سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

امروز آش پشت پایش را پختیم، غروب جمعه رفت. ساعاتی پیش تماس گرفتم در حال حرکت به سمت مسجدالنبی(ص) بود. نمی دانم چه حال و هوایی دارد آنجا، اما خوب می دانم که این روزها چه احساسی دارد.

حدیث غربت

ایام فاطمیه است،‌ سیاه پوش دلیل خلقت علی(ع) نبی(ص) و تمام عالم هستی هستیم. همو که صدیقه بود، طاهره بود، فاطمه بود، مظلومه بود،‌ شهیده شد و سوزاند دل تمام عالم را...
داغدار پدر بود که نامردها فدکش را گرفتند و ادامه نمی دهم،‌ تنها اشاره می کنم که شیعه خوب میداند معنای کلماتی چون: بین کوچه ها، سیلی،‌ چادر خاکی، آتش،‌ در و دیوار، مسمار در، قلاف شمشیر، طناب، سقیفه ... و سپس بیت الاحزان ویران، صورت نیلی،‌ دست کبود،‌ پهلوی شکسته، محسن شش ماهه، درد سینه و ...
همهء اینها خود ماجرای مفصل و دردناکی ست، ببخشید اگر جسارت کرده و به سادگی از کنار این همه روضه گذشتم...

اما میخواستم بگویم کسی که در مدینه باشد و در بقیع قدم می زند، بی شک تمام اینها و هزاران مظلومیتی که بر مادر هستی روا داشتند را در ذهن مرور می کند، می خواهد عقدهء دل وا کند، اما نمی تواند، حرمی نیست تا خود را در حریم امنش پناه دهد، یا ضریحی که انگشتانش را میان شبکه ها آن بفشرد و های های گریه کند. اصلا قبری نمی بیند که خود را روی خاک آن بیاندازد، یا حتی فقط نظاره اش کند و آرام آرام بگرید... فقط باید سوخت، قطره قطره آب میباید شد در این غربت، حتی نمی توانی اندکی بنشینی و تامل کنی و یا لااقل با خاک درد و دل کنی... و هنوز ادامه دارد حدیث غربت فاطمه(س)... بانوی یگانهء اسلام باشی و یکی از چهار زن برتر عالم اما بدون قبری و بی نشان ...

آری... میدانم پدرم با این تفکرات قدم میزند در محیط مسجد النبی(س) و حتی بر سر مزار پیامبر(ص) نیز نمیتواند بایستد و تسلیت بگوید بر آن بزرگوار و درد و دل کند که چه کردند پس از آن با ثقلینش، که کتابش را زیر پا گذاشتند و عترتش را دست بستند و کشان کشان بردند...

گاهی به بهانه ای تماس می گیرم تا سلام کسانی که سلام رسانده اند و التماس دعا داشته اند را برسانم... اما هربار نمی توانم بپرسم چه حال و هوایی دارد مدینه... سخت است، سخت ...


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 7:46 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )