مشغول خودندن کتاب بود و من غرق در تفکرات. گفتم: حرف خنده داری زدم؟
کمی از اوهامم تراوش کرد بیرون و گفتم: این ماه رمضون هم با همهء سختیهاش داره تموم میشه، پوستم کنده شد. تو این هوا روزه گرفتن سخته.
قسمتی رو که داشت میخوند رو تکمیل کرد و انگشت اشاره اش رو گذاشت لای کتاب، در حالی که نگاهش رو هنوز از کتاب برنداشته بود، گفت: خیلی خوبه.
گفت نه، حرف خنده داری نزدی اما انگاری داری به جاهای خوبی میرسی.اصحابعلی رضایی
متوجه منظورش نشدم.
ادامه داد: اگر میخوای یه پوست جدید دربیاری باید درد کنده شدن پوست رو تجربه کنی، اما آخرش، مثل کسی میشی که انگار تازه متولد شده.
وقتی اینو گفت، انگار کلا نگاهم رو به این قضیه عوض کرد.