هر کس اخلاق و خصوصیت خاصی دارد که خوب یا بد، نشانگر شخصیت فرد است. خصلت هایی که در افراد وجود دارد و در تعامل با دیگران خود را نشان می دهد، چه در سخن و چه در عمل. برای همین مثلی داریم که می گوید: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. خداوند در سوره فرقان آیه 28 از زبان عده ای که در روز قیامت در زمره ظالمان قرار گرفته اند می فرماید: «یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً ; اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم!». حضرت امیرالمومنین(ع) نیز در حدیثی می فرمایند: «صُحْبَةُ الاَْشْرارِ تَکْسِبُ الشَرَّ کَالرِّیحِ اِذا مَرَّ بِالنَّتِنِ حَمَلَتْ نَتِناً; همنشینى با بدان باعث آلودگى انسان مى شود، همان گونه که نسیم دلنواز اگر از روى مزبله ها و مکانهاى بدبو عبور کند، بدبو مى شود». اما یکسری اصول وجود دارد که در نزد همه خوشایند است و اگر کسی همه این خصوصیات را داشته باشد به نوعی همه به سمت او جذب شده و به رفاقت با چنین کسی تمایل دارند. فى الکافى، عن الصّادق (علیهالسّلام): «لا تکون الصّداقة الاّ بحدودها». صداقت(1) مرزهائى دارد که اگر این خطوط اصلى و این مرزها وجود داشت، صداقتى که آثار فراوان شرعى و برادرى شرعى بر آن مترتب است، مترتب خواهد شد؛ والاّ نه. «فمن کانت فیه هذه الحدود او شىء منها فانسبه الى الصّداقة». حالا اگر همهى حدود هم نبود، بعضى از این خطوط و مرزها باید باشد تا صداقت صدق کند. پ.ن:
در این عالم هستند افرادی که به قول خودمان اجتماعی هستند و زود با دیگران قاطی می شوند و برخی دیگر گوشه گیر و خلوت نشین. عده ای نیز بینابین. همه نوع آدمی در اطرافمان وجود دارد و با خیلی از آنها سر و کار و برخورد داشته و داریم.
هرکس نیز طبق مقتضای رفتاری خودش و به نسبت تفکراتش با کسانی همنشینی می کند که در یکسری اصول هم رای یکدیگر باشند. اما اکثرا در این مورد هم عقیده ایم که: دوست باید باعث ترقی ما باشد از لحاظ معنوی و شخصیتی و فرهنگی بگیر تا مادی و کاری و اجتماعی. مایلیم به پیشرفت و صعود و از نزول و سقوط واهمه داریم و اجتناب می کنیم.
مقام معظم رهبری در درس خارج فقه شان به شرح حدیثی از امام صادق(ع) در باره ویژگی های دوست واقعی می فرماید:
«و من لم یکن فیه شىء منها فلا تنسبه الى شىء من الصّداقة فأوّلها ان تکون سریرته و علانیته لک واحدة». اول این است که ظاهر و باطنش با تو یکسان باشد. اینجور نباشد که در ظاهر اظهار دوستى کند، [اما] در باطن با تو دشمن باشد؛ یا اینکه دوست نباشد حداقل خیر تو را نخواهد. این اولین شرط صداقت است.
«و الثّانیة ان یرى زینک زینه و شینک شینه»؛ [دوم اینکه] آنچه را که زینت توست، زینت خود بداند؛ آنچه عیب توست، عیب خود بداند. اگر شما به مقام علمى دست پیدا میکنید، یا یک کار برجستهاى میکنید که زینت براى شماست، این را براى خودش زینت بداند. اگر خداى نکرده چیزى در شما هست، صفتى، کارى، عملى که موجب عیب شماست، این را عیب خودش بداند؛ که طبعاً آثارى بر این مترتب است: سعى میکند برطرف کند، سعى میکند آن را پنهان کند. اینجور نباشد که منتظر بماند تا شما یک لغزشى پیدا کنید، خوشحال بشود از این لغزش. صداقت این نیست.
«و الثّالثة ان لاتغیّره علیک ولایة و لا مال»؛ [سوم اینکه] اگر به یک قدرتى، حکومتى، ریاستى دست پیدا کرد، یا به یک مالى دست پیدا کرد، ثروتمند شد، وضعش با تو عوض نشود، تغییر نکند. بعضىها اینجورىاند دیگر؛ با آدم رفیقند، به مجرد اینکه به یک مال و منالى، پولى، زندگىاى، چیزى میرسند، آدم مىبیند اصلا نمیشناسند آدم را. اصلا نمیشناسد، کانّه نمیشناسد آدم را؛ از این قبیل هم دیدهایم آدمهایی را. اینجور نباشد. داشتن مال و مقام او را عوض نکند، وضعش را با تو [عوض نکند].
«و الرّابعة ان لا یمنعک شیئا تناله مقدرته»؛ [چهارم اینکه] هر کار از دستش برمىآید، از تو دریغ نکند. خدمتى میتواند بکند، کمکى، وساطتى، توصیهاى، هر کار میتواند براى تو بکند و خیرى به تو برساند؛ از این امتناع نکند.
«و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا یسلمک عند النّکبات»؛ [پنجم اینکه] در نکبتها و رویگردانىهاى دنیا تو را رها نکند. [اگر] به یک مشکلى دچار شدى، [به یک] بیمارىاى دچار شدى، سختىاى پیدا کردى؛ انواع و اقسام سختىها دیگر - حالا در زمان ما ملاحظه میکنید؛ سختىهاى سیاسى و سختىهاى اقتصادى و حیثیتى و همه چى هست دیگر؛ انواعش را داریم مىبینیم، که در گذشته در دورانهائى اینها را نمیدیدیم، لیکن حالا جلوى چشم ماست؛ امتحانها فراوان است - [در] اینطور موارد تو را رها نکند؛ کمک کند.
- صداقت در این روایت، به معنای دوستی است.
- دوست آنست تا که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی.
- دوست خوب از نعمتهای خداست.