فرزندان یعقوب چاره را در سفر به مصر دیدند و استمداد از عزیز مصر در حالی که بر فقر و قحطی دچار شده بودند و مصیبت فراگرفته بودشان. خود را بدان دیار رساندند و چون بر او وارد شدند، گفتند: قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ اى عزیز، ما و خانواده ما را سختى و تنگى رسیده و سرمایهاى ناچیز آوردهایم، پس ما را پیمانه کامل ده و بر ما تصدّق کن، که همانا خداوند متصدقان را پاداش مىدهد. گفت: آیا مىدانید هنگامى که جاهل و نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید؟ گفتند: آیا راستى تو خود یوسفى؟ گفت: (آرى) من یوسفم و این هم برادر من است حقّا که خدا بر ما منّت نهاد (ما را از ذلّت به عزّت، از جدایى به وصل و از جهل به علم رسانید) زیرا که هر کس پروا پیشه کند و صبر نماید (به پاداش رسد که) همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمىکند. گفتند: به خدا سوگند که خداوند تو را بر ما برگزید و برترى داد و حقیقت این است که ما خطاکار بودیم. گفت: امروز هیچ سرزنشى بر شما نیست، خداوند شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است. این پیراهن مرا ببرید و بر روى پدرم بیفکنید که بینا مىشود و همه خاندانتان را نزد من آورید. و همین که کاروان (از مصر) جدا شد پدرشان (در کنعان) گفت: همانا من بوى یوسف مىشنوم اگر مرا به کم عقلى نسبت ندهید. و تو ای عزیز ما. یوسف زهرا. ما و خانواده ما را سختی و تنگی رسیده است و سرمایه ای نداریم که به پیشگاهت عرضه نمائیم. اما تو ما را پیمانه کامل ده و بر ما تصدق نما. ما به خوبی واقفیم که در حقت چه ظلم ها که روا نداشتیم. ما نیز جاهل و نادانیم. خود را بر ما نمایان کن تا بشناسیم تو را و منور گردد دیدگانمان به نور معرفتت. مگر خدا وعده نداده است که بر مستضعفین جهان منت می نهد و آنان را وارثان زمین خواهد گردانید؟ نمی رسد وعده ظهور تو آقا؟ لااقل بوی پیراهنت را به باد صبا بسپار که سوی ما آرد و خارج شویم از ظلمات جهل. «آقا بیا تا که ز عطرت زنده گردد. یعقوب چشمی، که تو را چشم انتظار است.» ما همواره از خدا میخواهیم، همانگونه که یوسف را به یعقوب رسانید، ما را نیز به تو برساند که چه سخت است این انتظار و چه طولانی ست این عطش. تو نیز برای ظهورت نما دعا آقا. « السلام علیک ایها الهادی النقی یابن رسول الله (ص) » از آن زمانی که توفیق زیارتت را گرفتند از این عاشق دلشکسته، عقده شد درون دلم... از ورودی سامرایت باز گشتم... دستم به روی سینه برای ارادت است... اما این روزها داغی فزون تر بر دل داریم ... ای دوست آتشی که مرا مبتلا کنی دل را چو شمع آب، به بزم عزا کنی در حسینیه امام خمینی(ره) و مراسم عزاداری فاطمیه مردم شعاری سردادند که بارها آنرا شنیده ایم ... اما امروز اندکی تامل نمودم بر آن... ریشهء این شعار را در کوچه های مدینه یافتم... آنجا که مادری سیلی خورده ... پهلو شکسته ... زخمی و دلشکسته ... پشت در افتاده ... مقابل چشمانش امامش را می برند ... رهبرش را دست بسته و کشان کشان می برند ... با پیکر نیمه جانش دستی بر پهلو و دستی بر دیوار می گیرد... برمی خیزد... از پی ولایتش می دود ... از سینه اش خون می چکد ... و دست بر نمی دارد از امام زمانش ... تا آخرین لحظه ، تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونش مدافع حریم ولایت می شود ... اما نامردها با غلاف شمشیر... اولین مدافع ولایت برای دقایقی از پاافتاد. رجّاله ها، علی(ع) را به مسجد بردند و با شمشیر برهنه و تهدید به مرگ از علی(ع) بیعت می خواستند. و او حاضر به بیعت نبود. زهرای زخمی و خسته همین که از اشکهای زینب و کلثوم به صورتش می ریخت به هوش آمد و بلافاصله پرسید: «اَینَ عَلی؟» و تا شنید که او را به مسجد برده اند تاب نیاورد گرچه توان ایستادنش نبود امّا علی را هم نمی توانست تنها بگذارد چون می دانست اگر دیر به مسجد برسد شاید دیگر هرگز امامش را نبیند. بی درنگ به طرف مسجد حرکت کرد فضّه و زنان بنی هاشم گردش را گرفته بودند. پیراهن رسولخدا(ص) بر سر و دست حسنین در دست، چشمش به علی(ع) افتاد که در محاصره شمشیرهاست چندین بار صیحه زد، گریه امانش نمی داد، هق هق گریه مسجد را برداشت همه بر معصومیت زهرا(س) و مظلومیت علی(ع) گریستند گویا در و دیوار هم می گریست! ناگهان طنینی خدایی در فضای مسجد پیچید که: خلّوا ابن عمّی فوالّذی بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه... «روحی لروحک الفدا و نفسی لنفسک الوقاء یا ابا الحسن ان کنت فی خیر کنت معک و ان کنت فی شرّ کنت معک». فاطمه سلام الله در عمل نشان داد که تا آخرین نفس پشتیبان حیدر است... راه فدایی بودن را به ما آموخت ... به ما فهماند که باید در راه ولایت فدا شد ... فنا شد ... ذوب شد برای حفظ اسلام و امامت... کار بدی کرده بود... زود دوید تا دستانم به او نرسد... گرفتمش و گفتم شیطون کجا داشتی فرار می کردی؟ منم و یک مدینه ... یه دنیا حرف تو سینه ... یادم نیار خدایا ... پهلو و میخ و سینه... به پدر خبر دهید... کار خونه ات پای من... «السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده» امروز آش پشت پایش را پختیم، غروب جمعه رفت. ساعاتی پیش تماس گرفتم در حال حرکت به سمت مسجدالنبی(ص) بود. نمی دانم چه حال و هوایی دارد آنجا، اما خوب می دانم که این روزها چه احساسی دارد. ایام فاطمیه است، سیاه پوش دلیل خلقت علی(ع) نبی(ص) و تمام عالم هستی هستیم. همو که صدیقه بود، طاهره بود، فاطمه بود، مظلومه بود، شهیده شد و سوزاند دل تمام عالم را... اما میخواستم بگویم کسی که در مدینه باشد و در بقیع قدم می زند، بی شک تمام اینها و هزاران مظلومیتی که بر مادر هستی روا داشتند را در ذهن مرور می کند، می خواهد عقدهء دل وا کند، اما نمی تواند، حرمی نیست تا خود را در حریم امنش پناه دهد، یا ضریحی که انگشتانش را میان شبکه ها آن بفشرد و های های گریه کند. اصلا قبری نمی بیند که خود را روی خاک آن بیاندازد، یا حتی فقط نظاره اش کند و آرام آرام بگرید... فقط باید سوخت، قطره قطره آب میباید شد در این غربت، حتی نمی توانی اندکی بنشینی و تامل کنی و یا لااقل با خاک درد و دل کنی... و هنوز ادامه دارد حدیث غربت فاطمه(س)... بانوی یگانهء اسلام باشی و یکی از چهار زن برتر عالم اما بدون قبری و بی نشان ... آری... میدانم پدرم با این تفکرات قدم میزند در محیط مسجد النبی(س) و حتی بر سر مزار پیامبر(ص) نیز نمیتواند بایستد و تسلیت بگوید بر آن بزرگوار و درد و دل کند که چه کردند پس از آن با ثقلینش، که کتابش را زیر پا گذاشتند و عترتش را دست بستند و کشان کشان بردند... گاهی به بهانه ای تماس می گیرم تا سلام کسانی که سلام رسانده اند و التماس دعا داشته اند را برسانم... اما هربار نمی توانم بپرسم چه حال و هوایی دارد مدینه... سخت است، سخت ... می خواهم برایت از دوران جوانی گل بگویم... که زمان شور و نشاط و شکوفایی اش پرپر شده و خشکید... یک جوان هجده ساله... آنهم زن ... آخر چه اندازه توان دارد؟ چگونه می تواند تاب تحمل سختی ها و دردها و زجر داشته باشد؟ درکش غیر قابل تصور است که یک یاس 18 ساله را بین در و دیوار قرار دهند ... دنبال حیدر می دوید، از سینه اش خون می چکید... تا رسید و ... در کوچه قلاف شمشیر و تازیانه... و گل یاس در هجده سالگی پژمرد... نه... نگویید پژمرده شد... که به خدا نپژمرد... و آنانی که دروغ و افسانه می پندارند این ستمی که روا داشتند بر عترت را، شاید برای همین باشد که باورشان نمی شود در هجده سالگی چنین ستمی بر دخت نبی مکرم اسلام روا دارند ... اما بر سر اهل بیت آوردند هرچه دلشان می خواست و پس از نبی به خاک سپردند سفارشات آن بزرگ را و خداوند بلند مرتبه را ... سایتهای ضد شیعی مطالبی نوشته اند و شبهاتی مطرح می کنند در تخریب تشیع، که پر است از تهمت و افترا و توهین و نسبت دادن اعمال و اعتقاداتی به شیعیان و در بسیاری موارد از تحریف واقعیت بهره می جویند برای کسب نتیجه گیری مطلوبشان در مردود دانستن مذهب غنی شیعه. یکی از آن مطالب شفیع قرار دادن غیر خدا توسط شیعیان است و به وسیلهء آن می گویند شیعیان که غیر خدا را شفیع قرار میدهند مشرک هستند. می گویند شیعیان به انبیاء و ائمه اطهار متوسل میشوند و آنان را شفیع قرار می دهند و برای خدا شریک قائل می شوند. دروغ پردازی ها و غلوهای عظیمی که به تشیع نسبت می دهند بماند. « یَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا » خداوند به گنهکاران فرموده است که به درخانه رسول اکرم(ص) وعلاوه براین که خود طلب آمرزش کنند از پیامبر اسلام نیز بخواهند که براىشان طلب مغفرت کند. حکمت شفاعت این است که مشیّت الهى این است که با اعطاى منزلت شفاعت به پیامبران و اولیاى الهى آنان را تکریم کند پذیرش دعا و درخواست اولیاء نوعى تکریم و احترام به آنان است اولیاى خدا نیکوکاران، فرشتگان آسمانها و حاملان عرش که همه روزگار را به فرمانبردارى خدا گذرانده و از مدار عبودیّت الهى گام بیرون ننهاده اند شایسته تکریم هستند و چه احترامى بالاتر و برتر از اینکه دعاى آنان درباره بندگان شایسته رحمت و مغفرت الهى مستجاب شود. به اجماع همه علماى اسلام، در روز قیامت شفاعت براى پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) و هر کس که خداوند اذن شفاعت دهد ثابت است و کسى منکر این نیست، مگر آنکه معاند است، یا از قرآن و معارف اسلامى بى خبر است. لیکن آیات شفاعت، برخى نفى کننده است، بعضى اثبات کننده. گاهى با غفلت از مقصود آیات، به دسته اول تمسّک مى شود تا شفاعت را نفى کنند. کسانی که شفاعت را نفی می کنند به آیاتی رجوع کرده و طبق آن مدعی می شوند که شفاعت و شفیع قرار دادن غیر خدا شرک است. «آیا جز خدا شفیعانى گرفته اند؟ بگو: آیا هر چند آنها مالک چیزى نباشند و شعورى نداشته باشند. باز هم از آنان شفاعت مى طلبید؟» در مقابل آیاتی نیز هست که شفاعت را اثبات می کند آیاتى هست که به روشنى دلالت بر شفاعت کسانى با اذن الهى دارد. امّا اینکه آنان کیانند؟ قرآن از آنان چیزى نمى گوید. دلیل قائلان به حرمت شفاعت طلبى از شفیعان این است که قرآن کریم علّت شرک بت پرستان را شفاعت طلبى از بت هایشان مى داند و مى فرماید: بر این اساس، شفاعت طلبى از پیامبران یا اولیا نیز مثل شفاعت خواهى از بت ها شرک است.امّا این دلیل مردود است زیرا: انشاء الله در آینده در رابطه با اعتقادات شیعه و شفیع قرار دادن انبیاء و اولیای الهی مطلب خواهیم آورد. فاطمیه رسیده است ... فصل درد و غم و هجران ... روزهای یتیمی شیعه... «اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک»
اما ماندم در حسرت نیم نگاهی بر حرم بی ضریح و ویرانت...
این بارگاه قدس امام کرامت است
حتی اگر که دورترین راه تا حرم...
دائم دلم کنار تو گرم زیارت است
فرقی نمی کند ز کجا می دهم سلام...
تو می دهی جواب مرا، اصل نیت است
تقصیر ما نبود که دیوانه ات شدیم...
این از اشاره های نگاه محبت است
بر روی خشت خشت دلم جای دست توست...
یعنی که دست های تو بانی خلقت است
آقا! کجای آن حرم افتاده ای زمین...
هر روز ما ز داغ تو روز شهادت است
هرگز نرفته دست تهی کس ز درگهت دارم یقین، به مادر خود اقتدا کنی
آقا چه می شود که برایم دعا کنی بین قنوت نافله من را صدا کنی
آقا چه می شود که به هنگام روضه ها نای مرا شبیه نی نینوا کنی
آقا؛ چی می شود که بر آیی به انتقام ما را روانهء حرم سامرا کنی
(خونی که در رگ ماست ... هدیه به رهبر ماست)
رها کنید پسرعمویم را، قسم به خدایی که محمّد (ص) را به حق فرستاد اگر دست از وی برندارید پیراهن رسولخدا(ص) را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد برخواهم آورد و همه را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم از بچه او کم قدرتر.
آنگاه دست حسن و حسین (علیهما السلام) را گرفته به طرف قبر رسولخدا(ص) حرکت کرد.
علی علیه السلام صدا زد سلمان فاطمه را دریاب، گویا دو طرف مدینه را می نگرم که به لرزه درآمده به خدا قسم اگر فاطمه در کنار قبر رسولخدا(ص) نفرین کند زمین آنها را در کام خود فرو می برد.
سلمان سراسیمه خود را به زهرا(س) رساند و گفت: ای دختر محمّد (ص) خداوند پدرت را مایه رحمت جهانیان قرار داده از این مردم درگذر و نفرین مکن.
زهرا فرمود: سلمان چه جای صبر است می خواهند علی را بکشند مرا رها کن...
خلیفه هنگامی که اوضاع را دگرگون دید چاره ای نداشت جز رهانمودن علی(ع) و علی هم نگاهی پرمعنی به آن مردم مفلوک افکند و به سوی تنها مدافع و فدایی خود زهرا رفت. زهرا در حالی که از صبر علی در شگفت بود، گفت:
جانم فدایت و سپر بلایت ای ابا الحسن همواره با توأم چه در خوشی و چه در سختی ها و با هم به سوی خانه برگشتند.
دستم را کنار صورتش بردم و گفتم: بزنمت که دیگه کار بد نکنی؟
به هیچ وجه قصد زدن نداشتم ... فقط خواستم بترسد...
سرش را جمع کرد و شانه هایش را بالا آورد... چشمانش را بست و گفت: نزنیاااا . اسمم فاطمه ست... نزنی...
سست شدم... دمای بدنم به شدت پایین آمد... گویی فشارم افتاد... چهارستون تنم لرزید...
مات و مبهوت جمله اش مانده بودم ... آرام آرام چشمانش را باز کرد... سریع صورت برگرداندم و نگاهم را از او دور کردم که مبادا اشکهایم را ببیند...
سرجایش خشکش زده بود و متعجب از عکس العملم... با نگاه معصومانه اش خیره شده بود بر حرکاتم...
پشت به او نموده و اشکها را سریع پاک کردم... سعی کردم خود را آرام نشان دهم.
از آنجا رفتم و برای خود خلوتی ساختم... به پهنای صورت اشک می ریختم...
شکست هیمنه ام را...
خورد شدم با این کلمه... مگر این اسم چه دارد درون خود که به این آسانی با دل بازی میکند؟
او از کجا می داند که نباید فاطمه نامها را کتک زد؟
چه می داند؟ چه میداند از سیلی و فاطمه و صورت نیلی؟
بگویید مادر برخواسته...
شاید شفا یافته ...
در تنور نان پخته ...
امروز او تمام کارهای خانه کرده ...
خودش را بهر ما پروانه کرده...
گرفت امروز ما را او در آغوش
و موهای مرا با دستهایش شانه کرده ...
...
یعنی پایان یافت تمام درد و رنجهامان؟
براستی دیگر اندوه و غصه رخت بر خواهد بست؟
دیگر کنج حجره زانوی غم در آغوش نخواهیم گرفت؟
...
اما...
اگر خوب شده پس چرا...
پس چرا بازهم دست به دیوار می گیرد؟ و پهلویش را ...
بازوانش چرا می لرزد؟
گویی دوباره...
دوباره به دشت سینهء او گل سرخی نشسته...
چرا هنوز هم رو از پدر می گیرد؟
شاید هنوز هم خجالت می کشد پدر ببیند جای دستهای نامحرمی که ردی از کبودی بر صورتش انداخته...
برادرم گاهی کابوس آن روز را می بیند که میان کوچه ها ...
نامردی به سویشان آمد و مادر، برادرم را زیر چادر پنهان نمود...
داد و فریاد می کرد سیاهی ...
برگه ای را از دست مادر کشید و ... ناگهان مادر نقش زمین شد ...
و برادرم چون بید میلرزد زمانی که به یاد می آورد آن واقعه را...
آخر ندیده بود که با وی چنین کنند... همیشه بر دوش پدر بزرگمان می نشست و اگر زمین می خورد ...
پدر بزرگ او را گرم در آغوش می گرفت و می بوسید...
اما پس از سفر پدربزرگمان به آسمانها...
با مادر به بیت الاحزان می رفتیم و آنجا عزاداری می نمودیم...
اما آنجا را نیز ویران کردند همچون درب خانه مان...
حال گوشه ای می نشینیم و آرام آرام اشک می ریزیم که مبادا صدایمان بلند شود و همسایه ها آزرده شوند...
پس از پدربزرگ دیگر روی خوش ندیدیم...
امروز مادر از بستر بیماری برخواست و ما دوباره امیدوار شدیم...
خوشحالیم دوام چندانی نداشت...
مرا نزد خود نشاند و بغچه ای را در مقابلم باز کرد...
چیزهایی گفت و نشانم داد که ...
که انگار خاک یتیمی بر سرم ریختند ...
گویا دارد محیای رفتن می شود...
همه سفارشهایش را کرد...
وصیتهای آخر را...
گفت که باید همسنگر پدر باشم. یار و غمخوار برادران شوم و از این پس جای مادر باشم...
امروز چشممانش به صندوق چوبی میان حیات افتاد...
پس از مدتها لبخند زد...
اما ما پژمرده می شویم...
وقتی که نظاره گر تابوتی هستیم که مادر سفارش ساختش را داده...
به شرط اینکه بمونی...
یعنی میشه دوباره منو رو زانوت بشونی؟
تن من میلرزه تا لرزه می گیره بازوهات
چندماهه چشام ندید وایسی خودت رو زانوهات
تو که آشفته تر از چشم پریشون منی...
به موهام نگاه نکن...
شونه نمی دم بزنی...
داغدار پدر بود که نامردها فدکش را گرفتند و ادامه نمی دهم، تنها اشاره می کنم که شیعه خوب میداند معنای کلماتی چون: بین کوچه ها، سیلی، چادر خاکی، آتش، در و دیوار، مسمار در، قلاف شمشیر، طناب، سقیفه ... و سپس بیت الاحزان ویران، صورت نیلی، دست کبود، پهلوی شکسته، محسن شش ماهه، درد سینه و ...
همهء اینها خود ماجرای مفصل و دردناکی ست، ببخشید اگر جسارت کرده و به سادگی از کنار این همه روضه گذشتم...
اگر هجده ساله نشده ای، در روضه هایش عمیق مشو، که شاید باورت نشود با مادرمان چه کردند اهل مدینه... شاید درکش برایت دشوار آید، این همه ستم و یک جوان هجده ساله...
کودکانی در میان فریادها و دود حیرانند، همانانی که تا چندی پیش زینت دوش نبی بوده و حال در خانه ای در سوخته حیرانند که چه کنند... به سوی مادری کتک خورده، خون آلود، پهلو شکسته را بشتابند یا پدری دست بسته و دلشکسته را دریابند...
اما مادر با هزار رنج و زحمت دست برنمی دارد، با پیکر نیمه جان و آن وضع جسمانی اش از پی شوهرش روانه می شود... شوهر نه، در پی امامش می دود...
کبودی دستها و نیلگونی صورتش را نیز از کوچه ها بر جان خرید تا جانش برود و امامش بماند...
و آیا میدانی با این اوصاف، شش ماهه باردار بودن یعنی چه؟ سقط طفل شش ماهه یعنی چه؟
پرپر شد به دست نامردان... آخر هجده سال هم عمر است؟
نامرد... هجده سال عمر است؟
در اینجا به این مسئله می پردازیم که آیا شفیع قراردادن و توسل به انبیاء الهی و ائمه علیهم السلام شرک به خداوند است؟
خداوند در آیه 109 سوره طه می فرماید:
«آن روز شفاعت بی فایده است مگر(شفاعت) آنکس که خدای رحمان به او اذن دهد و از گفته او راضی باشد.»
قرآن کریم مى فرماید: و لوانهم از ظلموا انفسهم جاءُوک فاستغفرواللّه واستغفر لهم الرسول لوجدو اللّه توابا رحیما(نساء، آیه 64)
«و اگر ایشان هنگامى که با ارتکاب گناه به خود ستم کردند نزد تو مى آمدند واز خدا آمرزش مى خواستند و پیامبر هم براى ایشان طلب مغفرت میکرد خدا را توبه پذیر مهربان مى یافتند.»
آیه اول: در قرآن کریم تنها یک آیه است که ظاهر آن شفاعت را به نحو مطلق نفى مى کند:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ» (بقره/ 254)
«اى اهل ایمان، از آنچه به شما روزى دادیم انفاق کنید، پیش از آنکه روزى برسد که در آن روز، نه داد وستدى است، نه دوستى و نه شفاعت، و کافران همان ستمگرانند.»
ولى دقت در ذیل آیه (وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ) ثابت مى کند که آنچه نفى شده است، شفاعت در حق کافران است، افزون بر اینکه خداوند در آیه بعد، شفاعت با اذن او را ثابت مى کند:
«مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ» (بقره / 255)
«کیست که جز با اذن او نزد او شفاعت کند؟.»
آیه دوم: خداوند مى فرماید:
«یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَوَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»(بقره/ 47 ـ 48)
«اى بنى اسرائیل! یاد کنید نعمت مرا که بر شما عطا کردم و شما را بر جهانیان برترى دادم و از روزى پروا کنید که کسى مجازات دیگرى را نمى پذیرد و نه از او شفاعت پذیرفته مى شود و نه غرامت از او گرفته خواهد شد و نه آنان یارى مى شوند.»
وحدت سیاق، حکم مى کند که هدف، نفى شفاعت باطل باشد که یهود در آن دوره مى پنداشتند، یعنى اعتقاد به شفاعت، بدون هیچ شرطى در شفاعت کننده و شفاعت شونده. این کجا و شفاعت تعیین شده کجا؟
آیه سوم : عرب جاهلى چون معتقد به شفاعت بت ها نزد خدا بودند، آن ها را مى پرستیدند. در این زمینه آیات فراوانى است که به یکى بسنده مى کنیم:
(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ)(زمر/ 43)
آیه اول :خداوند مى فرماید:
(قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)(زمر / 44)
«بگو همه شفاعت از آن خداست، فرمانروایى آسمان ها و زمین از آن اوست، سپس به سوى او بازگردانده مى شوید.»
روشن است که خدا نزد کسى براى کسى شفاعت نمى کند، چون او برتر از هر چیز است، و هر چیز در پیشگاه او خاضع است. پس معناى اینکه همه شفاعت از آن اوست این است که خداى سبحان مالک مقام شفاعت است و هیچ کس جز با اجازه او شفاعت نمى کند. پس این آیه، هم نفى عقیده مشرکین است که براى غیر خدا شفاعت قائل بودند، هم نفى اعتقاد یهود و نصارى است که به شفاعت مطلق و بى قید و شرط در مورد شفاعت کننده و شفاعت شونده معتقدند. شفاعت از آن خداست و برآن سلطه دارد و جز خدا مالک آن نیست و این منافات ندارد با اینکه بندگانى باشند که چون مورد رضایت الهى اند، اذن شفاعت داشته باشند. این معنى در دسته بعد مى آید.
1. (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ)(بقره/ 255)، «کیست که نزد خدا شفاعت کند، مگر به اذن او.»
2. (ما مِنْ شَفِیع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)(یونس/ 3)، «هیچ شفیعى نیست، مگر پس از اجازه او.»
3. (لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً)(مریم/ 87) «مالک شفاعت نیستند، مگر کسى که نزد خداوند، عهد و پیمانى گرفته باشد.»
پس فرق میان شفاعت مردود و شفاعت مأذون روشن شد. شفاعتِ مطلق، یعنى شفاعت بدون اذن خدا یا شفاعت بت ها، مردود است و شفاعت دیگران که خدا به آنان اذن داده و نزد پروردگار عهدى گرفته اند، شفاعت مقبول است.
(وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَاللهِ)(یوسف/ 18)
«جز خدا چیزهایى را مى پرستند که نه به آنان زیان مى رساند و نه سود مى بخشد و مى گویند: اینها شفیعان ما نزد خداوندند.»
1. میان شفاعت خواهى از بت ها و از اولیاى صالح خدا تفاوت اساسى وجود دارد. مشرکان که از بت هایشان طلب شفاعت مى کردند، براساس این عقیده بود که بت ها را خدا مى دانستند، یا مى پنداشتند کار خدا به آنان سپرده شده است، در حالى که موحّدان در این شفاعت خواهى معتقدند که شفیعان بندگان خالص خدایند و خداوند به خاطر پرستش خالصانه این منزلت و مقام را به آنان عطا کرده است. چگونه مى توان این دو درخواست را یکى دانست؟
2. مشرکان، طبق آیه اى که یاد شد، در آغاز بت ها را مى پرستیدند، سپس از آنان شفاعت طلبیدند، در حالى که موحّدان جز خداى یکتا و بى شریک را نمى پرستند. البته پس از آنکه در مقابل خداوند خضوع مى کنند و به او ایمان دارند، از اولیاى صالح الهى درخواست شفاعت مى کنند، به خاطر آنکه خداوند به آنان اذن شفاعت داده است.
پس نمى توان کار مؤمنان را مثل عمل مشرکان و از یک مقوله دانست و این نه اساس درستى دارد و نه بر دلیل برهانى و مستند علمى استوار است.
و شیعه غرق ماتم می شود و سیاه پوش مادری که هجده سال بیشتر نداشت... یاس نو شکفته ای که کبود شد و دستهای نامردی ناجوانمردانه چید از باغ عترت این گل را ...
فاطمیه سوز دارد و شیعیان در اینروز فقط می سوزند... فاطمیه ماه گریه و ماه مانم، فاطمیه مادر ماه محرم. منادی صدا میزند أین الفاطمیون...
و برایت میخواهم روضه بخوانم، نه از زبان من، بلکه از زبان ... خودت بخوان این حدیث غربت را...
هیئت می رویم، عاشورا میخوانیم و پای موعظه واعظان می نشینیم، خوب که دلها آماده می شود، روضه می خوانند برایمان و ما آب می شویم، نه مذاب میشویم در دریای حب اهل بیت عصمت و طهارت... مگر این عشق مردنی است؟ مگر این سوگ فراموش شدنی است؟ و آیا پاره تن پیامبر اسلام از قلب ما گسستنی است؟
سینه می زنیم و عزاداری میکنیم بر ظلمی که روا داشتند بر این خاندان پاک و ظلمتی که متحمل شدند آل الله در رسالت شان که رساندن دین اسلام ناب به دست ما بود.