سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

«هو الحی»

سلام خدای مهربانم. همانگونه که خودت خوب می دانی، پروردگاری و ما همه آفریده هایت هستیم. ما را به وجود آوردی از خاک در کنار روحی که در آن دمیدی ما را از نبودیت، بود کردی. ملائک را به سجده بر من فرمان دادی و در بهشتت ساکنم نمودی. من نیز در تحیر از این هم فر و شکوه و حیران از این جبروت.
تنها مدافعم شدی. مگر چه داشتم که به خود تبریک گفتی خلقت مرا؟

چندی گذشت تا انجام خبطی موجبات اخراجم از درگاهت را فراهم آورد و در زمین متبعدم نمود. اما بزرگی ات تا آن اندازه بود که موجبات حیاتم را در این تبعیدگاه نیز فراهم آورد، هرچند آنجا کجا و اینجا کجا، اما در این سکونت گاه موقت نیز رهایم نکردی. نعمتهایت را در اختیارم قرار دادی و آنی روزی ام را قطع ننمودی.
شب و روز، آب و باد و خاک، صبح و شب،‌ خورشید و ماه،‌ دریا و کوه؛ همه و همه را مسخر گرداندی برای رفاهم.

تمام امکاناتی که می باید و حتی فراتر از آن به وجود آوردی تا اسباب آسایشم فراهم گردد.

مادیات را از ریز و درشت به پایمان ریختی.
معنویت را نیز در ضمیرمان قرار دادی اما طرز استفاده اش برایمان مجهول بود و نمیدانستیم چگونه از آن بهره جوییم.
پیامبران را برای هدایتمان مبعوث کردی تا بدانیم و بتوانیم از این قوه چگونه بهره گیریم و به تو نزدیک تر شویم، تا بازیابیم آن جایگاه از دست رفته اولیه را.
برای تکمیل هدایت فرستادگانت،‌ امامان را برای راهبریمان انتخاب و بدین وسیله دینی کامل و جامع و کتابی محکم و شیوا و عترتی پاک و مطهر از هرگونه آلودگی، هادیان ما شد. که دیگر بهانه ای برای خطا و انحراف نمانده باشد و دستور دادی بر اینان تمسک جوییم تا از پلیدیها و وسواس شیطان در امان مانیم.

خداوند مهربان از همه بذل عنایت هایت سپاسگذارم و شاکر و زبانم قاصر از وصف عظمت موهبتهایت. اما...
اما راستش یه کار نیمه تمام هست که در حق ما ادا نکرده ای. بزرگ نعمتی که آفریده ای اما به ما عنایت نکرده ای...

حق داری، به خودت سوگند حق داری. همیشه اینگونه بوده ایم،‌ ناسپاس و مغرور و همیشه از چیزی گلایه داشته ایم و هر بار از یک کمبود سخن گفته ایم در برابر اینهمه بودها...
اما به خدا این یکی فرق دارد... تا کنون هرچه خواسته مادی بود،‌ اما این یکی مادی نیست؛ و فقط برای خودم نه، بلکه از زبان همه انسانها و حتی حیوانات،‌
آری حیوانات و در کل تمام موجودات از تو خواهش دارم و مسئلت می کنم که....

برای خدا...

خودت خوب از حال ما خبر داری... تو که میدانی چه را می گویم... آیا حق ما نیست از تو بخواهیم این مهم را؟ دیگر بریده ام خدا

در محرومیت ما و جداییمان از اماممان چه حکمتی ست؟ چرا بشر را محروم داشته ای؟ کودکان جوان شدند، جوانانمان پیر شدند‌،‌ عده ای از پیرانمان مردند ولی ظهورش را ندیدند.
صبح و شب غمگنانه فرج میخوانیم و از تو گشایش امور میخواهیم. تا نمرده ایم کاری کن...
اگر بمیریم و نبینیم روز جشن پرندگان را در لانه هایشان و ماهیان در دریاها و خروش چشمه ساران  را؛‌ روزی که پر از مهر و محبت و عبادت می شود قلوب بندگان و گسترش می یابد عدالت و آنگاه ریشه کن می شود ظلم ستم و درندگی و برداشته می شود از گردن خلایق طوق ذلت... نکند نباشیم و نبینیم...
بنما بر ما روز تسلط مستضفان بر جهان و حاکمیتشان و روزی که وارثان زمین می شوند. نزدیک فرما روز آمدنش...

چون زنبور عسل که به ملکه خویش پناه می آورد به سویش پناه خوایم آورد و در کنار وجود مبارکش طعم واقعی رفاه و آسایش را بچشیم... همه به او عشق خواهیم ورزید.

ای پاکترین، بنما ظهور حضرتش را بر ما زمینیان؛‌

این را فقط نه من، بلکه کائناتت می گویند: بی همگان به سر شود، بی او به سر نمی شود...

به سر شود داستان جهان خیر و خوشی...

گر نگاهی به ما کند زهرا...

پ.ن:
- اللهم عجل ولیک الفرج...
- برگزیده مجلهء‌ مجله پارسی نامه در تاریخ چهارشنبه 24 اسفند 90.

 محل امضاء‌ خاک نشینان منتظر


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/24ساعت 11:7 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )