سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

می خواهم برایت از دوران جوانی گل بگویم... که زمان شور و نشاط و شکوفایی اش پرپر شده و خشکید...

یک جوان هجده ساله... آنهم زن ... آخر چه اندازه توان دارد؟ چگونه می تواند تاب تحمل سختی ها و دردها و زجر داشته باشد؟

درکش غیر قابل تصور است که یک یاس 18 ساله را بین در و دیوار قرار دهند ...
اگر هجده ساله نشده ای، در روضه هایش عمیق مشو، که شاید باورت نشود با مادرمان چه کردند اهل مدینه... شاید درکش برایت دشوار آید، این همه ستم و یک جوان هجده ساله...
کودکانی در میان فریادها و دود حیرانند، همانانی که تا چندی پیش زینت دوش نبی بوده و حال در خانه ای در سوخته حیرانند که چه کنند... به سوی مادری کتک خورده، خون آلود، پهلو شکسته را بشتابند یا پدری دست بسته و دلشکسته را دریابند...
اما مادر با هزار رنج و زحمت دست برنمی دارد،‌ با پیکر نیمه جان و آن وضع جسمانی اش از پی شوهرش روانه می شود... شوهر نه، در پی امامش می دود...

+18

دنبال حیدر می دوید، از سینه اش خون می چکید... تا رسید و ... در کوچه قلاف شمشیر و تازیانه...
کبودی دستها و نیلگونی صورتش را نیز از کوچه ها بر جان خرید تا جانش برود و امامش بماند...
و آیا میدانی با این اوصاف، شش ماهه باردار بودن یعنی چه؟ سقط طفل شش ماهه یعنی چه؟

و گل یاس در هجده سالگی پژمرد... نه... نگویید پژمرده شد... که به خدا نپژمرد...
پرپر شد به دست نامردان... آخر هجده سال هم عمر است؟
نامرد... هجده سال عمر است؟

و آنانی که دروغ و افسانه می پندارند این ستمی که روا داشتند بر عترت را، شاید برای همین باشد که باورشان نمی شود در هجده سالگی چنین ستمی بر دخت نبی مکرم اسلام روا دارند ... اما بر سر اهل بیت آوردند هرچه دلشان می خواست و پس از نبی به خاک سپردند سفارشات آن بزرگ را و خداوند بلند مرتبه را ...


نوشته شده در جمعه 91/1/25ساعت 2:48 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )