سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

ما ایرانیان از هوش سرشاری بهره می بریم، در بسیاری چیزها در جهان حرف اول را میزنیم. در برخی عرصه ها نیز در حال پیشرفت و به روز شدن می باشیم.
در اینجا می خواهیم به بررسی برخی تولیدات ساخت داخل پرداخته و به چگونگی رقابت محصولات ایرانی در کشور بپردازیم.

تولیدات ملی

تمام نکات ذیل را با ارائه آمار بیان می کنیم تا ساده تر فهم شود.
دانشمندان ایرانی و مخترعان و مبتکران وطنمان تقریبا 34.8درصد از کالاهای مصرفی داخل را اختراع کرده و کاملا بومی کرده اند. در این بین 8.3 درصد برای اولین بار در جهان به دست هم میهنانمان اختراع و تولید شده است. اما در اینجا به الباقی اختراعات اشاره خواهیم کرد که چگونه اختراع، حمایت، بهره برداری، تولید انبوه و در کشور مصرف می شود.

یکی از ویژگی های ما ایرانیان این است که یک محصول خارجی را وارد کشور می کنیم و به اصطلاح واردات صورت می گیرد.
سپس شروع میکنیم به یاد گرفتن اینکه چگونه می شود از آن استفاده کرد و پس از کسب مهارت در طرز بکارگیری این تکنولوژی خارجی و در صورت ارزیابی مثبت آن برای مفید فایده بودن، شروع به کپی کردن و ساخت مشابه داخلی آن می کنیم. پس از طی این مراحل، شئ اولیه را با کمی تغییر به نام (ساخت ایران) دوباره اختراع می کنیم.
مرحلهء بعدی این است که این محصول را یک ابتکار از هوش سرشار ایرانی طلقی کرده و همه جا جار می زنیم که تولیدمان پیشرفت کرده است و افتخاری دیگر رقم خورده و دوباره دانشمندان ایرانی افتخار آفرینی کردند و ...
مخترع محترم هم روبروی دوربینها و مقابل خبرنگاران شروع به توضیح می کند که:
بسم الله الرحمن الرحیم، این محصولی که مشاهده می کنید کاملا بومی بوده و بدون کوچکترین کمک مستشاران خارجی موفق به تولید این محصول شدیم و تمام قطعاتش رو در ایران تولید کردیم. مشابه خارجی هم داره اما ما با اختراع این به چند موفقیت نائل شدیم:
1- تحریم های اقتصادی رو شکستیم.
2- قیمت بسیار نازل و امکانات بیشتری نسبت به مشابه خارجی خود دارد.
3- در گزینه سوم اختلاف نظر زیادی وجود دارد و به همین دلیل به آن اشاره نمی کنیم.

حالا شروع می کنیم به جذب سرمایه برای تولید انبوه.
در این مرحله 80 درصد اختراعات از حمایت سرمایه گذاران محروم میمانند اما حدود 20 درصد محصولاتی که موفق به جذب سرمایه گذار می شوند به تولیدانبوه نائل می آیند.
مرحلهء بعدی یافتن بازار فروش است، در این مرحله 15درصد از آن 20درصد توفیقی نیافته و ورشکسته می شوند. اما 5 درصد دیگر بازار فروش خود را پیدا میکنند.
این 5 درصد به دست مردم می رسد و از آن استفاده می کنند. در مراحل اولیه استفاده از این تولید داخلی، نیمی از کالاها از کیفیت لازم برخوردار نبوده و در همان بار اول از رده خارج می شوند و به جمع 15 درصد ورشکسته می پیوندند و 2.5درصدی که امتحان خود را داده و سربلند بیرون آمده است، در میان مردم جا باز می کند.
اما آرام آرام گویی فروش این محصول رو به کاهش گذاشته و روی دست فروشندگان و تولیدکنندگان و سرمایه گذاران باقی می ماند، حالا دیگر چه شده است؟ ای دل غافل، جنس چینی بازار را پر کرده است و با قیمتی بسیار نازل تر از محصول تولید داخل در میان مردم دست به دست شده به وفور یافت می شود.
بدین ترتیب کار و سرمایهء ایرانی به فنا رفته و هیچ اثری از آن باقی نمی ماند.

تمام این آمار و مستندات مورد تایید مرکز آمار ایران به آدرس http://www.amar.org.ir/ نبوده و جهت مزاح عرض شد.

تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی

امید که در سال تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی، به تولیدات داخلی بهای بیشتری بدهیم و در راستای جهاد عظیم اقتصادی و نیل به استقلال کامل اقتصادی گام برداریم.


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/24ساعت 1:51 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

لیگ برتر ایران چگونه لیگی است؟
اکثر ورزشگاه ها خارج از شهر بنا شده اند. همین نکتهء ریز بسیار قابل ملاحظه است، چرا نباید در ایران ورزشگاه داخل شهر ساخته شود تا همگان بدان دسترسی داشته باشند؟ شاید برای اینکه تماشاگران در بیرون از شهر درگیر شوند، یا شیشه های اتوبوس داخل شهر شکسته نشود و یا حتی ایجاد رعب و وحشت نشود برای مردم شهر. آیا اینگونه نیست؟
بگذریم. هوا خوب است... بازیکنان آماده بازی... داور حاظر... تماشاگران گرم تشویق... سوت زده آغاز بازی زده می شود... و می دوند به دنبال توپی که به دستش آورند به هدف برسند.
90 دقیقه زمان استاندارد ورزش فوتبال است، حالا کمی این ور یا آنور تر. پخش رسانه ای می شود برای تمام جهان. از سیمای ملی و شبکه جام جم. در اینجاست که فوتبالیست ها و تماشاگرانمان خود را به تمام جهان نشان می دهند که چند مرده حلاجند.

در ایران اکثر باشگاه ها منبع در آمدیشان دولت است و تنها بارشان بر دوش بیت المال و هیچ سودی ندارند، در حالی که اکثر کشورهای جهان از فوتبال در آمد زایی می کنند.
فوتبالمان در قیاس با غربی ها و حتی برخی کشورهای آسیایی بسیار ضعیف است. اگر در ورزشگاه باشی دقیقا حسن خواهی کرد، گویی دارند فوتبال محلی بازی میکنند در زمین خاکی. مزدی که دریافت می کنند حرفه ای و به حدی است که شمردن صفرهایش برایمان مقدور نیست. حال ادب و نزاکت در بازی به صورت آماتور و ابتدایی. البته تعدادی بازیکن اخلاقی داریم اما اگر این تعداد انگشت شمار را کنار بگذاریم، فوتبالیست هایمان از ابتدایی ترین رفتاری که شایستهء یک شهروند ایرانی است بی بهره اند.
فوتبال داخلی مان فرهنگ ما را به چالش کشیده اند و فوتبالیستها به افتضاح ترین شکل ممکن مشغول تخریب فرهنگ کشورمان در سطح جهان به صورت گسترده هستند و اندک آبرویی هم اگر داشته باشیم برده اند و دارند می برند. هزاران میلیاردی که دارد در بخش فوتبالمان خرج، خرج که نه، دارد حرام می شود،‌ چه سودی برایمان داشته و دارد و خواهد داشت؟
کشور ما یک کشور فرهنگی و اسلامی است، فوتبالیسهای ما که در منطقه و آسیا و جهان توپ می زنند، سفیران و مبلغان فرهنگ و دین ما هستند. نمایندگان ملت مایند و نماد و مثالی از تمام ایرانیان. آیا توانسته اند نماینده خوبی از آحاد ملت ایران در برابر جهانیان باشند؟ آیا کوچکترین پیامی از فرهنگ و آداب و سنن مان به جهان عرضه کرده اند؟

یک نمونه حسین رضازاده، با همان یک یااباالفضل، ارزش ملی و مذهبی ما ایرانیان را به رخ جهانیان کشید و غرور ملی مان را بالا برد.
این فوتبال ایرانی چه اندازه می تواند تاثیر مثبت روی جوانان خودمان بگذارد؟ خارجی ها طلبمان...

در یک بازی فوتبال، تماشاگران آنقدر جملات رکیک استفاده می کنند که تماشاگر سالم شرم دارد از شنیدنش، حال بخواهد با دوستان و یا پدر و برادر و فرزندش نیز به ورزشگاه رفته و به پای چنین کلمات شنیع و زننده ای بنشیند.
فوتبال برای تخلیهء روانی یک عده تماشاگرنمای بی ادب و گستاخ ساخته نشده است، برای عقده های روحی چند آدم نمای افسار گسیخته ابداع نشده است. فوتبال یعنی من با دوستان و خانواده ام لذت ببرم از ورزش،‌ از جمع بودن دور هم،‌ تماشای سالم یک بازی سالم.

اینروزها دوباره بازار فوتبال داغ داغ است. نه از جهت تب و تاب ورزشی اش، بلکه از نظر جنجال آفرینی هنجار شکنی هایش. آدمی می ماند اسمش را چه بگذارد.
فوتبال؟؟
دو بازی جنجالی لیگ 90 میان تیم های داماش گیلان و پرسپولیس تهران صورت گرفت و در بازی رفت شاهد کارهای 24+ بودیم و در بازی برگشت شاهد فحاشی های 18+.
آیا انسان با انسان چنین می کند؟ اسم خود را مسلمان گذاشته ایم و ... بازی داماش و پرسپولیس که دیگر حرف برای گفتن نگذاشته است. اصلا در شان مانیست که چنین بازی سخیفی را نقد کنیم...

فوتبال و فوتبالیست ایرانی

مسئولان ورزش،‌ فوتبال ما با تزریق پول درست نمی شود. کمی به تن مبارک زحمت دهید و کار فرهنگی کنید. حجاب نیست که زیر خروارها پرونده مسکوت و رهایش بگذارید و کسی صدایش در نیاید... مورد تمسخر جهانیان قرار گرفته ایم. تا کی می خواهید در برنامه طنزی به نام نود بنشینید و انگشت اتهام به سمت یکدیگر نشانه بگیرید؟ تا کی باید نظاره گر چنین بی شرمی هایی باشیم؟

شما را به خدا از این وضعیت خارج شوید...


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت 2:15 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سینما مملو از جمعیت بود، در سالهای اخیر، کمتر دیده بودم چنین جمعیتی برای فیلمی آمده باشد، اخراجی های 3 در سال گذشته نیز چنین بود، البته در جدایی نادر از سیمین و ورود آقایان ممنون نیز تقریبا جمعیت مطلوبی به سینما آمده بود.

قلاده های طلا

فیلم بر روی پرده به نمایش در آمد، بخش های اولیه که مربوط به قصد انفجار هواپیمای حامل سید محمدخاتمی می باشد و ماموریت اطلاعات کشور در ردیابی و خنثی سازی این عملیات.
مغز اصلی این فیلم حول محور وزارت اطلاعات می باشد و نقش این نیرو در حل بحران کشور در سال 88. بر خلاف بسیاری از فیلم ها سیاسی تولید شده، این فیلم با مخاطب صادقانه تر برخورد کرده است. چیزهایی که خلاف واقع باشد مشاهده نمی شود، برخی مسائل نیز به صورت گذرا و سطحی بیان می شود همچون مرگ ندا آقا سلطان به صورت حاشیه ای به نمایش در میابد و به عمق مطلب ورود پیدا نمی کند.شاید دلیل آن ذیق وقت باشد و عدم زمان کافی برای بررسی چنین مسائلی. نپرداختن به کسانی که به نام رهبری و بسیج دست به خشونت زدند و مشکلاتی و حساسیت هایی را به وجود آوردند را میتوان از معایب قلاده های طلا دانست.
از جذابیتهای فیلم گمراه کردن مخاطب در پیش بینی و شناسایی فرد جاسوس در سازمان اطلاعاتی کشور می باشد که تا آخرین لحظه تماشاگر را پیگیر ماجرا کرده و مدام با شخصیتها درگیر است برای شناختن فرد نفوذی.
مقتدر نشان ندادن وزارت اطلاعات از بخشهای کلیدی قلاده های طلاست و این وزارتخانه را کم مقصر نمی داند در جمع آوری قائله اغتشاشات.
از منظر تهیه کنندگان این فیلم یک سو اغتشاشگران و سویی دیگر نیروهای مسئول در جمع اوری این مسئلهء بحرانی کشور است و به نقش عمدهء مردم در روز قدس و 9 دی به هیچ وجه پرداخته نشده است. تنها در بخشهای پایانی این فیلم دانشجویانی را در اعتراض به سیاستهای انگلیس در مقابل سفارت این کشور در تهران نشان می دهد که کار از کار گذشته است و همه چیز آرام گردیده.

قلاده های طلا شاید مطالب ناگفته زیادی داشت، اما در نوع خود می توان گفت که کم نظیر است... به دلیل نمایش این فیلم در پرده سینما زیاد وارد جزئیات نشدیم تا برای کسانی که هنوز ندیده اند، تازگی داشته باشد و پیشنهاد میکنم اگر ندیده اید، تماشای این فیلم خالی از لطف نیست؟
رضایت در چهره بینندگان این فیلم مشهود بود.

پ.ن:
- از حاشیه های جالب در سینما تربیت، حضور حاج مهدی سلحشور، مداح اهل بیت(س) به همراه خانواده اش برای نماشای فیلم بود.

 


نوشته شده در جمعه 91/1/11ساعت 2:9 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

زندگینـامه حضرت آیت­ الله العظمی حاج آقا حسین احمدی طباطبائی بروجردی(ره)

در سال 1292هـ.ق، در شهر بروجرد، کودکی چشم به جهان گشود. او را حسین نامیدند. او از ایام کودکی، مورد علاقه سرشار پدرش، سید علی قرار گرفت و در سایه توجهات او تعلیم، تربیت و رشد یافت.
در هفت سالگی وارد مکتب خانه شد و کتاب «جامع المقدمات» را به خوبی آموخت و در میان شاگردان از امتیاز مخصوصی بر خورد دار شدند ، به طوری که ذکاوت و تیزهوشی و متانت وی زبانزد خاص و عام گردید.
پدرش چون پیشرفتش را دید، او را به حوزه علمیه نوربخش بروجرد برد و از معلم خواست تا بقیه علوم مقدماتی را به پسرش بیاموزد. بدین گونه صرف و نحو، معانی بیان، بدیع و منطق، فقه و اصول را در بروجرد آموخت.

مهاجرت به اصفهان
از آن جا که حوزه‏ علمیه‏ بروجرد، نیاز علمی او را پاسخ‏گو نبود،به توصیه بزرگان و صلاحدید پدر، در سال هزار و سیصد و ده قمری به اصفهان مهاجرت کرد.
ایشان، پس از ورود به اصفهان، در درس مرحوم حاج سیدمحمدباقر درچه‏ای شرکت کرد.
آن استاد گران‏مایه، به حضرت آیت‏ الله ‏العظمی بروجردی، بسیار اظهار مهر و علاقه می‏کرد؛ حضرت آیت الله العظمی بروجردی(ره) تا آخرین لحظات حیات، این استاد ارزش‏مند را فراموش نکرد.
ایشان هم چنین در درس‏ جناب میرزا ابوالمعالی کلباسی و جناب سیدمحمدتقی مدرس شرکت می کردند. علاوه بر فقه و اصول و رجال، در درس فلسفه‏ دو فحل این فن، یعنی آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی، حاضر شد.

آیت الله بروجردی پس از ورود به نجف اشرف، به حوزه درس مرحوم آیت الله العظمی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی وارد شده و نه سال از محضر پر فیض آن فقیه بزرگ و علمای دیگری چون: آیت الله العظمی آقا سید کاظم یزدی ، و آیت الله شریعت اصفهانی (شیخ الشریعة) در فقه و اصول و رجال کسب فیض کردند.

ایشان در ایام تحصیل در نجف اشرف، بعد از اتمام درس مرحوم آخوند، بحث همان روز را برای جمع کثیری تقریر می‌فرمودند.

آیت الله بروجردی
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت 4:39 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

در روزهای اخیر فردی در محیط پیامرسان شبهاتی را پیرامون مذهب شیعه به وجود آورده است. این فرد یک سلفی وهابی است و بسیار مصرانه قصد ترویج وهابیت در بین کاربران را دارد و  نمونه بسیار کوچکی از هدف گسترش تفکر سلفی گری و وهابیت با حمایتهای مادی و معنوی آل سعود در ایران می باشد.

نقدی بر وهابیت

وهابیت توسط محمدبن عبدالوهاب در قرن دوازده (هـ.ق) ابداع و پایه گذاری شد. این فرقه در عرصه اعتقادات و هم در حوزه فقه و احکام طبق عقاید ابن تیمیه و ابن قیم جوزی،‌در مقابل مسلمانان اعم از شیعه و سنی، در حقیقت در مقابل دین اسلام قد راست کرده است و با این بدعت، اسلام را منحصر به خویش می داند و سایر مسلمین را خارج از دین اسلام می پندارد و محکوم به کفر و شرک. وهابیت به هیچ وجه شاخه ای از اهل سنت نیست و حتی ایشان را نیز همچون شیعه در تعارض افکار و عقاید خویش می داند،‌ اما نسبت به تشیع حساسیت بیشتری دارد و قصد وارد آوردن ضربه ای خصمانه و جاهلانه بر پیکر جامعه اسلامی و بر دین مبین اسلام دارند. طوری با اسلام و مسلمین رفتار کرده و میکنند که گویی دین محمدی(ص) همچون ادیان گذشته منسوخ شده و دین جدیدی به دست عبدالوهاب(همانگونه که در مقدمه کتاب توحید او اشعارش آورده است) برای نجات و هدایت مردم خصوصا مسلمین که طبق معیارهای وهابیت کافر و مشرک به شمار می آیند، آورده شده. این فرقه از جهات گوناگونی قابل نقد و بررسی است که در اینجا به صورت کلی بخش هایی از آن را می آوریم،:
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت 2:22 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

می نشینم روبرویش، تکیه می دهم بر دیوار. پشت به قبله و مقابل ضریح منورش.
چه می گویم؟ او، خود قبله است و همه در طوافش،‌ من نیز رو به قبله ای نشسته ام که قلب عالم امکان است.
بزرگ بانویی که پذیرای عاشقان و زائران است. خانه اش همیشه میهمان دارد،‌ غلغله است حریمش، در آمد و شدند زائران و مجاورانش، همیشه شلوغ است این مرقد شریف. آخر علاوه بر میهمانان خویش،‌ پذیرای زائران مادری بی نشان است با قبری گمشده.

آری،‌ می نشیم رو به ضریح و رخ بر دیوار سنگی می گذارم و خیره می شوم در جلال و جبروتش.
گروه گروه می آیند و می روند و زیارت می کنند این مضجع شریف را. از یاد می برم چه میخواستم و از برای کدام گرفتاری ام به حضورش آمده ام.
سکینه ای قلبم را فرا می گیرد و مرا احاطه میکند با آرامشی خاص. نمی دانم چرا این همه ازدحام و شلوغی آرامش بخش است؟
چشمهایم را روی هم می گذارم. صداها را رصد میکنم.

ضریح حضرت معصومه

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 91/1/7ساعت 1:34 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

شهر ما پاک و تمیز است، زباله روی زباله جمع نمی شود، در جوی آب آشغال پر نمی شود، کوچه ها و خیابان ها بوی تعفن نمی دهد و احساس نا خوشایندی نداریم از گوشه و کنار شهر.
همه اینها را مرهون زحمات زحمتکشانی هستیم که روز و شب برای پاکیزگی شهرمان تلاش می کنند...
صبح و ظهر و شب، سرما و گرما و تعطیلاتی را که ما به خوشی و خرمی به گردش و تفریح به سر می بریم، این تلاشگران، بی وقفه برای پاکی و پاکیزگی محله ها و کوچه و خیابانها مشغول فعالیت اند.
اگر لحظاتی را پای صحبت آنها بگذرانی و پای حرفهایشان بنشینی، خواهی دید اکثرا چه صادقانه و مخلصانه و ساده و بی ریا،‌ بدون پیچیدگی خاصی در جامعه ما زندگی می کنند و هیچ ادعایی ندارند. پرکار و کم حرف اند...
آنقدر در هیاهوی پرتلاطم زندگانی ما گم هستند که حتی به خویش، اجازه یک سلام و احوالپرسی ساده را نیز نمی دهیم با کسی که اگر روزی نباشد، لحظه ای شهر را نمیتوانی تحمل کنی، خانه را نیز بوی متعفنی فرا خواهد گرفت که حاضر نیستی لحظه ای در آن نفس بکشی...
وقتی من و تو، در حق خانهء دوم خود جفا می کنیم، این رفتگران شهرداری هستند که پاکیزگی را دوباره به شهر باز می گردانند...

رفتگر شهرداری
ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 1:26 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بر روی پلاکم حک شده است: در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون، یاد شلمچه، یاد فکه، یاد مجنون...
گاهی به دست میگیرمش و یاد تنها سفرم به کربلای جنوب در دلم زنده می شود... دلم تنگ می شود برای آن ایام... و می سوزد قلبم. غبطه می خورم به حال کسانی که هم اکنون در آن سرزمین نور قدم می گذارند و نفس می کشند.

پلاک...

آری. این پلاک تنها یادگار من است از آن سفر روحانی و دهلاویه ... محل شهادت شهید دکتر مصطفی چمران... همو که بزرگ مردی بود با شجاعتی ستودنی و تبع  و روحی بلند...

ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 91/1/4ساعت 6:27 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

- مرتضی نمی تونی یه مشهد جور کنی بریم؟
- راستش مهدی خودمم دوست دارم برم. من میگردم، تو هم بگرد، هرکدوم زودتر جور شد بریم.
- باشه. پایه ام.
مرتضی حبیبی از دوستان نزدیکم در زمان خدمت سربازی بود و هست. که قصد کردیم یک سفر مشهد با هم برویم و زیارتی کرده باشیم. علاقه به همسفری با هم نیز بر شوق این مسافرت فزوده بود.
پس از چند روز مرتضی به سراغم آمد و گفت: مشهد میری؟
خوشحال شدم و گفتم: جور شد؟
- آره. هفتهء‌ دیگه شب عید.
- ایول. چقد میشه هزینه اش؟
- ده هزار تومن.
- ؟!!! چی ؟ ده هزار؟
- آره دیگه. ده تومن بده.
فکر کردم لابد علی الحساب است و الباقی اش را نیز بعدا خواهند گرفت. خلاصه پول را دادم و گفت فلان موقع فلان ساعت فلان جا باش. خداحافظی کردیم.
هفتهء‌ بعد اسباب و وسایل را آماده کردم و در زمان معهود در مکان مقرر حاضر گشتیم. البته این نکته را هم بگویم که یکی از همخدمتی هایم را نیز ثبت نام کردم. اسمش مرتضی اکبری بود. می دانستم که اگر ماجرای مسافرت را بگویم دلگیر می شود که چرا مرا بی خبر گذاشتید.
القصه، داخل اتوبوس شدیم و در صندلی های کنار یکدیگر نشستیم. من و اکبری با هم و حیبی با یکی از آشناهایش نیز کنار همدیگر.
کاروانیان کامل شدند و حرکت کردیم. شروع کردیم به صحبت و گفتگو... بنا بود صبح عید در مشهد باشیم.
از گرمسار که گذشتیم، متوجه چیز عجیبی شدیم و آن این بود که کاروانیان خیلی با هم صمیمی بودند. رفت و آمدها و صحبت ها حاکی از روابط گرمشان با یکدیگر بود، گویی ما سه نفر غریب بودیم در این جمع. از بنده خدایی که کنار مرتضی حبیبی نشسته بود پرسیدم. این کاروان مربوط به هیئت یا ارگانی چیزی است؟ گفت: چطور؟
- آخه اینا خیلی با هم جور هستن و بگو بخند دارن. قضیه چیه؟
- آهان. آره. مال اداره .... . مگه شما نمی دونستید؟
- یعنی کارمنداش رو داره میبره مشهد؟
- بله.
- یعنی هزینه کمی که گرفتن بابت همینه؟ بقیه اش رو اداره شون میده؟
- آره. اینجوریه.
انگار آب سردی بر پیکرهء‌ هر سه مان ریختند. نگاهی سوالی به حبیبی انداختم و او نیز با بالا انداختن شانه هایش،‌ دم از بی اطلاعی زد.
دو باره رو به آن بنده خدا کرده و گفتم: حالا باید چه کنیم؟ ما نمی بایست در این کاروان باشیم. یا لااقل تمام هزینه های سهم خود را بپردازیم.
گفت: نمی دونم. مسئول کاروان همونیه که داره رانندگی می کنه. معاون اداره ست. نذر داره که تو رانندگی کمک کنه. شوفری میکنه. اگه میخوای وقتی که تو سرخه نیگه داشت برو باهاش صحبت کن.
در حالت پژمردگی فرو رفتیم و می گفتیم و می شنیدیم از خاطرات و گذشته و ... شخصی در همین حین از کنارم عبور کرد و با شانه ام برخورد کرد. نگاهش کردم. معذرت خواهی کرد و رفت قسمت انتهایی اتوبوس دراز کشید و پرده را نیز.
اتوبوس در سرخه ایستاد. پیاده شدیم برای شام و نماز. از پی راننده گشتم. اما نیافتمش. سوال کردم. پاسخ دادند: خسته بود، وسط راه یه لحظه نیگه داشتیم رفت عقب خوابید.
تازه متوجه شدم کسی که رفته بود...
پس از شام بیدار شد و بیرون آمد. سریع از پی وی دویدم. میرفت به سمت وضوخانه. صدایش کردم... ایستاد... شروع به عرض ماوقع کردم از اینکه ما غریبه ایم و... که دستش را بالا آورد به نشانه اینکه هیچ مگو. گفت اشکالی ندارد. گفتم آخر.... و باز کلامم را قطع کرد و گفت میدانم. شما میهمان من هستید...

متعجبانه بازگشتم. دوستان را آگاه ساختم از آنچه گذشت. و آنها نیز متحیر شدند و دیگر ناراحتیشان بر طرف شد.

سفرنامه مشهد

به مشهد رسیدیم صبح عید... هتل، عالی، امکانات و پذیرایی بسیار خوب. زیارت که نگو و نپرس. دوستان نیز بسیار مسرور بودند و اذعان کردند که چنین زیارتی تا بحال روزیشان نشده بود... ماجرا ها داشت این سفرمان که مجال گفتنش نیست. فقط همین را بگویم به محض اولین ورودم به حرم، شاید پس از ده دقیقه، حاجتم بر آورده شد.شخصی را که ماه ها در قم به دنبالش بودم تا مشکلم را حل کند، در حرم یافتم در حالی که او گره از کارم گشود.... بماند که چه شد و چه گذشت...

چند روز خوب و خوش طی شد و به سمت وطن عزیمت کردیم...

به دامغان رسیدیم. نمیدانم نهار بود و یا شام. اما پس از صرف غذا به طبقه فوقانی محل غذا خوری رفتم از پی رفقا... جمع کاروانیان را جمع دیدم و مشغول گفتگو. من نیز کناری جلوس کردم برای بهره از این صحبتها. مسئول کاروان شروع به صحبت کرد:
شاید این سوال براتون پیش اومده باشه که من همیشه سه چهارتا صندلی اتوبوس رو خالی میذاشتم و میرفتیم زیارت مشهد یا هرجا. چی شده که اینسری کامل پر کردم اتوبوس رو؟
راستش ایندفعه هم این قصد رو داشتم. روی میزم اسم چند نفر برام غریب بود. اسمشون رو خط زدم. همین سه تا جوونی که با ما اومدن ... اما یادم رفت بهشون بگم... بعد از اینکه راه افتادیم متوجه شدم که چه اشتباهی کردم... تو راه به این فکر می کردم که چطوری بهشون بگم که شرمنده نشم... داشتم رانندگی می کردم که یهو خوابم گرفت... قبل از اینکه بیام استراحت کرده بودم اما وسط رانندگی یه آن چشام سنگین شد... نگه داشتم و رفتم عقب خوابیدم... همین که خوابم برد بابای شهیدمو  تو خواب دیدم... به والله از اون سالی که شهید شده بود تو خوابم نیومده بود... بهم گفت این سه نفر رو خط نزن. گفتم بهش آخه نمیشه... من همیشه سه تا جا خالی میزارم... گفت بهت میگم با اینا کاری نداشته باش... اینا مهمونای من هستن... بزار بیان. از خواب پا شدم. حالم به کل عوض شد. داشتم میرفتم نماز بخونم که یکی از این جوونا اومد پیشم و گفت که ما اضافه سوار شدیم و حق ما نبود که بیاییم این سفرو... فهمیدیم که خوابم درست بوده... بهش گفتم اشکال نداره... بغضم گرفت... فقط گریه می کردم بین نماز... گفتم تو رو خدا با کیا همسفر شدیم... چه سعادتی دارن اونا... چه توفیقی قسمت ما شد که ...

وقتی اینها را شنیدم آرام برخواستم، بدون اینکه متوجهم شوند به طبقه پایین رفتم و یکراست سوار اتوبوس شدم. حبیبی و اکبری هم آمدند، حال مرا دیدند و برایشان سوال شد که چرا اینگونه ام؟ ماجرا را برایشان تعریف کردم... آنها هم همچون من متحیر شدند و در خود فرو رفتند... انتهای اتوبوس نشستیم و فقط بغض کردیم. جرات گریه نداشتیم...

مدتی مدید است از آن ماجرا می گذرد. مدتهاست مشهدت نیامده ام. وقتی یک شهید واسطهء چنین خیری می شود و میهمان میکند ما را در ضیافت زیارت حرمت، چگونه چنین توقعی از تو نداشته باشیم که باری دگر میهمان حریم با صفای بهشتی ات نکنی مان؟
آیا غیر از این است که اگر طلب نکنی کسی زائر مشهدالرضایت نمی شود و اگر نخوانی کسی را هرگز در حریمت قدم نخواهد گذاشت؟

چه کرده ایم تا این اندازه نالایق شده ایم؟ لایقمان کن. زائرمان کن. کبوترمان کن. آقا بهشتیمان کن...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/3ساعت 2:3 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سال جدید نزد جوامع مختلف جایگاه ویژه ای دارد، علی الخصوص در جامعهء ایرانی که سنتی دیرین است در فرهنگ این سرزمین.

با ورود اسلام به ایران به صورت مسالمت آمیز و پذیرش این دین توسط مردم ایران، از وسعت آداب و رسوم ها به تدریج کاسته شد و اعتقادات مردم آیین های متضاد را اندک اندک کنار گذاشت و برخی سنتهای مثبت نیز در اسلام آمیخته گردید.

حضرت علی(ع) در قسمتی از نامه معروف خود به مالک اشتر درباره رعایت رسوم و آیین های مردم تأکید کرده می فرمایید: « آداب پسندیده ای را که بندگان این ملت به آن عمل کردن و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیت با آن اصلاح شدن بر هم مزن...»

از مهم ترین آداب ما ایرانیان که مورد پذیرش اسلام نیز قرار گرفت نوروز بود.

معلی بن خنیس که فردی موثق است می گوید: «روز نوروز خدمت امام صادق(ع) رفتم. فرمودند معلی آیا می دانی امروز چه روزی است؟ عرض کردم؟ عجم ( غیر عرب) امروز را بزرگ می داند و تبریک می جویند وبرای همدیگر هدیه می فرستد؛ امام فرمودند: به بیت عتیق(کعبه) سوگند می خورم که نوروز از زمان قدیم است. نوروز روزی است که در عالم خداوند از بندگانش پیمان گرفت که او را بپرستند و مشرک نشوند و ایمان به پیغمبران و حجج و ائمه بیاورند. روزی است که آفتاب تایید و هوا که موجب حیات است وزیدن گرفت و زمین خلق شد. جبرئیل بر پیامبر نازل شد. روزی است که قائم ما (عج) و ولاه امر ظاهر شوند و روزی است که قائم(عج) بردجال غالب می گردد و کناسه کوفه او را دار می زنند . هیچ نوروزی نیست که ما اهل بیت، انتظار فرج نداشته باشیم چون از روزهای ما و شیعیان ماست. عجم احترام شما را نگه داشتند و شما ضایع کردید.»

این سنت ایرانی، اهمیت ویژه تری یافت و تبدیل به یک فرهنگی ایرانی اسلامی شد. دعای سال تحویل«یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال،‌ حول حالنا الی احسن الحال» را نیز میتوان از این نمونه ها برشمرد...

جشن نوروز همواره در میان اقشار مختلف جامعه ایرانی، از پایین ترین قشرها تا بالاترین سران نیز جایگاه خاصی داشته است و همگی این نو شدن طبیعت را جشن گرفته و گرامی می داشتند. نمونه هایی از این دست را می توان از گذشته های دور و آثاری همچون تخت جمشید مشاهده کرد. برپایی جشن نوروز در دوران پس از انقلاب اسلامی ایران نیز جایگاه خود را در میان مردم حفظ کرد.
امام خمینی پیرامون نوروز فرمودند: «و در این عید (نوروز) هم که عید ملی است و اسلامی نیست، لکن اسلام هم مخالفتی با او ندارد، باز می بینیم که در روایتی وارد شده از آداب امروز روزه گرفتن است، از آداب امروز دعا کردن و نماز خواندن است. و این به ما می فهماند که هر ملتی بخواهد به راه راست برود و بخواهد استقلال خودش را، آزادی خودش را بخواهد حفظ کند، باید در عیدش و غیر عیدش تذکر داشته باشد. و ذکر خدا بکند، برای خدا باشد، حتی در عیدش دستور روزه است ، دستور استحبابی، روزه ای که باید انسان منقطع بشود از شهوات خودش، و متوجه خدای تبارک و تعالی شود.»
داخل پرانتز شعری از حضرت امام را در این باره می آورم:

باد نوروز وزیدست به کوه و صحرا              جامه عید بپوشید چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست            نازم آن مطربِ مجلس که بُوَد قبله نما
صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند     جام می گیر ز مطرب که روی سوی صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند         منِ سرمست ز میخانه کُنم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنی و درویش                       یارِدلدار ز بتخانه دری را بگشا
گر مرا ره به در پیر خرابات دهی         به سر و جان به سویش راه نوردم، نه به پا
سالها در صف ارباب عمائیم بودم                    تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا

جشن نوروز در دوران زعامت مقام معظم رهبری شکلی خاص به خود گرفته است، علی الخصوص این سالهای اخیر...

در سالهای اخیر، تحویل سال نو با تبریک نوروز توسط مقام معظم رهبری به مردم و بیانات ایشان همراه است. حضرت آقا با نگرشی خاص به نوروز و نام گذاری سال جدید،‌ به این جشن کهن رنگ و بوی خاصی بخشیده است.

سال 1391

ایشان با نام گذاری سال جدید اهداف خاصی را دنبال می کنند که گاه آداب و ارزشهای فراموش شده ای را زنده می کنند و یا جهت گیری خاصی به حرکت جامعه می دهد، گاهی نیز افقهای بالا را نشانه می گیرد برای تعالی جامعه ایرانی و گاهی خود نام گذاری موتور محرکی می شود برای آغاز انقلابی در زمینه ای خاص، اقتصادی یا فرهنگی و یا تکنولوژیک و تربیتی... اهداف متفاوت است و اینها بسته به انواع آسیبهای اجتماعی و یا رویش جوانه هایی در جامعه یا گاهی بسته به اقتضای زمان و تاثیرات بین الملل باشد.

همه اینها نوعی اعتلای فرهنگی است و می توان گفت رهبری به فرهنگ دیرین ایرانی روح تازه ای دمیده است...

میبایست گام‏های بلندی برداشت و افق‏ها را مدام مرور کرد. نامگذاری سال 91 نیز بیانگر ضرورتی است و نوع نامگذاری آن، مسیر را مشخص می کند.
امیرالمونین(ع) می فرماید: اِغتنمِ الفُرَص فَاِنّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. فرصت‏ها را دریابید که چون ابر زودگذر عبور خواهند کرد.

پ.ن:
- سال 1391 رو تبریک عرض می کنم و توفیقات روز افزون شما رو از خداوند منان مسئلت دارم.
- به نظر شما نامی که حضرت امام خامنه ای برای امسال انتخاب کردند بیانگر چیست و چه باید کرد؟


نوشته شده در سه شنبه 91/1/1ساعت 4:21 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

<      1   2   3   4   5      >