سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

«حجاب» در فهم عرفی یعنی زن در معاشرت با مردان، اندام و زیبایی های جذب کننده خود را بپوشاند و جلوه گری و جلب توجه نکند و رابطه او با دیگران رابطه انسانی باشد و نه رابطه جنسیتی. حجاب در حقیقت، کنترل کننده و جهت دهنده به تمایلات و گرایشات درونی است؛ و به همین دلیل، زمینه تمرکز فکری و روحی را برای پرداختن به امور اساسی در زندگی ایجاد می کند. روح بشر تحریک پذیر است و نیاز به مهار کردن دارد، و در صورت عدم توجه به آن، تعادل را در درون و بیرون از خود از بین می برد؛ حجاب، ابزاری برای متعادل سازی روحی، بهداشت روانی جمعی و تعادل در نیروی کار در محیط کار است.
در اینجا به بررسی حجاب از دیدگاه ادیان و شخصیتهای جهانی خواهیم پرداخت:

حجاب

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 91/1/9ساعت 12:52 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از حضور ریاست محترم جمهوری در مجلس و پاسخ به سوالات نمایندگان، در رسانه ها و سایتها و وبلاگها حرفهای گوناگون و بحثهای مختلفی مشاهده می شود. عده ای این کار را خوب و دمکراتیک ارزیابی می کنند، عده ای حق را به رئیس جمهور می دهند و عده ای به نمایندگان سوال کننده. برخی نیز این پرسش ها و پاسخ ها را در وضعیت کنونی نامناسب دانسته و مردود می شمرند این حرکت را. در کل گلایه مندان بیشتر از موافقان هستند.
اما می شود از این منظر نیز نگاه کرد که حق شاید با تمام این افراد باشد. این پرسش و پاسخها را می توان نمونه و مثالی دانست برای عدم وجود دیکتاتوری در ایران، در برخی سوالها می توان سوال کنندگان را محق دانست و به دغدغه شان احترام گذاشت، رئیس جمهور نیز در پاسخهایی خوب عمل کردند می توان منطقی و درست بر شمرد. در عین حال پاسخهایی نیز خارج از منطق و ناصحیح بود، منجمله مسئله حجاب و عفاف. و اینکه جو ناخوشایندی که ایجاد شد و سخنان کنایه آمیز و نیش دار طرفین را نیز می توان عیب این ماجرا دانست. پس به معنای مطلق،‌ نمیتوان طرفی را حق و دیگری را ناحق بر شمرد. می شود علاوه بر رنگ سیاه و سفید،‌ رنگ خاکستری را نیز به شخصیتهای این پرسش کنندگان و پاسخ دهنده اضافه کرد.

حجاب و عفاف

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 91/1/6ساعت 9:12 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سلام آقای احمدی نژاد.

صمیمانه با احمدی نژاد

دوست داشتم با شما صریح و بی پرده سخن بگویم. از همین رو این مطلب را برایتان نوشتم.
از آن ایام شهرداریتان در پایتخت، دورادور می شناختمتان. برایم شخصیت جالب و ساده ای داشتید، بدون هیچگونه سیاست بازی و تکلف سخن میگفتید و می گویید. سال 84 برای ریاست جمهوری آمده و نامزد شدید. اراده ملت تقدیر را به سود شما رقم زد و این بار سنگین را به عهدهء‌ شما گذاشت تا قوه مجریه کشورمان و موتور حرکتمان به دستان شما پیش رود. الحق و الانصاف اگر نگوییم 20 شدید اما نمره قبولی خوبی گرفتید و از شاگردان ممتاز بودید.

چهارسال گذشت... انتخاباتی دیگر... عده ای دست به تخریبتان زدند. می گفتند شما اگر رئیس جمهور شوید،‌ پیاده روهای خیابان را پرده خواهید کشید و حتی پارک ها را به صورت زنانه و مردانه جدا خواهید نمود در بسیاری اماکن عمومی حائلی به وجود خواهید آورد برای تفکیک جنسیتها. در تخریب شما مایه گذاشتند و می خواستند چهره شما را متحجر نشان دهند. موافقان اینان هم دوست داشتند کسی در جایگاه ریاست جمهوری بنشیند که آزادی!!! شان را تامین و تضمین کند. آنان حس می کردند با وجود شما نمی توانند به این به اصطلاح آزادی و در اصل ولنگاری و روابط ناصحیح دست یازند و به این امور منافی عفت و غیرت ادامه دهند... پس از حضور مردم در صحنه... یا بهتر بگویم حضور پرشور مردم در صحنه که مجددا مهر تاییدی زدند بر فعالیت ها و خدماتتان به مردم و علی الخصوص به محرومین، در یک رفراندم عظیم و با مشارکت بالا،‌ دست به جر زنی های سیاسی زدند و ماجراهایی بوجود آوردند که کام ملت و رهبر را تلخ و فضای کشور را غبار آلود ساختند...خودتان بهتر واقفید بر آنچه گذشت...

خلاصه فتنه گذشت، شما نه تنها رئیس جمهور کسانی که به شما رای دادند بودید، بلکه رئیس جمهور آنانی هم که به شما رای نداده بودند نیز شدید.

الحق و الانصاف شاید کمتر شخصی به پرکاری و پرتلاشی و استقامت شما باشد و همه به آن اذعان کرده و هیچ شکی در آن نیست. همانگونه که مقام عظمای ولایت بر این نکته تاکید کرده اند که شما دولت خدمتگذارید و فعالیت های کم نظیرتان در یارانه ها و مسکن مهر و سهام عدالت و ... خدمات شایانی بود بر محرومین و عامه ملت ایران.

در اینجا میخواهم با شما از مسئله ای به نام حجاب و عفاف سخن کنم که سالیان سال است مظلوم واقع شده است و دولتهای پیشین روی خوشی بدان نشان ندادند و در تنگناهای بسیاری قرار گرفت.

ولی تازگی ها به نظر می رسد شما نیز... ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/12/25ساعت 9:50 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

مردم ما از گذشته دور در حفظ ارزش حجاب و عفاف و ناموس پرستی شهره بوده اند همواره در مقابل بی حیایی ها به پا خواسته اند و با اهدای جانشان انقلاب نمودند و از استبداد و نامردی رضا خان ها رهایی یافتند تا عقایدشان بماند.
با تشکیل یک حکومت اسلامی به هدف خود رسیدند، اما مبارزه ادامه یافت و وارد جبهه ای دیگر شد.  آن سنگرها را نیز رها نکردند و جانانه ایستادگی کردند برای حفظ دینشان. عده زیادی سرخی خونشان را به سیاهی چادرها ودیعه دادند تا جانشان برود اما ناموسشان بماند.

خون<چادر

وصیتامه هاشان پر است از گفته هایی که موید این مدعاست: و آخرین پیام من به شما خواهران این است، که حجابتان کوبنده تر از خون من و هزاران شهید دیگر است و حجابت و حجابت ثمره این خون هاست، سعی کنید در حفظ آن کوشا باشید.

و اما خواهر، حجاب تو خطر ناک تر است از سلاح من برای دشمن، و باید مرگ به صورت شهادت را بلاشرط قبول نماییم.

نبردهای خونین بر سر حفظ حریم عفاف پایان یافت. اما نبردی دیگر در گرفت. جنگ شاید از جنس آن جنگ نبود اما هدف یکی بود؛ حجاب.

غرب همه جانبه و شدیدتر در جبهه جنگ نرم و تهاجم فرهنگی با تمام سپاهیانش هجوم آورد، سنگرهایش را پشت مرزمان نچید، بلکه نبرد را به خانه ها کشید.

وبلاگ یاس نبی (س) ؛ ماهواره و بی حجابی ؛ نفوذ فساد در میانشان ممکن نیست ؛ تبلیغ بی حجابی در ماهواره

ماهواره ها و تلوزیون و مجلات و ... بسیج شدند تا به زانو درآورند حیا را و به زنجیر کشند چادرها را و استیلا یابند بر عفتمان. و الگوی جامعه را تغییر داده و بی حجابی را ترویج نمایند و تنها راه پیشرفت تمدن مشرق زمین را در نوع پوشش آن دانستند و رهایی از حجاب.
باید گفت متاسفانه تا اینجا تنها عقب نشستیم. اسلحه ها را بر زمین رها کردیم. و هرکس دست به اسلحه برد زیر گلوله باران دشمنان و تمسخر دوستانی قرار گرفت که تنها اشتراکشان با ما حضورشان اینسوی سنگرها بوده، اما دانسته یا نادانسته در زمین دشمن توپ زده اند.!!! و بازهم ما تنها نظاره کردیم. پیشروی های دشمن ادامه دارد اما اتحاد ما گسسته شده است.
گاهی در اینسو تنها صدای تک تیری شنیده می شود اما در آنسو صدای توپخانه یک لحظه قطع نمی شود.

ما خون بهای شهدایمان را می خواهیم. چه دارد بر سر حجاب فاطمی می آید؟ چرا کسی فریادهایمان را نمی شنود؟

«هیچ یک از مسئولان به فکر حل کردن و پیدا کردن راه حل برای این مشکل نبوده و به نظر می‌رسد دیگر با کار فرهنگی نمی‌توان جلوی بدحجابی در جامعه را گرفت و فکر می‌کنم برای حل این مسأله باید خون‌های پاکی ریخته شود تا این معضل از جامعه ما ریشه کن شود.»

شما را به خدا ...؛ استخوان در گلو ، خاری بر چشم و شمشیری بر سینه دلسوزان نباشید.

حجاب و ولایت ؛ حجاب جهاد در دفاع از حریم ولایت ؛ حجاب زنان ایرانی ؛ بلاگ یاس نبی

ما نباید از پا بایستیم. باید به وظیفه خویش در حد جان عمل نماییم ولو به تنهایی. باید دوباره به پا خاست. روزهای سخت کشف حجاب را به یاد آورید. ما پیروز شدیم. حق با ماست و حق همیشه پیروز است...

پ.ن:
- برگزیده مجله پارسی نامه.در تاریخ یکشنبه 21 اسفند 90.


نوشته شده در یکشنبه 90/12/21ساعت 5:0 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

سلام.
من یک عروسکم. اسم من باربی ست.
یک عروسک مثل همه عروسک های دیگر؛ ساخته شده ایم برای اینکه بچه ها با ما بازی کنند و از لحظات خوش و کودکانه یک دختر بچه، خاطره ای بسازیم برای آینده اش.

ماجرای من از آنجایی آغاز شد که روزی یک دختر با پدر و مادرش وارد مغازه شدند. دخترک کمی چشم چرخاند و ناگهان چشمانش مرا نشانه گرفت و برقی زد. لباس مادرش را کشید، در گوشش چیزی گفت.
مادر با دست به سوی من اشاره کرد، فروشنده نیز مرا به دخترک داد. همین که در دستانش قرار گرفتیم و گرمای دستانش را حس کردم، انگار پر کشیدم. قند توی دل هردویمان آب شد. او به خاطر عروسک تازه اش و من برای اینکه بالاخره دوستی پیدا کرده بودم.

گرم در آغوشش گرفته بود. به خانه یشان رسیدیم. بلافاصله تمام عروسک ها و اسباب بازی هایش به صف شدند. مرا به آنها معرفی کرد.
بچه ها این باربیه. حالا من هم همبازی خاله بازیهایش شدم. برایمان قهوه و چای سرو میکند. با کمک هم غذا میپزیم، میهمانی میرویم و میهمانی راه می اندازیم. با هم می خندیم و با هم گریه می کنیم. موهایم را شانه می کند و لباسهای را پاک می کند.
برایم لباس و لوازم تازه می خرد. بیشتر وقتش را با من می گذراند و زمانی که با پدر و مادرش بیرون می رود، تنها مرا با خود می برد. یادم می آید یکبار که مرا فراموش کرده بود با خود ببرد. دقایقی بعد بازگشت و مرا بغل کرد و با عذرخواهی از من دلجویی نمود.
زیاد به هم وابسته شده ایم و در کنار یکدیگر بسیار خوشحالیم و شاد. بقیه اسباب بازی ها را دیگر دوست ندارد و زیاد سراغشان نمی رود. به نظرش من جذابترم.

مدرسه می رود، اما مدرسه نیز باعث جدای ما نشده است. بازهم همان نگاهی را در چشمانش می بینم که در روز اول دیدم.

دخترک بزرگتر شده. یک نوجوان بالغ. می ترسیدم که دیگر مرا نخواهد. دغدغه ای شده بود برایم. مدام فکر می کردم که نکند مرا نخواهد. اگر مرا کنار دیگر عروسک های در انبار بیاندازد چه؟

اما نه. با همه مشغله ها و سرگرمی های دیگری که دارد بازهم مرا فراموش نکرده. با رشد او من نیز رشد می کنم. اندازه ام، رنگم، لباسم، موهایم، لوازم آرایشی ام و....

ولی؛ درست است که او بزرگتر شده است و مرا دور نیانداخته و در گوشهء انبار رها نکرده. اما دیگر نمیخواهم که با او باشم. دیگر آن نگاه کودکی ها را به من ندارد. در گذشته مرا شکل خودش در می آورد. موهایم را مثل موهای خودش شانه می کرد، ولی حالا او از من الگو می گیرد. خودش را شکل من می کند. لباسش را، موهایش را و رنگ و لعابش را و.... دیگر شرم دارم که بگویم عروسکم. انگار وسیله و ابزار و بازیچه ای شده ام برای سازندگانم تا با من از دخترکی ناز و معصوم چیزی بسازند که خودشان میخواهند.

خسته شدم. میخواهم جور دیگه ای زندگی کنم...

 

باربی با حجاب

پ.ن:
- نتیجه گیری اخلاقی: بچه ها زمین حاصلخیزی هستند که هرچی بکارید همونو درو خواهید کرد. محصول مرغوب بکارید.
- نتیجه گیری اقتصادی: این عروسک به صرفه نیست، اگر باربی بگیرید باید تا آخر خط برید و همه لوازم مکملش رو هم باید بگیرید.
- نتیجه گیری دوستانه: متن و عکس از خودم بید، انتقاد و پیشنهاد یادتون نره.
- برگزیده مجله پارسی نامه در تاریخ یکشنبه 30 بهمن 90.
- برگزیده پایگاه خبری تحلیلی طلبه بلاگ.


نوشته شده در شنبه 90/11/29ساعت 11:47 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

شاید تحمل این فشار براش سخت بود، اما اصلا به روی خودش نمیاورد، چون هدفی پشتش بود که نمیذاشت مشکلات تاثیری روش داشته باشه و در مقابلش مثل کوه ایستاده بود. خدایی خیلی هنر میخواد که بشه اینجور پای ارزش ایستاد و کوتاه هم نیومد حتی اگه تحت فشار باشی.

زیر آسمون شهر، توی این سرمای آبانی که شاید تو چند سال اخیر بی سابقه بوده، و سوزش تا مغز استخون نفوذ می کرد، نمیدونم چجور می تونست تحمل کنه؟ خیلی ریلکس با مانتو و شلوار کوتاه، آستین بالا زده، موهای بیرون ریخته و به یه روسری شالی اکتفا کرده بود؛ بدون دستکش و کاپشنی، یا حتی مانتوی ضخیمی که تو سرما حفظش کنه.

اونطرف هم یه خانوم دیگه، با متانت و آرامشی خاص، با وجود چتر و کاپشن و زیرپوش های گرم و...، شاید خیلی براش دستگیر بود اما با این وجود چادرش رو تو باد و بارون حفظ می کرد و خم ابرو نمی آورد.

پ.ن:

....


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/19ساعت 1:21 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )

<      1   2   3