سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

بسیار اتفاق می افتد، غرق در اوهام خویش می شویم و غوطه ور در آمال و آرزوها. از این شاخه، به آن شاخه می پریم و تفکرات و مخیلات ذهنی را شخم می زنیم.
براستی چه اندازه این طراوشات مغزی را سمپاشی می کنیم؟
آیا آنها را هرس می کنیم و شاخ و برگهای زایدش را میچینیم و دور می ریزیم؟
آیا در این واکاوی ها، اصلاح رفتاری خود را مورد بازنگری قرار می دهیم؟
ایده های مثبت را آبیاری می کنیم؟
در این خلوتها که اختصاص دارد به خودمان و خود درونی مان، چه کسانی را میهمان میکنیم؟ آیا خدا پای ثابت تنهاییمان است و او را حاضر و ناظر می دانیم؟

مراقب افکارت باش

امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «ترسناکترین چیزی که از آنها بر شما خائفم دو چیز است:
1.پیروی از هوای نفس
2.آرزوهای طولانی، اما پیروی از هواهای نفسانی شما را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی آخرت را از یاد شما برد.»

اگر سررشته فکری را گرفته و دنبال نمودی، مراقب باش. مبادا دچار آرزوهای پرطول و دراز شوی و از حقیقت جدا شوی، که چه بسا انحطاط عقلی را در بر خواهد داشت.

پرسه در خیال می تواند انسان را متعالی نماید، یا نزول دهد و حتی به قهقرا فرو برد. و همین افکار سازنده ابعاد شخصیتی و انسانی است.

 

مراقب افکارت باش که گفتارت می شود.
مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود.
مراقب رفتارت باش که عادتت می شود.
مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود.
مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود.

یک از مهمترین مسائلی که شاید به ذهن اکثر ما انسانها خطور می کند، جاودانگی است، بر این باوریم که زنده خواهیم ماند و قبر ما را احاطه نخواهد کرد، هرچند اگر زباناً معترف به فانی بودنمان هستیم، اما در ناخودآگاه ذهنمان، چیزی قلقلکمان می دهد که تو زنده خواهی بود و ملک الموت را با تو کاری نیست.

اگر تو نیز دچار حیلت دنیا شده ای و اسیر خدعه هایش، این نصیحت حضرت علی علیه السلام را به خاطر سپار.

«بنده خدا باید از پروردگار خود بپرهیزد و خود را پند دهد و از معاصی و کردارهای زشت خود توبه کند و بر شهوات خود غلبه نماید و به خود وعده طول عمر ندهد زیرا مرگ او پنهان و پوشیده است و آرزوهای دنیائی فریبنده اند و شیطان همواره سعی در گمراه کردن او ، جلوه دادن معاصی در نظر اوست تا بر او تسلط یابد و انسان را در انتظار توبه نگه می دارد که آن را تاخیر اندازند و تا زمان فرا رسیدن مرگ از آن غفلت کند.»

گاهنوشت:
- از خداوند توفیق خدایی شدن افکار و خلوص نیات و توفیق توبه راستین را مئسلت مینمایم، و مدیریت حضرت ولیعصر(عج) را بر خلوتهایمان آرزو دارم. امید که از شیعیان راستین باشیم.


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1ساعت 12:47 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

چندی است لیگ برتر فوتبال کشورمان به پایان رسیده است و تیم ها لیگ برتری در حال تمدید قرارداد برخی بازیکنان فصل گذشته شان، یا جذب بازیکنان جدید و یا اخراج مهره های ناکار آمد تیمهایشان هستند.

در این بین هر باشگاه می بایست بنابر بودجه ای که در دست دارد و یا می تواند به دست آورد، اقدام به خرید فوتبالیست کند. و به اندازه وسع مالی باشگاه و هیئت مدیره، بازیکن مورد نظر مربیان را جهت نیل به آرمان خویش در فصل جدید رقابتها جذب کند. حال این آرمان ممکن است کسب قهرمانی باشد یا کسب سهمیه آسیایی، یا حضور در میان تیم های صدر جدول و یا حتی برای سقوط نکردن.پس هدف، وسیله را تعیین می کند. حال در مدت فصل نقل و انتقالات، برخی تیم ها زودتر از سایرن دست به کار شده اند، چرا که تیم های متمول سریع عمل می کنند تا بازکنان مرقوب تر را برای تیم خود برگزینند، قبل از آنی که حریفان گوی سبقت را از آنان بربایند. در مرحله بعد، تیم های کم بضاعت تر وارد عرصه می شوند و الباقی بازیکنان را دستچین خواهند نمود.

در اینجا نکته ای قابل تامل است. بدون شک تیمهایی ثروتمند در حال حاضر بازیکنان گران قیمتی را خریداری نموده و یا در حال مذاکره و عقد قراردادهای چندصد میلیونی و میلیاردی با گزینه های مورد نظر خود هستند و به دلیل رقابت حساس باشگاه ها و بازیکن سالاری در کشور ما، از عقد قرار دادهای فراتر از سقف قانونی نیز فروگذار نیستند، چرا که اگر بخواهند طبق سقف قراردادها،  خرید نموده و یا با بازیکنان خویش تمدید نمایند، طرفی نمی بندند و نخواهند توانست یک تیم کهکشانی و متشکل از ستاره های فوتبالی تشکیل دهند. پس لازمه بستن یک تیم فوق ستاره، تخلف قانونی است، همانچیزی که در عملکرد باشگاهها شاهدیم. قابل توجه نیز آنست که در بسیاری موارد خود باشگاه داران بدان معترفند و اگر هم اذعان ننمایند، شواهد بسیاری برای اثبات این مدعا وجود دارد.

یک مسئله اساسی در این بین حائز اهمیت است، و آن اینکه اگر باشگاهی اقدام به پرداخت هزینه مورد توافق با بازیکنان را دارد، حتی اگر بیشتر از سقف تعیین شده مالی باشد. مستلزم این است که سرمایه هنگفتی در خزینه اش داشته باشد و اگر یک پشتوانه عظیم مالی نداشته باشد، هرگز نخواهد توانست دست به چنین خریدهای سرسام آور بزند. با توجه به این تعاریف، خرید بازیکن گران قیمت باید یک نتیجه و سود آوری برای باشگاه نیز داشته باشد. آیا این پولهای سرسام آور هزینه شده، به باشگاه باز خواهد گشت؟ آیا سودی از این تجارت میلیاردی نصیب باشگاه و باشگاه داران خواهد شد؟ آیا خرید و فروشها و نقل و انتقالات بازیکنان و کسب نتایج مطلوب در فوتبال، ارزش این همه هزینه کرد را دارد؟

حال با این اوصاف، آیا تیم ها سود می کنند یا زیان؟ باشگاهی که بیش از 20 میلیارد هزینه می کند برای یک سال فوتبالی خود، نمی بایست سودی فراتر از این مقدار به دست آورد؟

قدر مسلم اگر تیمی نتواند حداقل هزینه های خود را به دست آورد دچار خسارت شده است و ادامه کار در این عرصه را عقل سلیم تایید نمی نماید. دقیقا همانچیزی که در سالهای گذشته برخی تیم ها دچار آن شدند و در آخر به لیگ پایین سقوط نموده و تمام بازیکنان گران قیمت خود را به فروش گذاشتند. با توجه به این نکته، پس تیم های دیگر سود آوری خوبی دارند که هر سال ده ها میلیارد صرف خرید و فروش بازیکنان می کنند. آیا غیر از این است؟

دقیقا غیر از این است. باشگاه های متضرر اگر ورشکسته شدند، به دلیل خصوصی بودنشان بود.
رقابت در لیگ ایران هیچگونه سود آوری برای باشگاه ها و باشگاه داران نداشته و کسب در آمد در فوتبال داخلی مان، واژه ای غریب است که مدیران باشگاه ها و هیئتهای مدیره شان با آن بیگانه اند.
پس این همه ثروت را از کجا می آورند؟ چرا این پول ها تمامی ندارد؟ آیا به کر متصلند؟ این منبع بی پایان کجاست؟

این سوال، دقیقا همان چیزی است که بسیاری از ما می دانیم پاسخش را و ذره ای بدان اعتنا نداریم. می دانیم چگونه تامین می شود و اهمیتی بدان نمی دهیم. آری، دولت. و نه دولت، بلکه ثروت ملی، سرمایه عمومی و همان بیت المال. بیت المالی که متعلق به من است، متلعق به توست، متعلق به تمامی مردم ایران است، عده ای بی توجه به آن شده اند و ریخت و پاش می کنند و حیف میل می نمایند آنرا و شب با خیالی آسوده و بدون عذاب وجدان سر به بالش می گذارند.

قصدم از بیان این مطالب تعطیل نمودن فوتبال نیست، منطقی است که برای سرگرم کردن جوانان به این ورزشها و رقابت ها نیازمندیم. اما هزینه کردهای بی بازگشت و این مخارج سنگین را باید به مردم تحمیل نمود؟

باشگاه ها فوتبال در سایر کشورها تمام هزینه هایشان را خود تامین می کنند، از راه پخش تلوزیونی، تبلیغات، تماشاگران، فروش محصولات ورزشی، اسپانسر و ... علاوه بر آن سود آوری نیز برای صاحبان باشگاه ها نیز دارد، می خواهد خصوصی باشد و یا به صورت سهام و متعلق به طرفداران.

اما متاسفانه مدیران باشگاه های فوتبال کشورمان با ثروت ملی جولان می دهند و تیمهای کهکشانی می سازند، و با همه اینها در آخر فصل دست بسیاری شان به جامی نمی رسد. همچون تیمهای پر هزینه ای که در سال گذشته در حال سقوط به دسته پایین تر بودند با تمام طرفداران و بازیکنان گران قیمتشان. برخی مدعیان دیگر نیز در رقابتهای آسیایی دست خالی بازگشتند. همه اینها در حالی بود که یک تیم ساده با بازیکنان بسیار ارزان، با صرف هزینه بسیار پایین، جزو تیمهای دریافت کننده سهمیه آسیایی شد. آیا این زنگ خطری برای ما نیست؟

آقایان مدیر، با کدام پول و ثروت این همه گرد و خاک به راه انداخته اید؟

گاهنوشت:
- در سالهای اخیر، همه ما فوتبال دوستان این مسئله را تجربه کرده ایم که فوتبالیستها نسبت به هیچ تیمی تعهدی نداشته و غیرتشان برای لباسی که به تن می کنند نیست... تنها پول را می شناسند و چکهای وصول شده را... استقلالی و پرسپولیسی هم ندارد، خودمان را گول نزنیم.
- درد سرتان نمی دهم. میروم به همان فوتبال دستی ام برسم...

فوتبال دستی


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 6:6 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

از اولین روزهای خردادماه در گیر شکایت بودم از یه بنده خدایی...

دادگاه

در حال برو بیای حل اختلاف بودم و پیگیری امور حقوقی...

رای به نفعم داده شد و اونا محکوم شدن.

احساس غرور داره.

اما

کاش نمی اومدم دادگاه.

اعتکاف رو از دست دادم...

رو سفید شدن پیش خدا یه چیز دیگه بود.


نوشته شده در سه شنبه 91/3/16ساعت 8:55 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

نیمه خرداد که می رسد، برنامه های مختلفی از صدا و سیما روی آنتن می رود، اکثر کلیشه ای و معمولی و حرفهایی که سالیان سال است گفته می شود، هر سال هم با عنوان و طرحی جدید، دوباره همان سخنان گفته می شود.

تنها کسانی بر ذهنم تاثیر گذارده اند و توانسته اند گوشه ای از شخصیت ایشان را بر من جوان نسل سومی بشناسانند که به صورت چهره به چهره و به اصطلاح فیس تو فیس همکلام شده ایم، نه از سخنرانی ها و برنامه ها و همایش ها و ...

در گذشته ای نه چندان دور نمازجماعتی بر پا می کردیم (در جایی)، که شاید سر جمع بیش از ده نفر نمی شد جماعتمان. یکی از شخصیتهای حاضر در جمع، از محافظین امام بود در طول اقامت ایشان در جماران، که با رحلت حضرت امام خمینی(ره) ماموریت ایشان نیز به پایان رسید.

پیله کردیم به ایشان که روزانه، پس از نماز ظهر و عصر، خاطره ای از امام برایمان بگوید. بهانه ها و عذرها سودی برایش نداشت و بالاخره مجبور به پذیرش درخواستها شد.

خاطرات بسیاری نقل کرد از ایشان که خاطره ای را اینجا به نقل از ایشان بازگو می کنم:

زمانی که امام در جماران ساکن بودند، منزل محافظین در خانه مجاور ایشان بود.
زنگی در اتاق امام تعبیه کرده بودیم که اگر خطری ایشان را تهدید کرد، بوسیله آن ما را مطلع کرده و سریعا اقدام نمائیم در جهت رفع خطر و نجات ایشان و یا اگر کاری داشتند با ما، حاضر شویم و اوامر ایشان را اطاعت کنیم.
مدت مدیدی گذشت و امام هرگز از آن زنگ استفاده ننمود.
روزی صدای زنگ به گوشمان رسید. از آنجایی که امام از آن زنگ استفاده نکرده بودند، حس کردیم اتفاق مهمی روی داده است، به سرعت خود را به منزل ایشان رساندیم...
همینکه حضور ایشان رسیدیم و علت را جویا شدیم، فرمودند: این شیر آب داخل حیاط چکه می کند، اصراف است، این را درست کنید.

امام خمینی

****

پس از رحلت امام، تعدادی از مسئولان به سید احمد آقا گفتند که چند روزی خبر ارتحال را مسکوت نگاه داریم و اعلام نکنیم، تا مرزها را مستحکم کرده و نیروها اماده باش شوند که مبادا دشمن سوء استفاده کند از موقعیت پیش آمده و آشفتگی پیش روی جامعه...

اما فرزند امام مخالفت نمودند با این نظر و فرمودند، تاکنون امام هیچ امر مخفی از مردم نداشته است و هم اکنون نیز می بایست با مردم رو راست باشیم و واقعیت را به گوش ایشان برسانیم.

که بحمدالله پس از انتخاب مقام معظم رهبری با فاصله کوتاه، وضعیت کشور از آشفتگی نجات یافت.

****

بسیار جای تامل دارد برایمان نکته های ظریف زندگی عملی امام، رفتار حضرت امام یک الگوی مناسب است برای ما نسل جدید انقلاب، تا مسیر صحیح خود را باز یابیم.

گاه نوشت:
- اگر توفیق یابم، خاطره های ناب دیگری از امام به نقل از این محافظ حضرت امام بازگو خواهم نمود، انشاء‌ الله.


نوشته شده در شنبه 91/3/13ساعت 11:2 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

این روزها حال نوشتنم نیست ...
موضوع بسیارست و دل و دماغ نگارشش نیست...
دنیای نت برایم کمی کم رونق شده است و حس جستار را ربوده است از سینه ای که پر است از حرف های نگفته ای که دارد سر ریز می شود گاهی از گوشه چشمانم و نمی توانم فریادشان بزنم ...

آتشفشان دلم فقط دود می دهد و فوران نمی کند ... دلتنگ است ... بهانه می خواهد ... نمی یابد...
نمی یابم بهانه ای برای اینکه ...
های های گریه کنم ... اشک ریزم ... سیلاب بغضهایم را ... جاری سازم بر دشت گونه ها و سیراب کند کویر ترک خورده لبهایم را...
آه ... چه درد است این چه درد است ... ؟
بدنبال کسی می گردم که سر گذارم بر شانه هایش و هق هق کنان چون کودکی هایم ...
به پهنای صورت اشک ریزم ... اما ... نیست ...
اما هست...

یافتم آنچه در این نزدیکی هاست و در دوردست ها می جویمش...
محیا می شوم... باید احرام حریم حرمتش می بندم ... می روم به آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها...

پیشانی بر سنگ فرش صحن و سرایش می سایم و دو رکعت گریه سر می دهم ... دو رکعت با تمام سنگ هایش درد دل می کنم ... لباس اشک آماده است ... سرم از شرم افتاده ست ... همیشه سنگ فرش او برایم مهر و سجاده ست ...

سجده


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 11:47 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بسیاری گفتند بسیج می روی چکار؟ مگر مزد می دهند؟ چه سودی برایت دارد؟ کسر خدمت و سنوات دانشگاهی اش هم که ارزنی نمی ارزد، عمرت را چرا تلف می کنی؟
گوشم بدهکار این حرف ها نبود... دنیایم تنها محصور مادیات نبوده و نیست... به چیزی مافوق خواسته های نفسانی ام می اندیشیدم و هدفی والا را نشانه گرفته بودم... چندسال در این طریق گام برداشتم تا شاید بخش کوچکی از آنچه شهیدان بر دوش مان گذاشته بودند را ادا کنیم ... شاید نتوانستم، اما تمام تلاشمان را کردم. جهادگرانه در این عرصه وارد شدم و کمربند همت بستم... خوشحالم که بر خلاف همگان عمرم را به فنا نداده و توشهء خویش بربستم تا اندکی غلبه یابم بر نفس خویش.

خیلیها گفتند هنوز وقت داری، حالا که وقت اجباری رفتن نیست. می خواهی بروی چکار؟ اگر صبر کنی اصلا معاف می شوی...
اعتنایی نکرده و رفتم. تمام سختی هایی که برایم گفته بودند را به جان خریده و عازم شدم تا همه آنها را به دوش کشم، اما آنچه می گفتند نبود. سربازی اجباری نبود، کلاسهای انسانسازی بود... به طوق ذلت نکشیدندمان، بلکه در این دوره برایمان درس اخلاق و خودسازی و توحید و تعبد دادند تا مرتفعمان کنند و بالا رویم... اکنون دلم برای آنروزها زمان خوش سربازی تنگ می شود و گاهی به یگان خدمتی ام سر می زنم. هنوز هم اگر کمکی از دستم بر بیاید برایشان می کنم، چرا که دوست داشتم برای مسئولان و مافوقهایم یک بسیجی باشم نه یک سرباز و همان دید بسیجی را به من داشته باشند. سراسر لذت و شوق و شور بود دوران خوش خدمت مقدس سربازی.

عده ای گفتند به ازدواج فکر نکن. از مجردی استفاده کن، جوانی کن. اکنون آزادی متاهل که شوی مثل ما استثمار می شوی. بی خیال زن گرفتن شو...
پاسخشان را با لبخندی داده و کار خویش پیش گرفتم... هر آنچه میخواستم برایم رقم خورد، با تمام معیارهایی که تنها در مخیله ام بود... و حتی الحمدلله چیزی مافوق تصور آنکه در اوهامم پرورانده بودم... و خوشبختی واقعی را تجربه نمودم...

و ....

همیشه بسیاری موج های منفی می فرستند که شاید از پیش مغلوبم کنند در برابر سرنوشت... اما به حول و قوه الهی هرگز سر خم ننموده ام در برابر آنچه مشیت الهی بوده و تکلیفی که بر دوشم نهاده شده است... و همه اینها را و هر آنچه دارم را،‌ از خداوندگار متعال دارم و هر چه خواسته ام، سر بر آستان حضرت معصومه سلام الله علیها ساییده ام و از ایشان مدد گرفته ام. و هرگز دست تهی از این درگاه بازنگشته ام...

حضرت معصومه

تنها کسانی از مسیر زندگانی ام کنار افتاده اند که سعی کرده اند مسیر مرا منحرف کنند... و کسانی مرا همراهی می کنند که همواره پشتم ایستاده اند و همیشه یار و یاورم بوده اند. همیشه قویترین قطب مثبت در زندگانی ام دخیل بوده است تا نگذارد امواج منفی کوچکترین اثری درونم ایجاد نماید... همیشه او بوده است که در تنهاترین تنهایی هایم، انیس و یار و یاورم گردیده و رهایم ننموده...

هرشب دلم قدم به قدم می کِشد مرا               بی اختیار سمت حرم می کِشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو                           احساس وصل می کند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست می دهد                     در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر                            از آفتاب رد شده شبنم، کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع                               روشن کنند هاجر و مریم، کنار تو
بانو تمام کشور ما خاک زیرپات                              مردان شهر نوکر و زنها کنیز هات
ما در کنار صحن شما تربیت شدیم                  داریم افتخار، که همشهری ات شدیم


نوشته شده در دوشنبه 91/2/11ساعت 4:17 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

معصومه یا زهرا؟

ماههاست بر سر انتخاب یکی از دو نام دو دلیم... و هرکه می پرسد درمانده که چه پاسخی بدو دهیم... و با لبخندی ملیح می گوییم: یا معصومه یا زهرا... تبسم

نام های مختلفی پیشنهاد شده است اما در آخر به این دو منتج شده است...

از آنجایی زهرا را دوست میداریم که نام حضرت صدیقه طاهره سلام الله است و برای اینکه نام و یاد حضرت فاطمه زهرا (س) که در گمنامی و بی نشانی، غریبانه در غربت دفن گردید و پس از هزار و چهارصد سال، ظلمی که به ایشان و به عترت رسول خدا صلوات الله شد را هنوز افسانه می پندارند را زنده نگاه داریم و نشان دهیم که ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم...

و از سویی دیگر معصومه، نام زیبایی است که به دلیل ارادتمان به بی بی حضرت فاطمه معصومه علیها سلام که مفتخریم به مدال افتخار نوکری اش و سعادتمندیم از مجاورت و تنفس در شهری که به نام عمه سادات است و ولی نعمت ماست دوست می داریم این نام را برگزینیم...

(معصومة الزهراء‌) الان یک روزه است... به نظر شما نامش را چه بگذاریم؟

معصومة الزهرا


نوشته شده در جمعه 91/2/8ساعت 6:31 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

قرمز: سلام. چطوری؟
آبی: سلام. خوبم. بازیو دیدی؟
قرمز: آره. حال کردم فرهاد مجیدی رو داور اخراج کرد. دیدی شیث رضایی چقد کنفش کرد؟ واسه الغرافه و عرب ها داره غیرت به خرج میده فلان فلان شده ی .........عصبانی شدم!
آبی: دو نفره گرفته بدوینش از ترس. کیف کردی داشت میرفت بیرون پیرهن آبی شو نشون داد و ماچش کرد؟ حال کردم. دلم خنک شد وقتی همه پرسپولیسیا رو چزوند. آخرشم که نتونستید ببرید.خیلی خنده‌دار
قرمز: یادت رفته دو صفر عقب بودیم؟ تو ده دقیقه سه تا گلو حال کردی؟ اونموقع خب آتیشی شدیدا.جالب بود
آبی: ما که رفتیم آسیا...شوخی
قرمز: شیش تایی ها، شیش تایی ها...بلبلبلو

طرفداری به چه بهایی؟

و سالهاست این کرکری ها خوانده می شود و مدام ادامه دارد. حتی اگر دربی نباشد.
چه میشد پرسپولیسی ها بازیکن ایرانی،‌ نه استقلالی الغرافه را به خاطر هم میهن بودنش تشویق می کردند؟ نه اینکه چنان با او برخورد کنند که گویی دشمن تر از بازیکنان و تیم قطری است؟
کاملا در ادامه مشخص بود که فرهاد مجیدی، بازیکن سابق استقلال تهران، برای اینکه مقابله کند با این برخورد تماشاگران، پس از اخراجش لباس الغرافه را در آورد و در مقابل نود و شش هزار تماشاگر و بینندگان تلوزیونی پراهن آبی اش را بوسید تا عقده گشایی کرده باشد.

آخر این ورزش فوتبال کجایش فرهنگ سازی دارد که این همه به پایش خرج می کنند؟ چنان بادش کرده اند که گویی از آن بت ساخته اند برای مردم.
هیچ جایی از فوتبال را نمی یابی که در آن ارزشی را زیر پا نگذاشته، به آداب و سننی توهین نشده، حکم اسلامی را نقض ننموده باشند. فرهنگ را به چالش نکشیده و انسانیت را محفوظ داشته و ادب نگهداشته باشند.
حتی دوستی ها را نیز دارد نابود می کند این فوتبال.
من طرفدار استقلال هستم، اما امروز به عنوان یک ایرانی، طرفدار تیم پرسپولیس ایران بودم، نه فرهاد مجیدی که محبوب ترین بازیکن استقلال بوده و هست.
حیثیت ایرانی ام برایم مهمتر از آن است که یک تیم عربی بیاید و جشن شادی در مقابل هموطنانم بگیرد،‌ آن هنگام دلم جریحه دار می شود. و از سویی چرا باید یک ایرانی در تیم مقابلم،‌ منفورتر از عربی باشد که هیچ وجه اشتراکی با ما ندارد؟
منظورم به آن استقلالی هایی نیز هست که میخواستند برای تشویق فرهاد مجیدی به ورزشگاه بروند، غیرت تیمی را به خاک بسپاریم، اگر به فرهنگ و دینمان اهمیت می دهیم، غیرت و همیت وطنی و اسلامی مان را نشان دهیم.

ورزش یک سرگرمی است، اما گویی اکنون وسیله ای شده است برای به هویت کردن من. اگر طرفدار تیم بودن یعنی کنار گذاشتن ارزشها و آرمانهایم، اف بر این حمایت و طرفداری من. مرگ بر همه چیر و همه کسانی که می خواهند  آداب و فرهنگ غنی ام را، دینم را، ادبم را ارزشهایم را از من بگیرند.

طرفداری به چه بهایی؟


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 8:28 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

زنده هستیم، چون احساس زنده بودن داریم، کافی ست یک نیشگون از خودت بگیری و با حس اندک دردی، متوجه زنده بودنت شوی.
موجودات زنده ی دنیا چه می کنند؟
نفس می کشند. غذا می خورند، آب می نوشند،‌ جایی برای حیات دارند و ...
اینها نشانه های موجود زنده است. خب اینها را حیوانات نیز دارند.

زنده هستیم یا زندگی می کنیم؟

پس زنده بودن برای ما انسانها ویژگی خواصی به شمار نمی رود. شاید بگویید ما شعور داریم و احساس و اختیار،‌ و این برتری انسان است بر سایر موجودات، حتی بر ملائکه.
اما هستند انسانهای بسیاری  که شعور و اختیار و حس دارند اما همچون حیوانات میزی اند. بلکه شاید بدتر از آن. در سوره اعراف آیه 179 فرموده است:

«لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ »
و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ایم. [چرا که‏] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى‏کنند، و چشمانى دارند که با آنها نمى‏ بینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمى‏ شنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ترند. [آرى،] آنها همان غافل‏ ماندگانند.

چگونه است که برخی انسانها با اینکه نفس می کشند و غذا می خورند و... اما در دستهء چهارپایان بلکه بدتر از آن قرار می گیرند و دسته بندی می شوند؟

آیا این تفاوت در نوع زندگی و چگونه زندگی کردن و داشتن هدفی خاص در زندگی نیست؟

چه بسا انسانهایی که آثار زنده بودن در آنان هویداست، اما گویی بلاتکلیفند و فقط ایام را سپری می کنند. به هیچ وجه متوجه گذر زمان نیستند، شب را روز و روز را به شب می رسانند.

آیا این هدف است که به زندگی معنا می دهد؟ طراوت می بخشد، رنگین می سازد زندگی انسان را و موتور حرکت انسان می شود؟
هر کس می تواند هدفی خاص برای خودش بر گزیند و تلاشش را به کار بندد تا بدان هدف برسد.

کافیست نظری بیاندازی در خیابان و بازار، دسته دسته مردم به هر سو روان شده اند و می گذرند از کنار یکدیگر و هر کس بهر کاری و نیل به مقصودی در حرکت است...

آیا صرفا داشتن هدف را می توان زندگی کردن دانست؟

نه، من قبول ندارم این را. هدف هرچیزی ممکن است باشد، شاید دویدن برای احتیاجات روزانه مقصود برخی باشد و تهیه ی ملزومات و ضروریات برای زنده بودن.

اما زندگی آن است که فراتر از کسب روزی و مایحتاج، عملی انجام دهی، علاوه بر غذای جسمانی، به غذای روح نیز برسی. به تن و بدن رسیدن، با مرگ پایان می پذیرد ولی پرداختن به روح، با مرگ نیز از بین نمی رود و جاری است و دائمی. بگذار مثالی برایم بزنم.

شخصی در طول زندگی از این جملات استفاده می کند: از صبح تا شب سگ دو می زنیم تا یه لقمه نون پیدا کنیم، خسته شدیم از این زندگی کوفتی، دارم میرم دنبال بدبختیام، گرفتارم، این زندگیه ما داریم؟ بریدم دیگه و ...

نیمه خالی لیوان

اما شخصی دیگر، به سختی امرار معاش می کند و حتی آه در بساط ندارد. نماز استیجاری و روزه استیجاری می گیرد تا گذران زندگی کند و شب ها را به طاعت و عبادت می پردازد، هرگز نمی نالد از سختی ها و مشکلات و مدام شکر خدا می کند. و اگر زندگی عالمان را جستجو کنی بسیار بدتر از اینانی که گفته شد را تجربه کرده اند و همیشه راضی و خشنود بوده اند.

این دو نمونه از زندگی را کمی تجزیه و تحلیل کن. شخص اول همیشه نیمه خالی لیوان را می بیند. اصلا به دنبال چه می گردد در زندگی خویش؟
آیا کسب معنویت و رسیدن به کمال، انسان را بالا نمی برد؟ رنگ و بوی زیبا به زندگانی مان نمی دهد؟

زنده بودن اهمیتی ندارد، مهم چگونه زیستن است. و این بسته به نوع نگاه ماست.
در بارش باران، از خیس شدن مگریز، در زیبایی اش عمیق شو. از آن لذت ببر.


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 12:26 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بارش تند باران و نزول رحمت آسمانی حال و هوای شهرمان را عوض کرده است. برخورد تند قطرات بر زمین، موسیقی دلنشینشی شده است و هر که می شنود لب به شکر می گشاید. ماشاء الله...

درون خودرو بودم و کناری متوقف،‌ حرکت برف پاک کن ها گویی هیپنوتیزمم می کرد،‌ و بخاری ماشین حسابی خواب آلودم نموده بود.خنده
خیابان را نظاره گر بودم و حرکت خودرو ها و موتور سیکلت ها و مردم را،‌ هرکس از پی کاری می رفت و با شتاب، تا از ترافیک و خیس شدن و آب گرفتگی احتمالی برهد...
دو جوان چتر افراشته بودند و زیر باران گرم صحبت... به ناگاه به سویی اشاره کرده و قهقهه زدند... خط نگاهشان را پی گرفتم و زنی را دیدم که میخواست از خیابان عبور کند از و وسط شمشادها عبور می کرده که پایش برروی گل لغزیده، و بر زمین خورده بود.
شاید نوع سقوطش خنده دار و به قولی کلیپ خنده دار بوده که اسباب خندهء‌ آنان را به وجود آورده بود، اما وقتی آن زن ایستاد و با سرعت عبور کرده و رفت، ناراحتی وجودم را فرا گرفت...
انسانی رنجش و زمین خوردن کسی را ببیند و مستانه شروع به خندیدن کند... چه رسم جوانمردی است؟
آیا خواهر و مادر ما و یا برای خودمان چنین اتفاقی روی می داد نیز اینچنین مسرور می شدیم؟

حزینبسیار اتفاق می افتد که می خندیم برای چیزهایی که گریه دارد و می گرییم برای مسائلی که خنده دار است... و گم کرده ایم خوب و بدمان را. اما چرا؟

اندکی تامل کردم در این که چه می شود از ناراحتی مسلمانی، انسانی،‌ و حتی گاه موجودی دلخوشی میسازیم برای خودمان. متمسخرانه نگاهش می کنیم، گویی که او حرکتی کرده است و یا یک شیرین کاری برای خندان ما.

ناگاه برنامه های سرگرمی!!! صدا و سیما به ذهنم آمد...
همانهایی که در عیدها و ولادتها و جشن ها از تلوزیون پخش می شود. مانیز به تماشایشان می نشینیم. تا سقوط، کوبیده شدن، زمین خوردن و هزاران بلای مختلفی که سر افراد آمده و در پایانش آوای خنده پخش می شود، ناخودآگاه ما نیز خنده بر لبمان نقش می بندد، لذت می بریم از این برنامه (طنز) و اصلا به این فکر نمی کنیم که افراد نمایش داده شده، پس از این صحنه استخوانشان شکسته است، بدنشان کوفته شده است، دردی شدید متحمل شده اند، شاید بیهوش شده و یا خدای نکرده مرده باشند... و ما فقط می خندیم... تا جایی که همشهری مان را محزون از رخدادی تلخ در میابیم و قه قه می خندیم... اینها نتیجه یک فرهنگ سازی اسلامی است؟
یکی از این حوادث برای ما رخ دهد، های های گریه کنیم... مرگ خوب است، برای همسایه؟

لبخند

قدیمیان چه خوش گفته اند: به هم نخندیم، با هم بخندیم.

خدا یا خودت به راه راست هدایتمان کن، راه کسانی که بدانها نعمت دادی، نه آنانی که بر آنان غضب نموده و نه راه گمراهان.


نوشته شده در شنبه 91/1/26ساعت 11:17 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

   1   2   3   4   5      >