سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

بسیاری گفتند بسیج می روی چکار؟ مگر مزد می دهند؟ چه سودی برایت دارد؟ کسر خدمت و سنوات دانشگاهی اش هم که ارزنی نمی ارزد، عمرت را چرا تلف می کنی؟
گوشم بدهکار این حرف ها نبود... دنیایم تنها محصور مادیات نبوده و نیست... به چیزی مافوق خواسته های نفسانی ام می اندیشیدم و هدفی والا را نشانه گرفته بودم... چندسال در این طریق گام برداشتم تا شاید بخش کوچکی از آنچه شهیدان بر دوش مان گذاشته بودند را ادا کنیم ... شاید نتوانستم، اما تمام تلاشمان را کردم. جهادگرانه در این عرصه وارد شدم و کمربند همت بستم... خوشحالم که بر خلاف همگان عمرم را به فنا نداده و توشهء خویش بربستم تا اندکی غلبه یابم بر نفس خویش.

خیلیها گفتند هنوز وقت داری، حالا که وقت اجباری رفتن نیست. می خواهی بروی چکار؟ اگر صبر کنی اصلا معاف می شوی...
اعتنایی نکرده و رفتم. تمام سختی هایی که برایم گفته بودند را به جان خریده و عازم شدم تا همه آنها را به دوش کشم، اما آنچه می گفتند نبود. سربازی اجباری نبود، کلاسهای انسانسازی بود... به طوق ذلت نکشیدندمان، بلکه در این دوره برایمان درس اخلاق و خودسازی و توحید و تعبد دادند تا مرتفعمان کنند و بالا رویم... اکنون دلم برای آنروزها زمان خوش سربازی تنگ می شود و گاهی به یگان خدمتی ام سر می زنم. هنوز هم اگر کمکی از دستم بر بیاید برایشان می کنم، چرا که دوست داشتم برای مسئولان و مافوقهایم یک بسیجی باشم نه یک سرباز و همان دید بسیجی را به من داشته باشند. سراسر لذت و شوق و شور بود دوران خوش خدمت مقدس سربازی.

عده ای گفتند به ازدواج فکر نکن. از مجردی استفاده کن، جوانی کن. اکنون آزادی متاهل که شوی مثل ما استثمار می شوی. بی خیال زن گرفتن شو...
پاسخشان را با لبخندی داده و کار خویش پیش گرفتم... هر آنچه میخواستم برایم رقم خورد، با تمام معیارهایی که تنها در مخیله ام بود... و حتی الحمدلله چیزی مافوق تصور آنکه در اوهامم پرورانده بودم... و خوشبختی واقعی را تجربه نمودم...

و ....

همیشه بسیاری موج های منفی می فرستند که شاید از پیش مغلوبم کنند در برابر سرنوشت... اما به حول و قوه الهی هرگز سر خم ننموده ام در برابر آنچه مشیت الهی بوده و تکلیفی که بر دوشم نهاده شده است... و همه اینها را و هر آنچه دارم را،‌ از خداوندگار متعال دارم و هر چه خواسته ام، سر بر آستان حضرت معصومه سلام الله علیها ساییده ام و از ایشان مدد گرفته ام. و هرگز دست تهی از این درگاه بازنگشته ام...

حضرت معصومه

تنها کسانی از مسیر زندگانی ام کنار افتاده اند که سعی کرده اند مسیر مرا منحرف کنند... و کسانی مرا همراهی می کنند که همواره پشتم ایستاده اند و همیشه یار و یاورم بوده اند. همیشه قویترین قطب مثبت در زندگانی ام دخیل بوده است تا نگذارد امواج منفی کوچکترین اثری درونم ایجاد نماید... همیشه او بوده است که در تنهاترین تنهایی هایم، انیس و یار و یاورم گردیده و رهایم ننموده...

هرشب دلم قدم به قدم می کِشد مرا               بی اختیار سمت حرم می کِشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو                           احساس وصل می کند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست می دهد                     در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر                            از آفتاب رد شده شبنم، کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع                               روشن کنند هاجر و مریم، کنار تو
بانو تمام کشور ما خاک زیرپات                              مردان شهر نوکر و زنها کنیز هات
ما در کنار صحن شما تربیت شدیم                  داریم افتخار، که همشهری ات شدیم


نوشته شده در دوشنبه 91/2/11ساعت 4:17 عصر توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )