسر پیامبر صلى اللّه علیه وآله آمد تا با او وداع کند.اُمّ سَلَمه به او گفت:
در سایه حفظ و حمایت خداوند به سفر برو. سوگند به خدا! که یقیناً تو بر حق هستى و حق با توست; و اگر ]فرموده رسول خدا صلى اللّه علیه وآله [نبود و دوست نمى دارم فرمان خدا و رسولش را سرپیچى کنم ـ زیرا که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله ما را امر فرموده در خانه هایمان بمانیم ـ به طور حتم همراه تو مى آمدم، امّا به خدا سوگند! کسى را که برتر و عزیزتر از جان من است، پسرم عمر را همراه تو خواهم فرستاد.
حاکم پس از نقل این حدیث ـ که سومین حدیث در این مورد است ـ مى نویسد:
همه این احادیث با شرط مسلم و بُخارى صحیح هستند، گرچه هیچ یک این احادیث را نقل نکرده اند(المستدرک على الصحیحین: 3 / 129 حدیث 4611).
البتّه ذهبى نیز در این مورد با حاکم هم نظر است.

3 ـ ابویعلى این حدیث را از ابوسعید خُدرى این گونه نقل کرده است:
همراه عدّه اى از مهاجران و انصار در خانه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله و در نزد ایشان بودیم که فرمود:
ألا اُخبرکم بخیارکم؟
آیا به شما خبر بدهم که بهترین شما چه کسانى هستید؟
پاسخ دادند: آرى.
فرمود: الموفون، المطیّبون، إنّ اللّه یحبّ الحفی التقی.
وفا کنندگان به عهد و پاکیزگان. همانا خداوند تقوا پیشه گانِ نکته سنج را دوست مى دارد.
ابو سعید مى گوید: در این هنگام على بن ابى طالب علیه السلام از آن جا عبور کرد و پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود:
الحق مع ذا، الحق مع ذا.
حق با این شخص است، حق با این شخص است(مجمع الزوائد: 7 / 234).

4 ـ بزّار نیز این حدیث را نقل کرده است. وى مى گوید که سعد بن ابى وَقّاص در ضمن صحبت با معاویه به وى گفت: از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شنیدم که مى فرمود:
علی مع الحق.
على با حق است.
یا حضرتش فرمود:
الحق مع علی حیث کان.
حق با على است هر گونه که باشد.
معاویه پرسید: چه کسى این سخن را از پیامبر شنیده است؟
سعد پاسخ داد: پیامبر صلى اللّه علیه وآله این سخن را در خانه اُمّ سَلَمه فرموده است.
پس معاویه شخصى را نزد اُمّ سَلَمه فرستاد و این موضوع را از وى پرسید.
او در پاسخ گفته بود: آرى، این سخن را پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله در خانه من فرمود... (مجمع الزوائد: 7 / 235).

5 ـ طبرانى نیز نقل کرده که اُمّ سَلَمه همواره مى گفت:
على بر حق است، هر که از او پیروى کرد از حق پیروى کرده و هر که او را رها نموده حق را ترک کرده است، این پیمانى است که پیش از این گرفته شده است(مجمع الزوائد: 9 / 134 بخش «الحق مع على علیه السلام»).

6 ـ خطیب بغدادى نیز با سند خود این حدیث را این گونه نقل کرده است: ابو ثابت مولا ابى ذر مى گوید:
روزى به نزد اُمّ سَلَمه رفتم و او را دیدم که على علیه السلام را یاد مى کند و مى گرید و مى گوید:
از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شنیدم که مى فرمود:
علی مع الحق والحق مع علی ولن یفترقا حتّى یردا علیَّ الحوض یوم القیامة.
على با حق است و حق با على است و این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا آن که روز رستاخیز کنار حوض بر من وارد شوند(تاریخ بغداد: 14 / 320 شماره 7643).

7 ـ ابن عساکر نیز با سند خویش مانند همین ماجرا را از ابو ثابت نقل کرده است(تاریخ دمشق: 42 / 449).

8 ـ زمخشرى نیز همین حدیث را همراه با عبارات مهمى افزون بر نقل خطیب بغدادى روایت نموده است. وى چنین مى نگارد:
ابو ثابت از اُمّ سَلَمه اجازه ورود خواست. اُمّ سَلَمه اجازه داد و گفت: خوش آمدى ابو ثابت!
سپس ادامه مى دهد: اى ابو ثابت! هنگامى که دل ها به سوى خواستگاه هاى خود رو کرد دل تو به کدام سو متمایل شد؟
ابو ثابت پاسخ داد: در پى على بود.
اُمّ سَلَمه گفت: توفیق یافته اى. سوگند به آن که جانم در دست قدرت اوست! از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شنیدم که مى فرمود:
علی مع الحق والقرآن، والحق والقرآن مع علی، ولن یفترقا حتّى یردا علیَّ الحوض.
على با حق و با قرآن است، و حق و قرآن با على هستند و این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا کنار حوض بر من وارد شوند(ربیع الابرار: 1 / 828 و 829).
با توجّه به حدیث اخیر مى توان گفت که این دو حدیث یکى است:
«علی مع الحق والحق مع علی».
و «علی مع القرآن والقرآن مع علی».
همچنین مى توان گفت که هر یک از این دو حدیث عبارت دیگرى از آن یکى است. البتّه حدیث دوم را بسیارى از پیشوایان اهل تسنّن نقل نموده اند که از جمله ایشان حاکم نیشابورى و ذهبى هستند که هر دو آن را صحیح دانسته اند(المستدرک على الصحیحین: 3 / 124 ح 4628).

و اما این که امیرالمومنان بعد از سپری شدن دوران 25ساله سه خلیفه اوّل چرا فدک را برنگرداند؟
جواب را می توانیم در نامه امیرالمومنان به یکی از عاملان خویش یافت: بَلَی! کَانَتْ فی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّماءُ، فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قُوْمٍ آخَرِینَ، وَنِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ. وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَیْرِ فَدَک، وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ، تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَتَغِیبُ أَخْبَارُهَا، 31
آری از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود که مردمی بر آن بخل ورزیده، و مردمی دیگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین داور خداست، مرا با فدک و غیر فدک چه کار است؟ در صورتیکه جایگاه فردای آدمی گور است. که در تاریکی آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان می‏گردد،این سخن به ان معناست که واگذاری فدک در دوران حکومت امیرالمومنان(ع) نه از روی خشنودی،بلکه به دلیل زهد وبی رغبتی به دنیا واِعراض از ان است.
همچنین این کلام نشانگر آن است که فدک، آن زمان که لازم بود،به خاندان رسول خدا (ص) داده نشد واینک ارزش واهمّیّت قبلی خود(وسیله ای برای اعلانِ غضب خلافت) را ازدست داده است .
«ابن ابی الحدید» معتزلی شافعی مذهب در شرح این نامه چنین می نویسد:
وَلَیسَ یَعنِی هاهُنا بِالسَّخاءِاِلّاهذا،لاالسّخاءَالحَقِیقیَّ، لِاَنَّهُ (ع) وَاَهلَهُ لَم یَسمَحُوا بَفَدَکَ اِلِا غَضَباًوَقَسراً
وَقَد قالَ هذِهِ الاَلفاظَ فِی مَوضِعٍٍ آخر فَیما تَقَدَّمَ ،وَهُوَ یَعنِی الخِلاقَهَ بَعدَ وَفاةِ رَسُولِ اللهِ.32 سخاوت در اینجا به معنای صرف نظر کردن از فدک نیست؛ زیرا آن حضرت و خاندانش فدک را رها نکردند مگر از روی غضب وزور. آن حضرت نظیر این الفاظ را درباره غضب خلافت هم فرموده وپس از آن ها گفته شده است: نِعمَ الحَکَمُ الله ُ . بهترین داور خداوند است .
در پایان این نقل ،ابن ابی الحدید می نویسد:
وَ هذَا الکَلامُ،کَلامُ شاکٍ مُتَظَلَّمٍ . و این کلام ،سخن کسی است که شکایت دارد وتظلُّم می کند
علّت استرداد فدک به نقل از«ابن ابی الحدید » شافعی مذهب یکی از دلایل بازگردانده نشدن فدک نکته ای است که شارحِ سنّی کتاب نهج البلاغه ،«ابن ابی الحدید » معتزلی متذّکر می شود .
تأمّل در این سند کوتاه و گویا ،حاکی از اهمّیّت مطالبه فدک و نقش ان در دفاع از خلافت منصوص? امیرمومنان (ع) می باشد.
او می گوید:از علی بن فاروقی ،مدّرس واستاد مدرسه غربیّه در شهر بغداد پرسیدم:
آیا فاطمه (در ادّعای خویش درماجرای فدک) صادق بود؟ علی بن فاروقی پاسخ داد :آری
گفتم: پس چگونه است که ابوبکر فدک را پس نداد در حالی که می دانست او راستگو می باشد؟
استاد لبخندی زد و سخن لطیفی گفت:اگر آن روز ابوبکر به محض ادّعای فاطمه فدک را مسترد می ساخت (و به راستگویی وی اعتراف می کرد)، فاطمه فردا(روزی) می آمد و خلافت همسرش را مطرح می کرد و ابوبکر را از مقامش دور می کرد و ابوبکر نیز در عدم قبول گفتار او عذر و بهانه ای نداشت، زیرا خودش قبل از ان به صداقت آن بانواعتراف کرده وبدون گواه وبیّنه،ادّعای وی را پذیرفته بود.
«ابن ابی الحدید» در انتهای این داستان می نویسد: و این سخن مطلب درست و صحیح است.
مشکل تصرّف فدک توسّط ابوبکر را حل نمى کند، زیرا به هر حال تصرّف در ملک غیر است و همین موضوع بحث کنونى ماست: یعنى مطالبه فدک و ارائه دلیل.

از این رو اگر ابوبکر این حکم را مى دانسته و خلاف آن عمل کرده است «ظالم» و اگر نمى دانسته «جاهل» است...
و به اتّفاق همه دانشمندان کسى که ظالم و یا جاهل باشد هرگز شایستگى امامت را ندارد. پس با کمال بى طرفى ملاحظه مى کنید که چگونه مسئله فدک به امامت مسلمین ارتباط دارد!

بحث حقانیت حضرت فاطمه(س) در همان مستنداتی که در باب اعطای فدک توسط پیامبر در زمان حیاتشان به این بانوی مخدره بود کفایت می کرد. اما برای تکمیل و بیان آندو شبهه ای که ابوبکر در رد حقانیت حضرت زهرا(س) بیان کرد، پاسخ دادیم که قول لانورثوا اساسا باطل است و در بحث شاهدان فدک،‌ تنها به حقانیت حضرت علی(ع) پرداختیم، کسی که تمام این ماجراها تنها بهانه ای برای غضب جانشینی پیامبر و خلافت از ایشان بود.

و در پایان سخن کوتاه کنم و نتیجه آنکه: با تمام این مستنداتی که ارائه شده،‌ غصب فدک توسط ابوبکر به اثبات رسید و حقانیت حضرت صدیقه طاهره(س) به اثبات می رسد. حقانیتی که حقیقت جانشینی پیامبر را تنها شایسته امیرالمومنین(ع) می داند. حقیقتی که هنوز هم پذیرفتنش برای بسیاری سخت و تلخ است...

<< سرگذشت فدک پس از پیامبر(ص)         <آیا انبیاء‌ ارث باقی نمی گذارند؟


نوشته شده در سه شنبه 91/1/15ساعت 10:10 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

آنچه گذشت این بود که فدک متعلق به فاطمه سلام الله علیها بوده و توسط خلیفه این حق مشروع غصب گردید. خلیفه نیز برای عدم واگذاری فدک به حضرت فاطمه(س) دو دلیل می آورد. یک اینکه شاهد و گواه و بیّنه میخواهد و دیگری اینکه می گوید پیامبران ارث باقی نمیگذارند. در این مطلب در پاسخ به این گفتهء جناب ابوبکر در رابطه با عدم باقی گذاشتن ارث توسط پیامبران خواهیم پرداخت. البته در مطلب گذشته بیان شد که باغ فدک به حضرت زهرا اعطا شده بود در زمان حیات پیامبر، اما با فرض اینکه این باغ ارث بوده است به این شبهه پاسخ خواهیم داد.

لانورث

عَن مالِکِ بنِ جَعوَنَةَ عَن اَبِیهِ قالََ: قالَت فاطِمَةُ ِلاَابِی بَکرٍ اِنَّ رَسُولَ اللهِ جَعَلَ لِی فَدَکَ فَاَعطِنِیِ اِیّاها.(فتوح البلدان ،ج1،ص44)
مالک بن جعونه از پدرش نقل می کند که: فاطمه{علیهاالسّلام}به ابوبکر (که فدک را مصادره کرده بود). گفت رسول خدا فدک را برای من قرار داده است،پس آن را برای من باز گردان.

وَفیها{فَدَکَ} عَینٌ فَوَارَةٌ وَ نَخِیلٌ کَثِیرَةُ وَهِیَ الِّتی قالَت فاطِمَةُ اِنَّّ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه وآله وسلّم نَحَلَتِیها.(معجم البلدان،ج4،ص238)
و درفدک چشمه جوشان و نخل های فراوانی بود وآن همان جا بود که فاطمه(س) گفت رسول خدا(ص) آن را به من بخشیده است.

خلیفه اول اصرار فراوان داشت مبنی بر شنیدن حدیث « از ما پیامبران ارث برده نمیشود» از پیامبر(ص). اما حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(س) از چنین حدیثی بی اطلّاع بوده و حتّی با مخالفت شدید ان پرداختند البته رد پای این مخالفت های در کتاب و مدارک اهل سنت نیز به وفور یافت می شود

برای مثال در طبقات ابن سعد ، ج2 ،ص315 ؛مسند فاطمه (:سیوطی)،ص33(چاپ الکتیبه الثقایه)؛کنز العمّال ، ج5،ص 365چنین امده است:
ابوبکر گفت که رسول خدا(ص) گفته است« از ما پیامبران ارث برده نمی شود و انچه از ما باقی می ماند ، صدقه است و به عموم مسلمانان متعلّق است»
پس علی (ع)گفت:چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که قرآن درباره پیامبران الهی می فرماید

سلیمان از داوود ارث برد و زکریا می گوید :(خداودندا به من فرزندی عطا کن) که از من و آل یعقوب ارث برد (یعنی رسول خدا(ص) مخالف قران سخنی نمی گوید.)

ابوبکر گفت: روایت همان بود که گفتم .

حضرت علی(ع) پاسخ داد این هم کتاب خداست که سخن می گوید (و رسول خدا مخالف قران سخن نمی گوید)

البته شواهد دیگر نیز نشان می دهد که خاندان رسول خدا( ص) ابوبکر را در نقل این حدیث دروغگو می دانند. از جمله موارد ماجرای مشهور زیر است:

عمر گفت: زمانی که رسول خدا(ص) وفات یافت، ابوبکرخود را جانشین ان حضرت دانست شما دو نفر(امیرالمومنان و عبّاس) آمده اید و تو (عباس) میراث خود را که از پسر برادرت (رسول خدا) به ارث می بری ، می خواهی واین (علی) میراث همسرش(حضرت زهرا علیهماالسلام) را که از پدرش به ارث می برد طلب می کند.

پس ابوبکر گفت: که از پیامبر شنیده است: از ما (انبیا)ارث برده نمی شود و هر چه از ما باقی بماند صدقه است. پس شما او را دروغگو ، گناهکار،حیله گر،وخائن دانستید.به نقل ازصحیح مسلم (الجهاد و المیسر) ، ج5،ص151-ص153؛

نکات دیگری نیز در این زمینه قابل طرح است :
مضمون این حکم با امام علی و حضرت صدیقّه طاهره (علیهما السلام) ارتباط مستقیم دارد و آنان باید از این حکم آگاهی داشته باشند ؛ قبول این مطلب که رسول خدا (ص)این حکم را به ابوبکر گفته باشند ، امّا وارثان اصلی خویش رااز آن مطّلع نساخته باشند!، بعید وباورنکردنی است.

از سوی دیگر اگر ابوبکر معتقد بود که رسول خدا (ص) چنین فرموده است.

نکته ای که اینجا به وجود می آید این است که پس چرا آن حکم را در حقّ همسران رسول خدا(ص) اجراء نکرد؟
چرا دختران خلیفه اوّل و دوّم که محل سکونت خود را متعلّق به رسول خدا(ص) بود- به عنوان میراث تملّک کردند؛ همانند حضرت صدیقّه طاهره (علیهاالسلام) میراث محروم نشدند؟

نه تنها اهل بیت(ع) ادّعای ابوبکر را مبنی بر «ارث نبردن از پیامبران» را با قرآن معارض می دانند، بلکه شماری از علمای سرشناس سنّی مذهب نیز هنگام تفسیر آیات قرآن درباره حضرت زکریا و حضرت داود(ع) این سخن خلیفه اوّل را به صراحت نقض کرده اند.

برخی از عالمان سنّی با این که مدعی هستند اعتقادبه «ارث مالی انبیاء» اعتقاد شیعیان است؛نه تنها روایات مختلفی را «در ارث مالی انبیاء» از اهل سنّت می آورند؛ بلکه اذعان دارند:
اکثر مفسران، ارث زکریا و داود(ع) را ارث مالی می دانند.

که می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- تفسیر الجامع لأحکام القرآن(:قرطبی)،ج11،ص78.
2-عالم مشهور سنّی «جاراللّه زمخشری» در ذیل آیه31سوره صاد (إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ به خاطر بیاور هنگامى را که عصرگاهان اسبان چابک تندرو را بر او عرضه داشتند) می نویسد : انَّ سُلیمانَ (ع)غَزا اَهلَ دِمَشقَ وَ نَصِبِینَ ،فَاَصابَ اَلفَ فَرَسٍ . وَ قَیلَ ّ وَرٍَِها مِن اَبِیهِ وَ اَصابَها اَبُوهُ مِن العَمالِقَةِ .(تفسیر کشاف ج4،ص91 همچنین «زمخشری» در باب 29 از کتاب دیگرش ربیع الابرار به همین مطلب اشاره می کند که حاکی ازاعتبار نقل های وی از نظر وی می باشد) سلیمان(ع) با اهالی دمشق ونصیبین جنگید و هزار اسب را به غنیمت برد.

همچنین گفته می شود(حضرت سلیمان(ع)) آن اسب ها را از پدر خویش (حضرت داود(ع)) به ارث برده بود که حضرت داود(ع) ،آن اسب ها را در جنگ با (قبیله) عمالقه به دست آورده بود.

همان طور که ملاحظه می شود، این نقل نیز به روشنی بیانگراعتقاد «زمخشری» به وجود ارث مادّی انبیّاء (ع)،از جمله ارث حضرت سلیمان(ع) از پدرش حضرت داود(ع) می باشد.

3- «بَیضاوی» یکی دیگر از علمای اهل تسنّن در ذیل آیه (إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ) چنین می نویسد : اَصابَها اَبُوهُ مِن العَمالِقَةِ فَوَرِثَها مِنهُ فَاستَعرَضَها ، فلَمَ تَزَل تُعرضَُ عَلَیهِ حَتَی غَرَبَت الشَّمسُ(انوار التنزیل ، ج2،ص309) حضرت داود(پدر حضرت سلیمان (ع)) این اسب ها را از (قبیله) عمالقه به غنیمت برده بود که حضرت سلیمان آن ها را از وی به ارث برد؛ و حضرت سلیمان (ع) دستور داد که آن اسب ها بر او عرضه شوند و این عرضه تا هنگام غروب آفتاب ادامه داشت.

4- عالم معروف سنّی مذهب ،«محمّد جریربن یزید طبری شافعی » در کتاب مشهور خویش به نام «جامع البیان» که به «تفسیر طبری» نیز شهرت داردابتدا به آیه 6مریم(یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ) شاره می کند؛ وی سپس درمقام تفسیر این آیه شریفه با اشاره به چهار سند مختلف می نویسد:
یَرثنی مِن بَعدِ وَفاتِی مالِی .َ یَرِثُ مِن آلِ یَعقُوبَ النُّبُوَّةَ.(تفسیر طبری،ج8،ص308،حدیث23491چاپ دارالعلمیة،بیروت،لبنان)
(حضرت زکریا (ع) گفت خدایا به من فرزندی اعطا که) پس از وفاتم مال مرا به ارث برد و وارث (مقام) نبوّت آل یعقوب گردد.

5- بَغَوی عالم دیگری ازاهل تسنن نیز همین تفسیر را کرده اند.(معالم التنزیل ،ج2،ص50)

6- عالم مشهور سنّی «جلال الدین سیوطی» درتفسیر خویش به نام «درّ المنثور»(درّ المنثور ج4،ص259) به نقل از ابن عباس :ابن عباس گوید:(منظور حضرت زکریا این بود که) از مال او ارث برد.

7-ابوحیان از علمای سنّی مذهب در آِیه 5 مریم(وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا) (تفسیر بحرالمحیط ج6،ص173) ابن عباس وجاهد وابو صالح (از بزرگان تفسیرقرآن نزد اهل تسنّن ) گفتند موالی در این جا (حضرت زکریّا(ع)در آیات سوره مریم به آن ها اشاره می کند و می فرماید«من از موالی واطرافیانم بیمناکم») پسر عموها و فامیل های دورتر می باشند و زکریّا(ع) ترسید از اینکه مال او را {چنین افرادی} ارث برند.

8- «فخر رازی»در ذیل آیات 5و6سوره مریم،پس از ذکر روایاتی ازهمانند روایات «تفسیرطبری»- که مقصود از ارث را ارث مالی بیان می کند- در تفسیر(تفسیرکبیر،ج21،ص184) می نویسد: کسی که لفظ ارث را حمل بر مال (ارث مادّی) کرده است، به نقل وعقل استدلال می کند.امّا نقل (که تایید بر ارث مادّی است)،سخن پیامبر(ص) می باشدکه فرمود:خدا رحمت کند زکریّا را که فرزندی نداشت تا از او ارث بَرَد.

ظاهر این حدیث دلالت می کند که مقصود از ارث ،مال است (نه علم ونبوّت).

امّا عقل (در تأیید بر این که این آیه به ارث مادّی انبیاء اشاره می کند)؛ ازدو وجه دلالت دارد.

وجه اوّل: این که«علم،سیره ونبوّت» موروثی نیست؛ پس واجب است که ازارث،حمل بر مال (وارث مادّی) گردد. اگر مقصود از ارث،نبوّت باشد؛در این صورت مثل این است که گفته شود: «خدایا!پیامبری را مورد رضایت وپسند خود قرار ده» که این سخن جایز نیست؛ زیرا تمام پیامبران مورد رضایت الهی و معصوم هستند.
این دو استدلال (فخر رازی) و همچنین روایاتی که آورده است همگی بیانگر دیدگاه این عالم سنّی مذهب درتأیید ارث مادّی انبیاء(ع) می باشد.

وامّا این که می گویند این حدیث راتنها ابوبکر روایت نکرده ، عمر وعثمان وخود امام علی(ع) و عباس و عبدالرحمان بن عوف وسعد ابی وقاص و زبیر بن عوام همه از پیامبر روایت کرده اند. این ادّعا در کتاب «منهاج السّنة» (ابن تیمیه ج2،ص158.) می باشد که این ادعا فاقد هر گونه سند و مدرک می باشد

«ابن تیمیّه» در این کتاب، هیچ ذکری از منابع سخن خویش نمی نماید و به هیچ روایتی اشاره نمی کند که حاکی از تأیید ادّعای عمر، عثمان، طلحه و زبیر و...باشد

چنانچه در مطالب بالا عنوان شد شخص امیرالمومنان امام علی(ع)، صدیقه طاهره(علیهاالسّلام)، عباس (عموی پیامبر) و جمعی از همسران رسول خدا(ص) با مضمون این سخن ابوبکر به شدّت مخالفت کرده اند.(صحیح مسلم،ج5،ص151-153- انساب الاشراف، ج1،ص520،فتوح البلدان،ج1،ص347 )

البته دلایلی وجود دارد که نشان میدهد تنها راوی این حدیث ابهام انگیز«شخص ابوبکر» است و نه هیچ کس دیگرکه می توان به منابع زیر مراجعه کنید که همگی راوی حدیث را فقط ابوبکر میدانند.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج4،ص85؛سیوطی ،تاریخ خلفا ص 68،ابن حجر،الصواعق المحرقة ص19)

بنابر این در رد سخن خلیفه اول مبنی بر قول "لا نورث، ما ترکنا صدقة" مدارک و مستنداتی از منابع اهل سنت آورده شد تا جای هیچ شبهه ای باقی نماند، البته این مستندات جهت آشنایی بیشتر برادران اهل سنت آورده شده است و گرنه در رابطه به هبه بودن باغ فدک توسط پیامبر و در زمان حیاتشان طبق کتب و منابع اهل سنت از پیش مطالبی عنوان شده بود.

در آینده با شاهد و گواهی که خلیفه اول از حضرت فاطمه(س) خواست و پس از حضور شاهدان، خلیفه ایشان را رد کرد نیز بحث خواهد شد،‌ تا بر حقانیت ائمه اطهار و مظلومیت ایشان بیشتر آشنا شویم...

< سرگذشت فدک پس از پیامبر                                   شاهدان فدک >


نوشته شده در سه شنبه 91/1/15ساعت 1:0 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بنا بر آنچه گذشت حضرت فاطمه زهرا(س) توسط پیامبر و بنا بر فرمان خداوند متعال (وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ) آیه 26 سوره اسراء مالک و صاحب ید بر فدک گردید و تا زمان حضور پیامبر در این موضوع هیچ معترضى نداشته است.

اما پس از رحلت حضرت محمد(ص)، اوضاع کمی دگرگون شد و دختر نبی گرامی اسلام از ملک مطلق خود محروم گردید.

پس از اخراج عمال و کارگان حضرت از باغ و شکایت حضرت فاطمه(س) از حکومت، برخلاف تمام موازین قضایی اسلام، دستگاه خلافت از او گواه طلبید. در صورتی که در هیچ جای دنیا از کسی که بر یک مال مسلط است، و به اصطلاح ذُوالید (صاحب ید) می باشد؛ گواه نمی خواهند. او به ناچار، شخصیتی مانند علی ـ علیه السّلام ـ و زنی را به نام امّ ایمن که پیامبر گواهی داده بودکه او از زنان بهشت است؛ و بنا به نقل بلاذری،[فتوح البلدان / 43] آزادشده پیامبر به نام رباح را برای شهادت پیش خلیفه برد. دستگاه خلافت، به شهادت آنها ترتیب اثر نداد و محرومیت دختر پیامبر از ملکی که پدرش به او بخشیده بود، قطعی گردید. (در آینده به موضوع شاهدان فدک بیشتر خواهیم پرداخت.)

اینها در حالی بود که دهکده فدک در اختیار حضرت فاطمه(س) قرار گرفت، تا مدتها نیز در اختیارش بود، و همین تسلط نشانه مالکیت او بود. آیا کسی که مالکیت دارد باید گواه و شاهد بیاورد یا کسی که ادعای مالکیت بر ملکی را که در اختیار دیگری است؟

غصب فدک

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 91/1/14ساعت 1:1 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

حال که اثبات شد باغ فدک بنا بر آیه قرآن و قول خداوند متعال و اذعان علمای اهل سنت و شیعه به شخص پیامبر تعلق داشته است، در این بخش به این مسئله می پردازیم که پیامبر فدک را (در زمان حیاتش) به حضرت فاطمه(س) بخشیده یا نه.

یاقوت حموى درباره فدک چنین مى نویسد:
... در آن جا چشمه اى جوشان و درختان نخل بسیارى است. این همان جا است که فاطمه رضى اللّه عنها در مورد آن به ابوبکر گفت که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله آن را به او بخشیده است. ابوبکر رضى اللّه عنه پاسخ داد: بر این مطلب شاهد مى خواهم.
البته این ماجرا خود قصه جداگانه اى دارد، تا آن که پس از ابوبکر عمر بن خطّاب حکومت را به دست گرفت و سرزمین هایى فتح شد و مسلمانان گشایشى یافتند و توانگر شدند، و عمر به اجتهاد خود تصمیم گرفت که آن را به ورثه رسول خدا صلى اللّه علیه وآله باز گرداند....
سرانجام هنگامى که عمر بن عبدالعزیز حکومت را به دست گرفت نامه اى به فرماندار خود در مدینه نوشت و به او دستور داد که فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام باز گرداند...(5).

شهرستانى در کتاب ملل و نحل به این مطلب اشاره نموده است آن جا که مى نویسد:
اختلاف ششم درباره فدک و ارث بردن از پیامبر صلى اللّه علیه وآله و ادّعاى ارث بردن فاطمه علیها السلام و تملیک شدن آن در ادّعاى دیگر اوست(الملل والنحل: 1 / 13.).
بنا بر این حضرت زهرا علیها السلام مدّعى بود که پیامبر صلى اللّه علیه وآله فدک را به او بخشیده است. این مطلب در منابع دیگر نیز مانند تفسیر رازى، الصواعق المحرقه، الریاض النضره، وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى و... آمده است.
البتّه ادّعاى آن بانوى گرامى با دلایلى که حتّى از طریق اهل تسنن نیز مى توان بر آن ارائه کرد به یقین صحیح است. زیرا هنگامى که از سوى خداى متعال این آیه شریفه نازل شد که:

(وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ) سوره اسراء / آیه 26
حق ذوى القربى را بپرداز.
پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فدک را به فاطمه علیها السلام عطا نمود... .

غصب فدک

بخشش فدک از سوى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حضرت صدیقه کبرى علیها السلام به فرمان خداى متعال بوده است و این موضوع را پیشوایان و حافظان نامدار حدیث اهل تسنن روایت نموده اند که از جمله آنان مى توان افرادى را نام برد:
ابوبکر بزار (متوفاى 291)
ابویعلى موصلى (متوفاى 307)
ابن ابى حاتِم رازى (متوفاى 327)
ابن مردویه اصفهانى (متوفاى 410)
حاکم نیشابورى (متوفاى 405)
ابوالقاسم طبرانى (متوفاى 360)
ابن نجّار بغدادى (متوفاى 643)
نورالدین هیثمى (متوفاى 807)
شمس الدین ذهبى (متوفاى 748)
جلال الدین سیوطى (متوفاى 911)
على متقى هندى (متوفاى 975) و جمعى دیگر(الدر المنثور: 5 / 273، مجمع الزوائد: 7 / 49، میزان الاعتدال: 2 / 288، کنز العمّال: 3 / 767.).

افرادى مانند نویسنده کتاب الصواعق المحرقه این ماجرا را قطعى دانسته و نوشته است:
إنّ أبا بکر انتزع من فاطمة فدکاً.
به راستى ابوبکر فدک را به زور از فاطمه علیها السلام گرفت(الصواعق المحرقه: 31).

حافظ جلال الدین سیوطى عالم بزرگ اهل سنت در تفسیر معروفش «الدرالمنثور» در تفسیر آیه «وآت ذالقربى حقه» روایت نقل مى‏کند که همین که این آیه نازل شد رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم فاطمه علیها السلام  را صدا زد و فدک را به او داد «لما نزلت الایة و ات ذالقربى حقه دعا رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم فاطمة فاعطاها فدکا»

همچنین تفتازانى هنگامى که موضوع بازگرداندن فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام توسّط عمر بن عبدالعزیز نقل مى کند ـ که در ادامه روایتش را نقل خواهیم کرد ـ مى نویسد:
ثمّ ردّها عمر بن عبدالعزیز أیّام خلافته إلى ما کانت علیه.
آن گاه عمر بن عبدالعزیز در روزگار حکومتش فدک را به آنان که تعلّق داشت بازگرداند(شرح المقاصد: 5 / 279).

بنابراین تا این جا دو موضوع ثابت شد:
1 ـ رسول خدا صلى اللّه علیه وآله فدک را به فاطمه علیها السلام بخشیده است.
2ـ این بخشش به فرمان خداى متعال بوده است.

< فتح فدک توسط پیامبر                         سرگذشت فدک پس از پیامبر >


نوشته شده در شنبه 91/1/12ساعت 11:43 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

در این مطلب قصد داریم با اثبات حقانیت اهل بیت سلام الله علیها بر مالکیت فدک و بیان ظلمی که بر عترت رسول صل الله علیه و آله و سلم شد در غصب آن. نه از این منظر که باغ و زمینی حاصل خیز را از حضرت فاطمه غصب کردند، از این دیدگاه که جایگاه جانشین و وصی پیامبر را غصب کرده و ردای آن حضرت را به تن کردند با منابع اهل سنت بیان کنیم.

زیرا ماجرای فدک گره خورده است با قضیه امامت. و روشنگری در یافتن حق و باطل این مسئله، توسط بسیاری بزرگان از گذشته تا کنون مورد توجه بوده است.
با همین کلید می توان ریشهء اختلافها را جست و راه صحیح و ناصحیح را آشکار ساخت.

«و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شیء قدیر » آیه 6 / سوره حشر
و آن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عایدپیامبر خود گردانید [شما برای تصاحب آن] اسب یا شتری بر آن نتاختید، ولی خدافرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره می گرداند و خدا بر هر کاری تواناست.

بهره بردن پیامبر از غنایمی که بدون درگیری مسلمین با مشرکین و با قوه الهی به دست مسلمین افتاده است از آن پیامبر اکرم(ص) می باشد و این یک حکم اسلامى است که همه علما و دانشمندان بیان کرده اند و اینک براى اثبات این مطلب به خلاصه اى از کلام قُرْطُبى در کتاب تفسیرش الجامع لأحکام القرآن بسنده مى کنیم. در سوره حشر آمده است:

فدک


قُرْطُبى در تفسیر این آیه مى گوید:

خداى تعالى مى فرماید: (وَما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ) یعنى: آن چه را خداوند از اموال بنى نضیر به رسولش برگرداند (فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ) یعنى: و شما چهارپا بر آن نراندید.

واژه «ایجاف» مترادف «ایضاع» به معناى شتاب نمودن در حرکت و سوارى با چهارپایان است، و مراد از چهارپا، شتر است.
مى فرماید: شما براى به دست آوردن آن، هیچ سختى و زحمتى را تحمّل نکرده اید، و به خاطر آن با جنگ و مشقّت مواجه نشده اید مگر پیامبر صلى اللّه علیه وآله که بر شترى ـ بعضى گفته اند: بر الاغى پوشیده از لیف خرما ـ سوار شده و آن جا را بدون درگیرى فتح کرده، آنان را پراکنده نموده و اموالشان را گرفته است.

از این رو مسلمانان از پیامبر صلى اللّه علیه وآله خواستند که آن اموال را بین آنان تقسیم کنند، امّا این آیه نازل شد که:« وَما أَفاءَ اللّهُ... »

به این ترتیب خداوند متعال اموال بنى نضیر را مِلک شخصى پیامبر صلى اللّه علیه وآله برشمرد و آن ها را در اختیار آن که خواسته بود قرار داد و پس از این اختصاص، پیامبر صلى اللّه علیه وآله آن اموال را میان مهاجران تقسیم نمود.

در صحیح مسلم از عمر این گونه نقل شده است:
اموال بنى نضیر از جمله اموالى بود که خداوند به پیامبرش برگرداند و از آن هایى بود که مسلمانان بر آن اسب و شتر نرانده بودند و به پیامبر صلى اللّه علیه وآله اختصاص داشت.
این روایت بیان مى دارد که آن اموال به شخص رسول خدا صلى اللّه علیه وآله تعلّق داشته و اصحاب نصیبى از آن نداشته اند(تفسیر قُرْطُبى، الجامع لأحکام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9 ـ 10.).

حضرت محمد(ص) به سمت خیبر رفت و همه ی قلعه هایش را فتح کرد جز سه قلعه. پس از آنکه مدت محاصره که به طول انجامید و اهل آن قدرت مقاومتشان را از دست دادند، قاصدانی به سوی رسول خدا روانه کردند که اجازه دهند از آنجا هجرت کنند و همین کار را هم کردند و این خبر به اهل فدک رسید آنان نیز به پیامبر پیغام دادند که حاضر به مصالحه اند. به این ترتیب که نصف میوه ها و محصولات و اموال خود را بدهند، پیامبر نیز با این تقاضا موافقت فرمودند. پس فدک غنیمتی شد که برای گرفتنش از قوه و قهریه استفاده نگردید، پس خاص و خالصه ی رسول خداست و تنها از آن اوست.
خدای متعال طبق این آیه شریفه آن را به عنوان غنیمت به رسولش بخشید. زیرا به وسیله مسلمانان برای فتح فدک، اسب و شتر تازانده نشد زیرا ساکنان فدک سرزمین خود را ترک نمودند و آبادى ها و دیگر اموال آن ها بدون جنگ و نبرد در اختیار رسول خدا صلى اللّه علیه وآله قرار گرفت... منابع اهل سنت نیز گواه این مدعاست:(تفسیر قُرْطُبى، الجامع لأحکام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9 ـ 10.)

خلاصه آنکه هر آنچه بدون نبرد و ستیز و به صورت مصالحه در اختیار رسول خدا صلى اللّه علیه وآله قرار گرفته، مِلک شخصى ایشان بوده و فدک نیز از این قبیل است; همچنان که رازى به نقل از مفسّران بدان تصریح کرده است.
البتّه به این مطلب در سخنان بسیارى دیگر از بزرگان اهل تسنن از جمله حدیث نگاران و مغازى نویسانى مانند زُهْرى و ابن اسحاق ـ چنان که از جوهرى نقل شده است و مورخان و جغرافى نویسان مانند یاقوت حموى تصریح شده است.

یاقوت حموى درباره فدک مى نویسد:
در منطقه حجاز روستایى است که از آن جا تا مدینه دو یا سه روز راه است. خداوند این روستا را در سال هفتم بدون نبرد و به صورت فىء در اختیار پیامبرش قرار داد. این ماجرا هنگامى بود که پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله به خیبر رفته و قلعه هاى آن را فتح نمود. فقط سه قلعه باقى ماند تا آن که حضرتش با محاصره کار را بر آنان سخت کرد.
آنان پیکى نزد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله فرستادند و درخواست نمودند که پیامبر صلى اللّه علیه وآله آن ها را به حال خودشان واگذارد تا سرزمین خود را ترک کنند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله نیز با آنان چنین رفتار کرد.
این خبر به اهالى فدک رسید، آنان نیز پیکى به جانب پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فرستادند و درخواست کردند که با پذیرفتن نصف محصولات و اموالشان با آنان مصالحه کند. پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله این مصالحه را پذیرفت. از این رو بر آن جا هیچ اسب و شترى تازانده نشد و فدک به شخص رسول خدا صلى اللّه علیه وآله تعلق گرفت.

پس در نتیجه: فدک ملک پیامبر است و احدی سهمی در آن ندارد و به تبع، ادعایی نیز نمی تواند داشته باشد.

اعطای فدک به حضرت زهرا  >   سرگذشت فدک پس از پیامبر>>


نوشته شده در شنبه 91/1/12ساعت 1:31 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

از کوچه که عبور میکنی، با دری نیم سوخته روبرو می شوی، در را چه شده است؟
صدای شادی حسنین به گوش نمی رسد... سوت و کور است... چه شده است اهل این خانه را؟ این خانه تا چند ماه پیش، رنگ و بوی شادی داشت، پدر از حج بازگشته بود... همه به او تبریک و شادباش میگفتند... بخ بخ یا علی همه جا شنیده می شد... اوضاع چرا دگرگون شده است؟ چه سکوت غمباری بر این خانه سایه گسترده است...

یاس
ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 91/1/9ساعت 12:20 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

هر کس اخلاق و خصوصیت خاصی دارد که خوب یا بد، نشانگر شخصیت فرد است. خصلت هایی که در افراد وجود دارد و در تعامل با دیگران خود را نشان می دهد، چه در سخن و چه در عمل. برای همین مثلی داریم که می گوید: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.
در این عالم هستند افرادی که به قول خودمان اجتماعی هستند و زود با دیگران قاطی می شوند و برخی دیگر گوشه گیر و خلوت نشین. عده ای نیز بینابین. همه نوع آدمی در اطرافمان وجود دارد و با خیلی از آنها سر و کار و برخورد داشته و داریم.
هرکس نیز طبق مقتضای رفتاری خودش و به نسبت تفکراتش با کسانی همنشینی می کند که در یکسری اصول هم رای یکدیگر باشند. اما اکثرا در این مورد هم عقیده ایم که: دوست باید باعث ترقی ما باشد از لحاظ معنوی و شخصیتی و فرهنگی بگیر تا مادی و کاری و اجتماعی. مایلیم به پیشرفت و صعود و از نزول و سقوط واهمه داریم و اجتناب می کنیم.

خداوند در سوره فرقان آیه 28 از زبان عده ای که در روز قیامت در زمره ظالمان قرار گرفته اند می فرماید: «یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً ; اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم!».

حضرت امیرالمومنین(ع) نیز در حدیثی می فرمایند: «صُحْبَةُ الاَْشْرارِ تَکْسِبُ الشَرَّ کَالرِّیحِ اِذا مَرَّ بِالنَّتِنِ حَمَلَتْ نَتِناً; همنشینى با بدان باعث آلودگى انسان مى شود، همان گونه که نسیم دلنواز اگر از روى مزبله ها و مکانهاى بدبو عبور کند، بدبو مى شود».

اما یکسری اصول وجود دارد که در نزد همه خوشایند است و اگر کسی همه این خصوصیات را داشته باشد به نوعی همه به سمت او جذب شده و به رفاقت با چنین کسی تمایل دارند.

مقام معظم رهبری در درس خارج فقه شان به شرح حدیثی از امام صادق(ع) در باره ویژگی های دوست واقعی می فرماید:

خارج فقه مقام معظم رهبری

فى الکافى، عن الصّادق (علیه‌السّلام): «لا تکون الصّداقة الاّ بحدودها». صداقت(1) مرزهائى دارد که اگر این خطوط اصلى و این مرزها وجود داشت، صداقتى که آثار فراوان شرعى و برادرى شرعى بر آن مترتب است، مترتب خواهد شد؛ والاّ نه. «فمن کانت فیه هذه الحدود او شى‌ء منها فانسبه الى الصّداقة». حالا اگر همه‌ى حدود هم نبود، بعضى از این خطوط و مرزها باید باشد تا صداقت صدق کند.
«و من لم یکن فیه شى‌ء منها فلا تنسبه الى شى‌ء من الصّداقة فأوّلها ان تکون سریرته و علانیته لک واحدة». اول این است که ظاهر و باطنش با تو یکسان باشد. اینجور نباشد که در ظاهر اظهار دوستى کند، [اما] در باطن با تو دشمن باشد؛ یا اینکه دوست نباشد حداقل خیر تو را نخواهد. این اولین شرط صداقت است.
«و الثّانیة ان یرى زینک زینه و شینک شینه»؛ [دوم اینکه] آنچه را که زینت توست، زینت خود بداند؛ آنچه عیب توست، عیب خود بداند. اگر شما به مقام علمى دست پیدا میکنید، یا یک کار برجسته‌اى میکنید که زینت براى شماست، این را براى خودش زینت بداند. اگر خداى نکرده چیزى در شما هست، صفتى، کارى، عملى که موجب عیب شماست، این را عیب خودش بداند؛ که طبعاً آثارى بر این مترتب است: سعى میکند برطرف کند، سعى میکند آن را پنهان کند. اینجور نباشد که منتظر بماند تا شما یک لغزشى پیدا کنید، خوشحال بشود از این لغزش. صداقت این نیست.
«و الثّالثة ان لاتغیّره علیک ولایة و لا مال»؛ [سوم اینکه] اگر به یک قدرتى، حکومتى، ریاستى دست پیدا کرد، یا به یک مالى دست پیدا کرد، ثروتمند شد، وضعش با تو عوض نشود، تغییر نکند. بعضى‌ها اینجورى‌اند دیگر؛ با آدم رفیقند، به مجرد اینکه به یک مال و منالى، پولى، زندگى‌اى، چیزى میرسند، آدم مى‌بیند اصلا نمیشناسند آدم را. اصلا نمیشناسد، کانّه نمیشناسد آدم را؛ از این قبیل هم دیده‌ایم آدم‌هایی را. اینجور نباشد. داشتن مال و مقام او را عوض نکند، وضعش را با تو [عوض نکند].
«و الرّابعة ان لا یمنعک شیئا تناله مقدرته»؛ [چهارم اینکه] هر کار از دستش برمى‌آید، از تو دریغ نکند. خدمتى میتواند بکند، کمکى، وساطتى، توصیه‌اى، هر کار میتواند براى تو بکند و خیرى به تو برساند؛ از این امتناع نکند.
«و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا یسلمک عند النّکبات»؛ [پنجم اینکه] در نکبتها و رویگردانى‌هاى دنیا تو را رها نکند. [اگر] به یک مشکلى دچار شدى، [به یک] بیمارى‌اى دچار شدى، سختى‌اى پیدا کردى؛ انواع و اقسام سختى‌ها دیگر - حالا در زمان ما ملاحظه میکنید؛ سختى‌هاى سیاسى و سختى‌هاى اقتصادى و حیثیتى و همه چى هست دیگر؛ انواعش را داریم مى‌بینیم، که در گذشته در دورانهائى اینها را نمیدیدیم، لیکن حالا جلوى چشم ماست؛ امتحانها فراوان است - [در] اینطور موارد تو را رها نکند؛ کمک کند.

پ.ن:
- صداقت در این روایت، به معنای دوستی است.
- دوست آنست تا که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی.
- دوست خوب از نعمتهای خداست.


نوشته شده در شنبه 90/12/6ساعت 6:9 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

کبوتر مشهد

آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا
تو که پرواز می کنی تو حرم امام رضا

من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق دارم
سرم و بجای گنبد روی خاکها می ذارم

خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا
گنبد طلا کجا قبرهای ویرونه کجا

اون جا هر کی میپره طائر افلاکی میشه
این جا هر کی می پره بال و پرش خاکی میشه

اونجا خادما با زائر آقا مهربونن
اینجا زائرا رو از کنار قبرها می رونن

تو که هر شب می سوزه چلچراغا دور و برت
به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت

کی میگه که تو غریبی غریب عاشق نداره
روز و شب این همه مجنون رو خاکت سر می ذاره

غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره
نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره....

کبوتر بقیع

پ.ن:
کفتری نمی بینی تو غربت دور و برش، هرکی اونجا می پره خاکی می شه بال و پرش، کاشکی می شد پر و بالم قد آسمون می شد، تا شاید سایه بون یه قبر بی نشون می شد...


نوشته شده در شنبه 90/11/8ساعت 5:17 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

این بیت وقتی به گوشم خورد، خیلی دلمو تکون داد، یه حسی که بیانش آسون نیست. یه رابطه ای که بیانش راحت نیست. مادر، امام حسین، دوران کودکی و دسته های عزاداری و... همه و همه مثل یه مهریه توی قلبهامون که از بچگی مهر شده و ناگسستنیه.

امیری حسین و نعم الامیر

از آن دم که مادر مرا داده شیر            امیری حسین و نعم الامیر

*****

یادش بخیر، با بچه های کوچمون، با چادرای مادرامون، گوشهء یک پیاده رو خیمه علم کرده بودیم، یاد محرم کرده بودیم.

*****

از همان روز ولادت که ز مادر زادم                  بود زخمت به جگر نعمت مادرزادم
بوده ام هیچ و همه بودم و نبودم از توست         آن زمانی که نبودم ، به غمت دل دادم.

*****

از ازل فاطمه مادرم بوده، پسرش مونس و دلبرم بوده        روز محشر اگرم پسر نگه، میگه این غلام اکبرم بوده
زیر آتیش گناه و معصیت، بزم ماتم تو سنگرم بوده          
اولین خیمه‏ ای که برات زدم، با چادر نماز مادرم بوده

*****

آقا! همه چیزمون رو مدیونتیم، هر چی داریم و نداریم. آقاجون، اگر حسینی هستیم، اگر زیر بیرقت هستیم و توی هیئات داریم نفس می کشیم یا سینه میزنیم، همین که عشقت تو وجودمونه، همه و همه از مادرامونه.

هر چه دارم همه از پاکی مادر دارم              رحمت حق به روانش که حسینی زادم
پیش از آنی که پدر جانب مکتب بردم              الف قامت عباس تو شد استادم

پ.ن:
- تو این شبا برای ما هم دعا کنید.
- قدر مادراتونو بدونید.
- این تصویر رو به مادرم تقدیم میکنم.
- - برگزیده مجله پارسی نامه در تاریخ شنبه 12 آذر 90.


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/10ساعت 1:13 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

<      1   2   3      >