دوستی گفت: که یه کم استراحت بده به این وبلاگ... تخت گاز کجا دارید میرید شماها؟ گذشت تا اینکه امروز غروب وسیله نداشتم و خیلی از مسیرهام رو با خط یازده طی طریق کردم... حسابی کالری سوزوندم و تو مسیر محل کار به خونه هم به دو یا سه تا از اقوام و دوستان سرزدم... چند ساعتی رو که با اونها بودم خیلی حرفای نزده بود که مطرح کردیم و در همه اونها یه جمله مشترک وجود داشت و هرکس به نوعی و با جمله ای این مفهوم رو منتقل می کرد: کم پیدا شدی ... سایه ات سنگین شده... اینقدر سرت شلوغه که نمیتونی یه حال از ما بگیری؟ وقتی دید و بازدیدم به پایان رسید و راهی خونه شدم با همون خط یازده، کمی تامل کردم تو کارم که چرا اولویت اولم رو گذاشتم پای نت؟ می آیم پای بساط اینترنت و میروم مدیریت وبلاگ. در حال بارگذاری... بیتابم برای مشاهده پیامهای جدید خوانده نشده. نکند حاوی برگزیده شدن مطلب در مجله پارسی نامه باشد؟؟! پیام خصوصی جدید، راستی چند درخواست تبادل لینک داشته ام و چند نفر درخواست دوستی داده اند. آخر کسی نیست بگوید تا به حال به این فکر کرده ای؟ که تمام حرکاتت در بخش مدیریت پرونده اعمالت ثبت و ضبط شده و ملکی جمع آوری می نماید گفتار و کردارت را؟ و امامی حضور ندارد اما آنلاین نظارت دارد بر تمام عملکردت و به پیشگاهش می برند تا امضاءکند. آخر تو شیعه او هستی و سرپرستی ات به عهدهء اوست. مگر نمی دانی امام معصوم علیه السلام از همه امور هستی با خبر است و بر هستی احاطه دارد. اعمالت را به دست امام عصر می دهند و ایشان از اعمال ما با خبر می شود. با دیدن اعمال خیر و نیک ما خوشحال می شوند و با دیدن اعمال شر و گناه ما غمگین می شوند. از شیخ مفید(ره) نقل شده است که ملَکی پرونده اعمال انسانها را دو بار در هفته نزد امام زمان(عج) میآورد و گاهی اوقات حضرت برای اینکه چشم ملک به پروندههایی که اعمال زشت در آن نوشته شده نیفتد، پرونده را به جهتی دیگر میگیرند و آرام آرام گریه میکنند که چرا؟! تاملی کن در اعمالت که آیا مورد قبول حضرتش بوده است؟ آیا لبخند بر گوشه لبان مبارکش نشانده ایم؟ یا چشمان پاکش را نمناک و قلب حضرتش را دلگیر ساخته ایم؟ خواندن بخشی از یادداشت های یک شهید شانزده ساله خالی از لطف نیست. شاید برای لحظاتی ما را به فکر فرو برد که کجاییم و چه می کنیم؛ «گناهان یک روز او عبارت بودند از: • سجده نماز ظهر طولانی نبود. وای بر ما؛ و چه بد است که آب نمیشویم و در زمین فرو نمی رویم. گفتم به دوست از چه نهانی ز دیده ام پ.ن: گاهگاهی می نشینم و از سر دل، درد و دل می کنم در گوشه ای تنها و ناشناس، از هرچه دلم بخواهد و از هرچه دلم پر باشد. غمبادهایم را خالی می کنم در این صفحات که همرازم شده اند و شریک می شوند با غم ها و غصه هایم، شادی ها و سرورم. دردها و بغضها و حتی گریه هایم. ***** پارسی بلاگی ها بخوانند: ادامه مطلب... گفتم: شنیدی که انتخابات شورای دبیران مجله پارسی نامه را راه انداختن؟ گفت:اینها بهانه است. مدیران پارسی بلاگ پول نداشتند برای مجله پارسی بلاگ دبیر استخدام کنند، دست به دامان اعضا شده اند. گفتم: خب می توانستند خودشان مطالبی را با پارتی بازی از بین دوستانشان انتخاب کنند، یا اصلا بین وبلاگ ها ده بیست سی چهل کنند، مثل دو سه مطلب قبلی گاهنامه خودمان که انتخاب کردن. هزینه ای هم نداشت. گفت: خب باید کاری می کردند که منّتی هم بر سر کاربران بگذارند و بعدا تلافی کنند. مثل همین تعرفه قیمت هایی که راه و بیراه در مدیریت وبلاگ میبینیم. گفتم: مگر تبلیغات، کفایت مخارج پارسی بلاگ را نمیکند؟ گفت: بحران اقتصادی غرب تبعات و پیامدهای زیادی با خود داشته و فقط در غرب محصور نمانده. آنقدر پیشرفت کرده که به پارسی بلاگ خودمان هم سرایت کرده و پس لرزه هایش را هم در برخی نقاط شاهدیم. گفتم:!!!! گفت: بله جانم، حذف تبلیغات و عدم نمایش حاضرین؛ اول راه است. فردا که برای خواندن پیامها و نظرات هم کمی مایه سبک شدید، آن وقت حالتان را می پرسم. در ضمن، زمزمه هایی به گوشم رسیده که دارد جنبش فتح آبدارخانه پارسی بلاگ راه می افتد، چه بسا که این اعتراض ها به وبلاگ مدیر هم برسد. گفتم: جدا؟ آن وقت چه بلایی سر پارسی بلاگ خواهد آمد؟ گفت: اگر نمیخواهی بلایی سر خودت و وبلاگت بیاید و یا وبلاگت را فلفلی کنند. این چرند و پرندهای مرا نشنیده بگیر و چشمانت را ببند، مثل خیلی ها.
گفتم: چطور؟
گفت: اینجوری که شماها دارید رقابت می کنید برید بالا، راننده های رالی کم میارن.
لبخندی تحویلش دادم و گفتم خب تو هم بنویس ... توی جوابم گفت: خب خود من هفته ای یه بار یا دوبار مطلب میزارم، اگه برگزیده بشه تازه تو همین رتبه ای که هستم میمونم.
اما خیلی از اونایی که بالا هستن روزی دوتا مطلب ... سه تا مطلب میزارن... اکثرا هم برگزیده میشن ... خدایی مطالب هم خوبه اما اونایی که نمیتونن اینهمه وقت بزارن، نمیتونن خودشون رو بالا بکشن تو رتبه بندی مجله و سرد میشن. به نظرت اینجوری نیس؟ یکیش خود تو... روزی یه مطلب رو خیلی وقتا میزاری... چطور وقت می کنید؟
جوابش رو با لبخندی دادم...
کمی افراط پیش گرفتم و از اونور پشت بوم افتادم...
چندان توجهی هم باید تو خونه داشته باشم رو نداشتم.
اینترنت و وب و وبلاگ چقدر مهم بوده که به پاش دارم خیلی چیزها رو میسوزونم...
یاد همون صحبتهام با دوستم افتادم که سعیم بر اینه که محیط وبلاگ رو گرم نگه دارم، اما محیط خونه رو سرد کردم و صله ارحام رو دارم کم و کمتر می کنم...
دوستان مجازی پیدا کردم و دوستان حقیقی رو فراموش ...
حرفام رو دارم تو این محیط می نویسم و کمتر به حرف دیگران گوش میدم...
هیئتهام شده مجازی و سینه زنی هام محصور در کلیپهای صوتی و آرشیو کامپیوترم...
سخنرانی های ضبط شده و نمازهای فاصله دار از اول وقت...
دوری از جامعه و دلخوش کردن به محیط های اجتماعی و جامعه مجازی...
نمیگم اینا نباید باشه ... اما نه به قیمت از دست دادن واجبات ...
هردو در کنار هم و موازی با هم موثره، اما به دست آوردن یکی به قیمت از دست دادن یکی دیگه چندان ارزشی نداره...
هردو باهم مکمل همدیگه هستن... هر کدوم بدون اونیکی نقصهایی داره... در کل تعادل باید برقرار باشه ... تنها چیزی که این ایام بهش اهمیت ندادم...
تصمیم گرفتم از فردا، از فردا نه، از همین حالا که وب نویسی اولویت اولم نباشه ...
تمام سعی براین است که امتیازات خود را بالا برم و محبوبیتی بسازم از وبلاگ گاهنامه و خودم در این فضای مجازی. دلخوشی ساخته ایم برای خودمان.
تاکنون نگریسته ای بر رفتارت که چه ارسال می کنی؟ یک عالمه spam و هرزنامه به حضور امامت ارسال کرده ای یا رفتارت برگزیده مجله مهدویت شده است؟
می کوشی برای دنیا؟ چه هدفی برای خودت متصور شده ای که تا این حد نزول کرده و با سر در حال سقوط به قعر جهنمی؟ تهمت، غیبت، دروغ و... را کنار بگذار. گناهان کبیره را یکبار بخوان. زمانه زمانه ای نیست که دست روی دست بگذاری. دست بالای دست بسیار است و جمعی آنقدر به تاخت تاخته اند که گوی سبقت را از همه ربوده اند. آنقدر به خیمه گاه نزدیک شده اند که بحالشان رشک برده و حسرتناک غبطه می خوریم. اما هیچ کوششی برای نیل به این آرمان نداریم. بکوش برای لیست برگزیدگان سیصدو سیزده نفره ای که سعادت یارشان است و مقامی می دهند فوق تصور و جایگاهی رفیع و عظیم که رشک می برند جن و انس و ملک بر آن. تا نفس در سینه داری باید بتازی ور نه از جاماندگان از غافله خواهی بود... نکند کبک وار سر بر برف کنی و به سوی گناه گام برداری؟
یکی از بچه های تفحص در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله را می یابد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.
• زیاد خندیدم.
• هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.»
گفتا ز بس که بی ادبی از تو دیده ام
گفتم که توبه کنم از گناه خویش
گفت از تو غیر توبه شکستن ندیده ام
گفتم به اشک دیدهء زارم عنایتی
گفتا که گوهریست که خود پروریده ام
گفتم به دست تو قلم عفو سرمدی ست
گفتا به روی نامه زشتت کشیده ام
- اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
- برگزیده مجله پارسی نامه در تاریخ شنبه 20 اسفند 90.
اما در عین حال هستند عدهء زیادی که می خوانند حرفهایم را و گاهی نیز همدردی می کنند و عده ای نیز ساده از کنارم می گذرند.
همین است خاصیت وبلاگ نویسی. می توانی خیلی چیزهایت را در وبلاگت شریک شوی. و دیگران بخوانند قصه هایت را، و غصه هایت را بخورند. با تو بخندند و با تو اشک بریزند و با تو بجوشند.
آخ که چه عالمی دارد این وبنوشت ها. خلاصه ای از جامعه را میابی در درون هر وبکده. و هرکس به اقتضای خودش می نگارد از هر کجا و می نگرد بر هر جا. پر است از مشکلات و متعلقات و منویات و مسئلات و مطربات و مبتذلات و ...
و نیز می توانی عبادت کنی، آری عبادت. آن بنویسی که خیری باشد از برایت، حتی اگر زنده نبودی؛ به یادگار بماند نوشته ات و باقیات الصالحاتی شود برای آخرتت.
اگر می خواهی بیا. بسم الله بگو و همراه شو.
اما یک چیز را بدان. تنها چیزی که تو را بالا می برد اخلاق است و بس.