بغض دارم به گلو چشم بر پنجره ام دوخته ام گاهنوشت:
این دلم می گیرد
گاهی از عمق وجود
گریه ام می گیرد
چشم بر پنجره دوخته ام تا شاید
از شب سرد طویل
بر محیط قلبم
جرعه ای پر امّید
جلوه ای از خورشید
بر دل خانه بتابد یا که
ز نسیم سحری
خبری باز آید
یا که از عطر بهار اثری باد آرد
قاصدک مژده باران آرد
مژده آمدن چلچله ها
وعدهء آمدن مردی را
که بهار دلهاست
از همین پنجره ها میآید
نور خورشید حقیقت گستر
از پس پنجره ها می تابد
می کند آب دل یخ زده عالم را
میهمان دل ما خواهد شد
پشت این پنجره هاست
همهء هستی ما
به امید وصلش
چشم بر پنجره دارم شاید
شاید این جمعه بیاید شاید...
- اللهم عجل لولیک الفرج...
- درد و دلهای آنلاینه... تحمل بفرمایید