سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

خونه یکی از دوستام چشمم بهش افتاد، گفتم ببینم چجوریه؟

وقتی تو دستام می چرخوندمش حس خوبی بهم دست میداد، برام جالب اومد. بی هدف، چپ و راست، بالا و پایین، حرکتش می دادم.
یواش یواش نگاهم نسبت بهش عوض شد، احساس کردم که یه چیزی از توش باید در بیارم، بیشتر به حرکتهام فکر کردم. اونقدر رفتم تو عمقش که دیگه حس کردم باید درستش کنم.

بالاخره باید راه حلی داشته باشه یا نه؟ داشتم دیگه هنگ می کردم. دست به دامن اینترنت شدم. چند تا راه حل براش پیدا کردم و با الگو گرفتن از اونها موفق شدم درستش کنم.

اما مسئله اینجا بود که باید خودم به تنهایی و بدون کمک دیگری انجامش می دادم. دوباره خرابش کردم. افتادم به جونش، زمان برام مثل برق و باد می گذشت، تمام تمرکزم رو روی این مسئله گذاشتم. بالاخره موفق شدم. موفق شدم که خودم درستش کنم. یهو به خودم اومدم، به اطراف نگاه کردم، نگاهی هم به ساعت انداختم، انگار زیادی غافل شدم از خودم.

مکعب روبیک

بی اختیار مکعب از دستم افتاد. نمازم قضا شد.

پ.ن:

- خیلی وقتها برای خیلی چیزهای ساده اونقدر تامل و تعمق می کنیم اما برای یک نماز چند دقیقه ای... کاش یک نماز خالصانه در پوشه داشته باشیم...

ساقی می یی بده که مرا زیر و رو کند                 بویش ز دور کار هزاران صبو کند
خندد خرد به عقل کسی کین چنین می یی          بگذارد و شراب بهشت آرزو کند


نوشته شده در شنبه 90/10/24ساعت 3:58 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )