سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

از دوم اردبیهشت هفتهء زمین پاک آغاز می شود، با شعار «سلامت زمین، سلامت انسان»
چرا که آدمی با خانه اش خوب تا نمی کند، دل این خانه از دست اهلش خون است... زیرا تمام منابعش محدود است... آبش ... خاکش ... هوایش ... و مردمان رحم نمی کنند بر این منابع محدود... انسانها جفا می کنند در حق این زمین. هوایش را آلوده می سازند و خاکش را از بین می برند، آب شیرینش را بیهوده هدر می دهند و هرآنچه نباید، بر سر زیستگاهشان می آورند... تباه می کنند تمام سرمایه هایی را که در اختیارشان قرار دارد...

زمین پاک

خداوند در سورهء روم آیه 41 می فرماید:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس لیذیقهم بعض الذى عملوا لعلهم یرجعون»
در دریا و خشکى فساد ظاهر گشت به خاطر کارهاى بد مردم ، ظاهر گشت تا خدا به این وسیله بعضى از آثار کار بد را به ایشان بچشاند.

اما سلامت زمین تنها به آب و خاک و هوا محصور نیست... ظلمی که انسان روا داشته است فرا تر از آنی است که بتوان تصورش کرد. ظالمان بر زمین مسلط شده اند و هر چه توانسته اند ظلم کرده اند بر زمین و زمینیان. مستضعفان بسیاری هستند که حقشان پامال شده است و مورد ستم قرار گرفته اند.
به راستی کار زمین بر همین منوال خواهد ماند؟ آیا ظلم و جورهای طاغوتیان پایدار خواهد بود تا مرگ فرارسد؟ باید بمانیم و زندگی کنیم در میان تباهی ها؟
هرگز خدای من، چنین گمانی از تو نمی برم که ما را رها سازی در میان فتنه ها و در دست طاغیان...

زمین اصلاح می خواهد... مصلح می خواهد ... دگرگونی میخواهد... کسی را می خواهد که با حضورش نعمتها بر سر مردم فرو ریزد ... زمین ذخایرش را نمایان کند بر بشر و باران رحمت الهی ببارد و سیراب کند کویرهای ترک خورده را ... جهان منجی میخواهد...
کی فرا میرسد زمانش که فرمودی: «ان الارض یرثها عبادی الصالحون». چه زمانی وعده ات محقق می شود و درک خواهیم نمود بقیه الله فی ارضه را؟

بقیه الله

خداوندا برسان حجتت را، کسی که سرزمین هایت به دست او آباد خواهد شد. بندگان خود را با او جانی دوباره بخش، ای خدای من! فرموده ای: "به سبب دستآورد مردم، در خشکی و دریا، تباهی پدیدار شده است" و بحق هم فرمودی. پس، حال که چنین است، ولی خودت را، برای ما، هویدا ساز، همو که فرزند دخت پیامبر توست، و هم نام رسول توست، تا بر تمامی باطل پیروز شود، آن را در هم کوبد و نابود سازد. برسان حق را و آن را تحقق بخشد. بگستران حکومت جهانی مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را...


نوشته شده در یکشنبه 91/2/3ساعت 4:10 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

به پدر خبر دهید...
بگویید مادر برخواسته...
شاید شفا یافته ...
در تنور نان پخته ...
امروز او تمام کارهای خانه کرده ...
خودش را بهر ما پروانه کرده...
گرفت امروز ما را او در آغوش
و موهای مرا با دستهایش شانه کرده ...
...
یعنی پایان یافت تمام درد و رنجهامان؟
براستی دیگر اندوه و غصه رخت بر خواهد بست؟
دیگر کنج حجره زانوی غم در آغوش نخواهیم گرفت؟
...
اما...
اگر خوب شده پس چرا...
پس چرا بازهم دست به دیوار می گیرد؟ و پهلویش را ...
بازوانش چرا می لرزد؟
گویی دوباره...
دوباره به دشت سینهء او گل سرخی نشسته...
چرا هنوز هم رو از پدر می گیرد؟
شاید هنوز هم خجالت می کشد پدر ببیند جای دستهای نامحرمی که ردی از کبودی بر صورتش انداخته...
برادرم گاهی کابوس آن روز را می بیند که میان کوچه ها ...
نامردی به سویشان آمد و مادر، برادرم را زیر چادر پنهان نمود...
داد و فریاد می کرد سیاهی ...
برگه ای را از دست مادر کشید و ... ناگهان مادر نقش زمین شد ...
و برادرم چون بید میلرزد زمانی که به یاد می آورد آن واقعه را...
آخر ندیده بود که با وی چنین کنند... همیشه بر دوش پدر بزرگمان می نشست و اگر زمین می خورد ...
پدر بزرگ او را گرم در آغوش می گرفت و می بوسید...
اما پس از سفر پدربزرگمان به آسمانها...
با مادر به بیت الاحزان می رفتیم و آنجا عزاداری می نمودیم...
اما آنجا را نیز ویران کردند همچون درب خانه مان...
حال گوشه ای می نشینیم و آرام آرام اشک می ریزیم که مبادا صدایمان بلند شود و همسایه ها آزرده شوند...
پس از پدربزرگ دیگر روی خوش ندیدیم...
امروز مادر از بستر بیماری برخواست و ما دوباره امیدوار شدیم...
خوشحالیم دوام چندانی نداشت...
مرا نزد خود نشاند و بغچه ای را در مقابلم باز کرد...
چیزهایی گفت و نشانم داد که ...
که انگار خاک یتیمی بر سرم ریختند ...
گویا دارد محیای رفتن می شود...
همه سفارشهایش را کرد...
وصیتهای آخر را...
گفت که باید همسنگر پدر باشم. یار و غمخوار برادران شوم و از این پس جای مادر باشم...
امروز چشممانش به صندوق چوبی میان حیات افتاد...
پس از مدتها لبخند زد...
اما ما پژمرده می شویم...
وقتی که نظاره گر تابوتی هستیم که مادر سفارش ساختش را داده...

فاطمه

کار خونه ات پای من...
به شرط اینکه بمونی...
یعنی میشه دوباره منو رو زانوت بشونی؟
تن من میلرزه تا لرزه می گیره بازوهات
چندماهه چشام ندید وایسی خودت رو زانوهات
تو که آشفته تر از چشم پریشون منی...
به موهام نگاه نکن...
شونه نمی دم بزنی...

«السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده»


نوشته شده در یکشنبه 91/2/3ساعت 1:39 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

آیه یاس می خوانیم و می گوییم: نیا آقا. فلان و به امان است نیا آقا. وضعیت خراب است نیا آقا. هوا پس است،‌ نیا آقا...
اگر از زمانه گله مندیم و ناراضی از  اوضاع اجتماعی، چرا از نیامدن حضرت سخن می کنیم؟ مگر نه این است که اگر او بیایید عاقبت دنیا به خیر خواهد شد؟ پس دردمان چیست که مدام غزل قصیده سر می دهیم و حرف از نیامدن "بقیه الله فی ارضه" می زنیم؟ دست روی دست گذارده ایم تا فساد و تباهی بر زمین سایه گستراند و مردی بیایید همهء تیرگی ها را از میان ببرد؟
منتظریم بیاید مصلح کل و همه چیز را اصلاح کرده و رفاهمان تامین شود؟ این چگونه انتظاری است؟

نه شرم و حیا نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
اما همه انتظار داریم از تو

تنها انتظار داریم از تو

برای ظهور حضرت حجت ارواحنا له الفداء چه کرده ایم؟ تنها ادعای منتظر بودن داریم... چه زمینه سازی برای تعجیل فرجش انجام داده ایم؟ چه نشانه ای داریم تا ثابت کنیم ما اهل کوفه نیستیم؟ براستی چه مدرکی داریم تا اثبات کنیم ما اهل مدینه نیستیم که مولایمان را دست بسته ببرند و همسرش را سیلی بزنند بین کوچه و بین در و دیوار قرار دهند و ما ساکت بنشینیم؟

نه فقط چشم ماست منتظرت
ملک بی‌انتهاست منتظرت
از همان شب‌ که وحی نازل شد
خاتم‌الانبیاست منتظرت
چهار ارکان کعبه،حجر و مقام
مروه، زمزم، صفاست منتظرت
از شب رحلت رسول‌الله
علیِ مرتضاست منتظرت
کوچه‌های مدینه می‌گویند
حسن مجتباست منتظرت
از زمانی که گوشواره شکست
چشم خیرالنساست منتظرت
به خداوند می‌خورم سوگند
خود خون خداست منتظرت
بر سر قب? مزار حسین
پرچم کربلاست منتظرت
علم و مشک و دست چشم بر راه
ساقی نینواست منتظرت
نوک نی پای خطب? زینب
سرِ از تن جداست منتظرت
صوت قرآن سیدالشهدا
سرِ از تن جداست منتظرت
اگـر آتش از آسمـان بارد
شیعه تنها تو را تو را دارد...


نوشته شده در جمعه 91/2/1ساعت 7:23 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

پشت کوهی بلند شهری قرار دارد که در آبادی همتا ندارد. مردمانی مهربان دارد. روزهایش آبی و شب هایش آرام...
آواز شادی پرندگان در آشیانه هاشان به گوش می رسد، چشمه ساران می جوشد و زمین ذخایر ارزشمندش را، گیاهانش را و برکاتش را عرضه می کند بر مردمان. آسمان باران رحمتش را فرو می فرستد و همه جا وفور نعمت موج می زند.
عدالت موج می زند در این شهر و کسی خلق و خوی ستمگری وجود ندارد. حتی دلخوری و کینه در این شهر معنا ندارد، مردم با دشمنی بیگانه اند، صلح و صفا موج می زند در رابطه هایشان.
کسی چشم بر اموال دیگری ندارد، همه به حقوق یکدیگر احترام می گذارند.
در آنجا همه به هم کمک می کنند، فقیر و نیازمندی نمی بینی. همه به دنبال مسکین می گردند تا بدو کمک کنند، اما نمی یابند.
گرانی و گرانفروشی وجود ندارد، دل همگان سرشار از طاعت و عبادت است و معنویت حکمفرماست میان همه.
دولتش دولت مهر است و حکومتش بر پایهء حقوق بشر، به معنای واقعی. مستضعفان در آنجا حکومت می کنند. علوم کامل در اختیار همگان قرار دارد. ستیز و ظلم و جور و گردنکشی نمی بینی در آن سرزمین.
ساکنان شهر به حاکمشان و خلیفه شان عشق می ورزند و عدل و آرامش حقیقی را به عینه می بینند. و شاهدند که چگونه خداوند برکاتش را بر اهالیش فرو فرستاده است.
این وادی سرشار از نور و معرفت است. آرزوی همگان است در آنجا زیستن.
اما ما تنها به افسوس خوردنش بسنده نموده و دلخوش چنین مدینهء فاضله ای هستیم.

پشت کوه غیبت

تنها مانع میان ما و آن شهر، کوهی بلند است،‌ به نام غیبت کبری. و تنها جادهء ظهور است که ما را بدانجا رهنمون می سازد. با انتظار کشیدن نمی شود بدانجا رسید. باید راه پیمود،‌ موانع ظهور را هموار ساخت و زمینه سازی کرد برای وصال. و اگر تنها چشم بر جاده بدوزیم و دست روی دست بگذاریم، هیچ سودی و منفعتی نخواهیم دید جز بطالت عمر. و اگر تو چنین تلاشی ننماییم، کسانی خواهند آمد و این راه را طی خواهند نمود. هجران را خاتمه خواهند داد و حکومت عدالت گستر را درک خواهند نمود.
مبادا پندارت این باشد که سیصد و سیزده تن برگزیده شده اند و ما جایگاهی نخواهیم داشت در تعجیل فرج. بکوش که تو جزو یاران باشی.
چه بسا که من و تو، آری... همین من و تویی که خود را دست کم گرفته ایم از خاصان بوده و پا در رکاب حضرتش قرار گیریم تا عاقبت جهان را به خواست خداوند ختم بخیر نماید. اگر مرد میدانی، یا علی گو و وارد میدان شو...

زمینه سازی ظهور

همین اکنون می آیی کمر همت بندیم و سعی نماییم از سرداران حضرتش باشیم؟ یا علی می گویی؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 8:13 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

نمی شود آقا نمی شود، با بگیر و ببند نمی شود. برخورد همیشه نتیجهء‌ معکوس دارد. رضاخان می خواست به زور حجاب از سر زنان و دختران بردارد، مگر توانست؟ حکومت خودش متزلزل شد و همان چادری ها به میدان آمده و حکومت پهلوی را سرنگون نمودند.
حالا اگر بخواهیم با بدحجابی برخورد تندی کنیم، جواب مثبتی نخواهیم دید. کار فرهنگی بهترین راه است. و اکثریت بدان اذعان دارند. حتی رئیس جمهور هم بر لزوم کار فرهنگی تاکید نموده و آنرا لازم و ضروری دانستند.
زمانی که همه به نتیجه مشترکی می رسند،‌ کار اصلی شروع می شود. کار اصلی چیست؟ خب پاسکاری امور.
- طلاب و فضلای گرامی بسم الله...
- نه اختیار دارید، شما دولت هستید، اول شما.
- این چه حرفی است ما در برابر علما جسارت نمی کنیم،
- استدعا داریم، شما مسئول اجرایی مملکت هستید. اصلا راه ندارد. شما بفرمایید.

خلاصه این شانه خالی کردنها برای دیروز و امروز نیست، سالیان سال است که گریزان هستند از این امر مهم.
نه حوزه گامی محکمی بر میدارد، نه دولت حمایت موثر و مفیدی میکند. و بسیاری دیگر دست در دست هم داده اند تا به صورت خوشبینانه، از ایران لبنان بسازند. هرکس هر حجابی خواست داشته باشد. برای خودش.

اگر حجاب و عفاف برایشان مهم است،‌ فقط لازم است یک کار موثر و ریشه ای انجام دهند، الباقی آرام آرام درست می شود. و آن اختصاص یک روز به عفاف و حجاب است. روز ملی عفاف و حجاب.

حجاب و عفاف

آقایان، مسئولان،‌ بزرگان، علما، حرف زدن صرف بست است. کاری کنید. تا دیر نشده کاری کنید. این راهی که شما می روید به ترکستان است.

ایام فاطمیه است و ششم اردیبهشت شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها است. بزرگ بانویی که نماد عفاف و حجاب و حیاست. مهیا شده ایم برای ایام سوگواری آن بانوی بزرگوار، اما از فاطمه اکتفا به نامش نکنید، در عمل نشان دهید که واقعا فاطمی هستید.
روز پنجم اردیبهشت راهپیمایی حجاب و عفاف است در هفت شهر کشور، آنهم توسط یک موسسه، یک موسسهء حجاب با عنوان ریحانه النبی(س) در چند استان کشور برای بزرگداشت حجاب و عفاف دانش آموزان ابتدایی شهرهای مشهد، ساری، تهران، شیراز، اصفهان، کاشان، ارومیه را به خیابانها می آورد و مسیر راهپیمایی شان در بدپوشش ترین بخش آن شهرهاست.

یک موسسهء‌ کوچک چنین کار بزرگی انجام می دهد، و چه بسیار مسئولانی که کوچکترین کاری نمی کنند...

مگر ادعا نمی کنیم که این کشور، کشور امام زمان(عج) است؟ اینگونه امانتداری می کنید؟ چنین مملکتی را می خواهید به دستان امام عصر(عج) بسپاریم؟ تازه در متوقع تعجیل در ظهور نیز هستیم. اگر با گسترش حیا زمینه سازی ظهور را انجام ندهیم، پس چگونه خود را منتظران واقعی بخوانیم؟ باید بگوییم ما منتظر تو نیستیم آقا جان، اما همه انتظار داریم از تو...


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 12:19 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

قرمز: سلام. چطوری؟
آبی: سلام. خوبم. بازیو دیدی؟
قرمز: آره. حال کردم فرهاد مجیدی رو داور اخراج کرد. دیدی شیث رضایی چقد کنفش کرد؟ واسه الغرافه و عرب ها داره غیرت به خرج میده فلان فلان شده ی .........عصبانی شدم!
آبی: دو نفره گرفته بدوینش از ترس. کیف کردی داشت میرفت بیرون پیرهن آبی شو نشون داد و ماچش کرد؟ حال کردم. دلم خنک شد وقتی همه پرسپولیسیا رو چزوند. آخرشم که نتونستید ببرید.خیلی خنده‌دار
قرمز: یادت رفته دو صفر عقب بودیم؟ تو ده دقیقه سه تا گلو حال کردی؟ اونموقع خب آتیشی شدیدا.جالب بود
آبی: ما که رفتیم آسیا...شوخی
قرمز: شیش تایی ها، شیش تایی ها...بلبلبلو

طرفداری به چه بهایی؟

و سالهاست این کرکری ها خوانده می شود و مدام ادامه دارد. حتی اگر دربی نباشد.
چه میشد پرسپولیسی ها بازیکن ایرانی،‌ نه استقلالی الغرافه را به خاطر هم میهن بودنش تشویق می کردند؟ نه اینکه چنان با او برخورد کنند که گویی دشمن تر از بازیکنان و تیم قطری است؟
کاملا در ادامه مشخص بود که فرهاد مجیدی، بازیکن سابق استقلال تهران، برای اینکه مقابله کند با این برخورد تماشاگران، پس از اخراجش لباس الغرافه را در آورد و در مقابل نود و شش هزار تماشاگر و بینندگان تلوزیونی پراهن آبی اش را بوسید تا عقده گشایی کرده باشد.

آخر این ورزش فوتبال کجایش فرهنگ سازی دارد که این همه به پایش خرج می کنند؟ چنان بادش کرده اند که گویی از آن بت ساخته اند برای مردم.
هیچ جایی از فوتبال را نمی یابی که در آن ارزشی را زیر پا نگذاشته، به آداب و سننی توهین نشده، حکم اسلامی را نقض ننموده باشند. فرهنگ را به چالش نکشیده و انسانیت را محفوظ داشته و ادب نگهداشته باشند.
حتی دوستی ها را نیز دارد نابود می کند این فوتبال.
من طرفدار استقلال هستم، اما امروز به عنوان یک ایرانی، طرفدار تیم پرسپولیس ایران بودم، نه فرهاد مجیدی که محبوب ترین بازیکن استقلال بوده و هست.
حیثیت ایرانی ام برایم مهمتر از آن است که یک تیم عربی بیاید و جشن شادی در مقابل هموطنانم بگیرد،‌ آن هنگام دلم جریحه دار می شود. و از سویی چرا باید یک ایرانی در تیم مقابلم،‌ منفورتر از عربی باشد که هیچ وجه اشتراکی با ما ندارد؟
منظورم به آن استقلالی هایی نیز هست که میخواستند برای تشویق فرهاد مجیدی به ورزشگاه بروند، غیرت تیمی را به خاک بسپاریم، اگر به فرهنگ و دینمان اهمیت می دهیم، غیرت و همیت وطنی و اسلامی مان را نشان دهیم.

ورزش یک سرگرمی است، اما گویی اکنون وسیله ای شده است برای به هویت کردن من. اگر طرفدار تیم بودن یعنی کنار گذاشتن ارزشها و آرمانهایم، اف بر این حمایت و طرفداری من. مرگ بر همه چیر و همه کسانی که می خواهند  آداب و فرهنگ غنی ام را، دینم را، ادبم را ارزشهایم را از من بگیرند.

طرفداری به چه بهایی؟


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 8:28 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

امروز آش پشت پایش را پختیم، غروب جمعه رفت. ساعاتی پیش تماس گرفتم در حال حرکت به سمت مسجدالنبی(ص) بود. نمی دانم چه حال و هوایی دارد آنجا، اما خوب می دانم که این روزها چه احساسی دارد.

حدیث غربت

ایام فاطمیه است،‌ سیاه پوش دلیل خلقت علی(ع) نبی(ص) و تمام عالم هستی هستیم. همو که صدیقه بود، طاهره بود، فاطمه بود، مظلومه بود،‌ شهیده شد و سوزاند دل تمام عالم را...
داغدار پدر بود که نامردها فدکش را گرفتند و ادامه نمی دهم،‌ تنها اشاره می کنم که شیعه خوب میداند معنای کلماتی چون: بین کوچه ها، سیلی،‌ چادر خاکی، آتش،‌ در و دیوار، مسمار در، قلاف شمشیر، طناب، سقیفه ... و سپس بیت الاحزان ویران، صورت نیلی،‌ دست کبود،‌ پهلوی شکسته، محسن شش ماهه، درد سینه و ...
همهء اینها خود ماجرای مفصل و دردناکی ست، ببخشید اگر جسارت کرده و به سادگی از کنار این همه روضه گذشتم...

اما میخواستم بگویم کسی که در مدینه باشد و در بقیع قدم می زند، بی شک تمام اینها و هزاران مظلومیتی که بر مادر هستی روا داشتند را در ذهن مرور می کند، می خواهد عقدهء دل وا کند، اما نمی تواند، حرمی نیست تا خود را در حریم امنش پناه دهد، یا ضریحی که انگشتانش را میان شبکه ها آن بفشرد و های های گریه کند. اصلا قبری نمی بیند که خود را روی خاک آن بیاندازد، یا حتی فقط نظاره اش کند و آرام آرام بگرید... فقط باید سوخت، قطره قطره آب میباید شد در این غربت، حتی نمی توانی اندکی بنشینی و تامل کنی و یا لااقل با خاک درد و دل کنی... و هنوز ادامه دارد حدیث غربت فاطمه(س)... بانوی یگانهء اسلام باشی و یکی از چهار زن برتر عالم اما بدون قبری و بی نشان ...

آری... میدانم پدرم با این تفکرات قدم میزند در محیط مسجد النبی(س) و حتی بر سر مزار پیامبر(ص) نیز نمیتواند بایستد و تسلیت بگوید بر آن بزرگوار و درد و دل کند که چه کردند پس از آن با ثقلینش، که کتابش را زیر پا گذاشتند و عترتش را دست بستند و کشان کشان بردند...

گاهی به بهانه ای تماس می گیرم تا سلام کسانی که سلام رسانده اند و التماس دعا داشته اند را برسانم... اما هربار نمی توانم بپرسم چه حال و هوایی دارد مدینه... سخت است، سخت ...


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 7:46 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

زنده هستیم، چون احساس زنده بودن داریم، کافی ست یک نیشگون از خودت بگیری و با حس اندک دردی، متوجه زنده بودنت شوی.
موجودات زنده ی دنیا چه می کنند؟
نفس می کشند. غذا می خورند، آب می نوشند،‌ جایی برای حیات دارند و ...
اینها نشانه های موجود زنده است. خب اینها را حیوانات نیز دارند.

زنده هستیم یا زندگی می کنیم؟

پس زنده بودن برای ما انسانها ویژگی خواصی به شمار نمی رود. شاید بگویید ما شعور داریم و احساس و اختیار،‌ و این برتری انسان است بر سایر موجودات، حتی بر ملائکه.
اما هستند انسانهای بسیاری  که شعور و اختیار و حس دارند اما همچون حیوانات میزی اند. بلکه شاید بدتر از آن. در سوره اعراف آیه 179 فرموده است:

«لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ »
و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ایم. [چرا که‏] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى‏کنند، و چشمانى دارند که با آنها نمى‏ بینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمى‏ شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ترند. [آرى،] آنها همان غافل‏ ماندگانند.

چگونه است که برخی انسانها با اینکه نفس می کشند و غذا می خورند و... اما در دستهء چهارپایان بلکه بدتر از آن قرار می گیرند و دسته بندی می شوند؟

آیا این تفاوت در نوع زندگی و چگونه زندگی کردن و داشتن هدفی خاص در زندگی نیست؟

چه بسا انسانهایی که آثار زنده بودن در آنان هویداست، اما گویی بلاتکلیفند و فقط ایام را سپری می کنند. به هیچ وجه متوجه گذر زمان نیستند، شب را روز و روز را به شب می رسانند.

آیا این هدف است که به زندگی معنا می دهد؟ طراوت می بخشد، رنگین می سازد زندگی انسان را و موتور حرکت انسان می شود؟
هر کس می تواند هدفی خاص برای خودش بر گزیند و تلاشش را به کار بندد تا بدان هدف برسد.

کافیست نظری بیاندازی در خیابان و بازار، دسته دسته مردم به هر سو روان شده اند و می گذرند از کنار یکدیگر و هر کس بهر کاری و نیل به مقصودی در حرکت است...

آیا صرفا داشتن هدف را می توان زندگی کردن دانست؟

نه، من قبول ندارم این را. هدف هرچیزی ممکن است باشد، شاید دویدن برای احتیاجات روزانه مقصود برخی باشد و تهیه ی ملزومات و ضروریات برای زنده بودن.

اما زندگی آن است که فراتر از کسب روزی و مایحتاج، عملی انجام دهی، علاوه بر غذای جسمانی، به غذای روح نیز برسی. به تن و بدن رسیدن، با مرگ پایان می پذیرد ولی پرداختن به روح، با مرگ نیز از بین نمی رود و جاری است و دائمی. بگذار مثالی برایم بزنم.

شخصی در طول زندگی از این جملات استفاده می کند: از صبح تا شب سگ دو می زنیم تا یه لقمه نون پیدا کنیم، خسته شدیم از این زندگی کوفتی، دارم میرم دنبال بدبختیام، گرفتارم، این زندگیه ما داریم؟ بریدم دیگه و ...

نیمه خالی لیوان

اما شخصی دیگر، به سختی امرار معاش می کند و حتی آه در بساط ندارد. نماز استیجاری و روزه استیجاری می گیرد تا گذران زندگی کند و شب ها را به طاعت و عبادت می پردازد، هرگز نمی نالد از سختی ها و مشکلات و مدام شکر خدا می کند. و اگر زندگی عالمان را جستجو کنی بسیار بدتر از اینانی که گفته شد را تجربه کرده اند و همیشه راضی و خشنود بوده اند.

این دو نمونه از زندگی را کمی تجزیه و تحلیل کن. شخص اول همیشه نیمه خالی لیوان را می بیند. اصلا به دنبال چه می گردد در زندگی خویش؟
آیا کسب معنویت و رسیدن به کمال، انسان را بالا نمی برد؟ رنگ و بوی زیبا به زندگانی مان نمی دهد؟

زنده بودن اهمیتی ندارد، مهم چگونه زیستن است. و این بسته به نوع نگاه ماست.
در بارش باران، از خیس شدن مگریز، در زیبایی اش عمیق شو. از آن لذت ببر.


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 12:26 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بارش تند باران و نزول رحمت آسمانی حال و هوای شهرمان را عوض کرده است. برخورد تند قطرات بر زمین، موسیقی دلنشینشی شده است و هر که می شنود لب به شکر می گشاید. ماشاء الله...

درون خودرو بودم و کناری متوقف،‌ حرکت برف پاک کن ها گویی هیپنوتیزمم می کرد،‌ و بخاری ماشین حسابی خواب آلودم نموده بود.خنده
خیابان را نظاره گر بودم و حرکت خودرو ها و موتور سیکلت ها و مردم را،‌ هرکس از پی کاری می رفت و با شتاب، تا از ترافیک و خیس شدن و آب گرفتگی احتمالی برهد...
دو جوان چتر افراشته بودند و زیر باران گرم صحبت... به ناگاه به سویی اشاره کرده و قهقهه زدند... خط نگاهشان را پی گرفتم و زنی را دیدم که میخواست از خیابان عبور کند از و وسط شمشادها عبور می کرده که پایش برروی گل لغزیده، و بر زمین خورده بود.
شاید نوع سقوطش خنده دار و به قولی کلیپ خنده دار بوده که اسباب خندهء‌ آنان را به وجود آورده بود، اما وقتی آن زن ایستاد و با سرعت عبور کرده و رفت، ناراحتی وجودم را فرا گرفت...
انسانی رنجش و زمین خوردن کسی را ببیند و مستانه شروع به خندیدن کند... چه رسم جوانمردی است؟
آیا خواهر و مادر ما و یا برای خودمان چنین اتفاقی روی می داد نیز اینچنین مسرور می شدیم؟

حزینبسیار اتفاق می افتد که می خندیم برای چیزهایی که گریه دارد و می گرییم برای مسائلی که خنده دار است... و گم کرده ایم خوب و بدمان را. اما چرا؟

اندکی تامل کردم در این که چه می شود از ناراحتی مسلمانی، انسانی،‌ و حتی گاه موجودی دلخوشی میسازیم برای خودمان. متمسخرانه نگاهش می کنیم، گویی که او حرکتی کرده است و یا یک شیرین کاری برای خندان ما.

ناگاه برنامه های سرگرمی!!! صدا و سیما به ذهنم آمد...
همانهایی که در عیدها و ولادتها و جشن ها از تلوزیون پخش می شود. مانیز به تماشایشان می نشینیم. تا سقوط، کوبیده شدن، زمین خوردن و هزاران بلای مختلفی که سر افراد آمده و در پایانش آوای خنده پخش می شود، ناخودآگاه ما نیز خنده بر لبمان نقش می بندد، لذت می بریم از این برنامه (طنز) و اصلا به این فکر نمی کنیم که افراد نمایش داده شده، پس از این صحنه استخوانشان شکسته است، بدنشان کوفته شده است، دردی شدید متحمل شده اند، شاید بیهوش شده و یا خدای نکرده مرده باشند... و ما فقط می خندیم... تا جایی که همشهری مان را محزون از رخدادی تلخ در میابیم و قه قه می خندیم... اینها نتیجه یک فرهنگ سازی اسلامی است؟
یکی از این حوادث برای ما رخ دهد، های های گریه کنیم... مرگ خوب است، برای همسایه؟

لبخند

قدیمیان چه خوش گفته اند: به هم نخندیم، با هم بخندیم.

خدا یا خودت به راه راست هدایتمان کن، راه کسانی که بدانها نعمت دادی، نه آنانی که بر آنان غضب نموده و نه راه گمراهان.


نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 11:17 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

پنجره گاهنامه

بغض دارم به گلو
این دلم می گیرد
گاهی از عمق وجود
گریه ام می گیرد
چشم بر پنجره دوخته ام تا شاید
از شب سرد طویل
بر محیط قلبم
جرعه ای پر امّید
جلوه ای از خورشید
بر دل خانه بتابد یا که
ز نسیم سحری
خبری باز آید
یا که از عطر بهار اثری باد آرد
قاصدک مژده باران آرد
مژده آمدن چلچله ها
وعدهء آمدن مردی را
که بهار دلهاست
از همین پنجره ها می‌آید
نور خورشید حقیقت گستر
از پس پنجره ها می تابد
می کند آب دل یخ زده عالم را
میهمان دل ما خواهد شد
پشت این پنجره هاست
همهء هستی ما

چشم بر پنجره ام دوخته ام
به امید وصلش
چشم بر پنجره دارم شاید
شاید این جمعه بیاید شاید...

گاهنوشت:
- اللهم عجل لولیک الفرج...
- درد و دلهای آنلاینه... تحمل بفرمایید


نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 10:22 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >