سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

از کوچه که عبور میکنی، با دری نیم سوخته روبرو می شوی، در را چه شده است؟
صدای شادی حسنین به گوش نمی رسد... سوت و کور است... چه شده است اهل این خانه را؟ این خانه تا چند ماه پیش، رنگ و بوی شادی داشت، پدر از حج بازگشته بود... همه به او تبریک و شادباش میگفتند... بخ بخ یا علی همه جا شنیده می شد... اوضاع چرا دگرگون شده است؟ چه سکوت غمباری بر این خانه سایه گسترده است...

یاس

می خواهی بدانی ماجرا چیست؟

شهر مدینه با همه زیبایی و صفا
جولانگه ستم شده، آبستن جفا
دشمن گرفته سخت کمین در لباس دوست
طرح هزار فتنه کشیده است در خفا
مردم چو نقش ها که به دیوار، در سکوت
عترت غریب مانده و قران به زیر پا
نصّ نبی، ولی خدا برده سر به جید
پور ابوقحافه سخت به منبر گرفته جا
ذاغ سیاه و خرمن گل؟ وا مصیبتا
بیگانه جانشین نبی؟ وا محمدا
دندان برای غصب فدک کرده سخت تیز
قول دروغ بسته به پیغمبر خدا
اخراج از فدک شده عمال فاطمه
بی اطلاع فاطمه بی اذن مرتضی
اول فدک گرفت و سپس خواست بیّنه
این بی عدالتی که شنیده است در قضا؟
غصب فدک نبوده روا از کسی که خود
پیراهن زفاف به سائل کند عطا
کفر است خواستن شاهد از کسی
کو را خدا ستوده به تطهیر و هل عطا
بردند حق فاطمه را و به کذب محض
گفتند ارث می نگذارند انبیاء !
قول دروغ محض و، خلاف کتاب حق
دادند نسبت آنرا به مصطفی،
داوود ارث بهر سلیمان گذاشته
بوده ست قصه زکریا گواه ما
دشمن دروغ گفت، گواهی دهد رسول
زهرا درست گفت، گواهی دهد خدا
آیا رسول و فاطمه اش از دو ملتند؟
یا بود آیه ای که نبی بود از آن جدا
گر قول لا نورّثُ می بود از رسول
آنرا نگفت با علی و فاطمه چرا؟
باور کنم حضرت صدیقه و دروغ؟
باور کنم ز عصمت حق گفته خطا؟
از این گذشته بود فدک ملک فاطمه
فرموده بود شخص پیمبر بدو عطا
ارثی نبود تا که ستانند از بتول
گیرم که بود این سخن ناروا، روا

آرام آرام دارد دل بی قرار می شود... بیقراری اش بی دلیل نیست... گره خورده این دل با محبت مادری که این روزها دل بیقرار است، درد دارد... غصه دارد ... هزاران فریاد نزده دارد ... ناله ها دارد در سینه ...

در بستر افتاده است یاس جوانی و شکوفه زده گلهای سرخی بر سینه چادرش و جوانه زده است زخمی که التیام ندارد...
مادر یکشبه پیر گشته... کمرش خم شده است؟ دستی به کمر میگیرد و دستی به دیوار... بازویش می لرزد... صورتش نیلی شده است... پهلویش درد میکند...
از اهل خانه رو می گیرد و رخ در چادر پنهان می کند...
به تازگی بابا زیاد بر سر چاه می رود...
راستش را بگویم؟ آهسته در گوشت میگویم... شنیده ام بابا با چاه درد دل می کند...

ندایی می آید... می شنوی؟ منادی صدا میزند: این الفاطمیون؟ ...

پ.ن:
- شعر از استاد حاج غلامرضا سازگار است که حماسی و شجاعانه در کنار ائمه بقیع با آوای بلند میخواند...
- دختر امد ولی افسوس مادر می رود...


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/9ساعت 12:20 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )