سفارش تبلیغ
صبا ویژن


« هوالاوّل »

در حسینیه امام خمینی(ره) و مراسم عزاداری فاطمیه مردم شعاری سردادند که بارها آنرا شنیده ایم ... اما امروز اندکی تامل نمودم بر آن...
(خونی که در رگ ماست ... هدیه به رهبر ماست)

خونی که در رگ ماست

ریشهء این شعار را در کوچه های مدینه یافتم... آنجا که مادری سیلی خورده ... پهلو شکسته ... زخمی و دلشکسته ... پشت در افتاده ... مقابل چشمانش امامش را می برند ... رهبرش را دست بسته و کشان کشان می برند ... با پیکر نیمه جانش دستی بر پهلو و دستی بر دیوار می گیرد... برمی خیزد... از پی ولایتش می دود ... از سینه اش خون می چکد ... و دست بر نمی دارد از امام زمانش ... تا آخرین لحظه ، تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونش مدافع حریم ولایت می شود ... اما نامردها با غلاف شمشیر...

اولین مدافع ولایت برای دقایقی از پاافتاد. رجّاله ها، علی(ع) را به مسجد بردند و با شمشیر برهنه و تهدید به مرگ از علی(ع) بیعت می خواستند. و او حاضر به بیعت نبود. زهرای زخمی و خسته همین که از اشکهای زینب و کلثوم به صورتش می ریخت به هوش آمد و بلافاصله پرسید: «اَینَ عَلی؟» و تا شنید که او را به مسجد برده اند تاب نیاورد گرچه توان ایستادنش نبود امّا علی را هم نمی توانست تنها بگذارد چون می دانست اگر دیر به مسجد برسد شاید دیگر هرگز امامش را نبیند. بی درنگ به طرف مسجد حرکت کرد فضّه و زنان بنی هاشم گردش را گرفته بودند. پیراهن رسولخدا(ص) بر سر و دست حسنین در دست، چشمش به علی(ع) افتاد که در محاصره شمشیرهاست چندین بار صیحه زد، گریه امانش نمی داد، هق هق گریه مسجد را برداشت همه بر معصومیت زهرا(س) و مظلومیت علی(ع) گریستند گویا در و دیوار هم می گریست! ناگهان طنینی خدایی در فضای مسجد پیچید که: خلّوا ابن عمّی فوالّذی بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه...
رها کنید پسرعمویم را، قسم به خدایی که محمّد (ص) را به حق فرستاد اگر دست از وی برندارید پیراهن رسولخدا(ص) را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد برخواهم آورد و همه را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم از بچه او کم قدرتر.
آنگاه دست حسن و حسین (علیهما السلام) را گرفته به طرف قبر رسولخدا(ص) حرکت کرد.
علی علیه السلام صدا زد سلمان فاطمه را دریاب، گویا دو طرف مدینه را می نگرم که به لرزه درآمده به خدا قسم اگر فاطمه در کنار قبر رسولخدا(ص) نفرین کند زمین آنها را در کام خود فرو می برد.
سلمان سراسیمه خود را به زهرا(س) رساند و گفت: ای دختر محمّد (ص) خداوند پدرت را مایه رحمت جهانیان قرار داده از این مردم درگذر و نفرین مکن.
زهرا فرمود: سلمان چه جای صبر است می خواهند علی را بکشند مرا رها کن...
خلیفه هنگامی که اوضاع را دگرگون دید چاره ای نداشت جز رهانمودن علی(ع) و علی هم نگاهی پرمعنی به آن مردم مفلوک افکند و به سوی تنها مدافع و فدایی خود زهرا رفت. زهرا در حالی که از صبر علی در شگفت بود، گفت:

مدافع ولایت

«روحی لروحک الفدا و نفسی لنفسک الوقاء یا ابا الحسن ان کنت فی خیر کنت معک و ان کنت فی شرّ کنت معک».
جانم فدایت و سپر بلایت ای ابا الحسن همواره با توأم چه در خوشی و چه در سختی ها و با هم به سوی خانه برگشتند.

فاطمه سلام الله در عمل نشان داد که تا آخرین نفس پشتیبان حیدر است... راه فدایی بودن را به ما آموخت ... به ما فهماند که باید در راه ولایت فدا شد ... فنا شد ... ذوب شد برای حفظ اسلام و امامت...


نوشته شده در چهارشنبه 91/2/6ساعت 12:21 صبح توسط محمدمهدی . ر نظرات ( )